ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement
ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement

شبهه 199

پرسش : با توجه به اینکه اولین چیزی که در قیامت سوال می‌شود نماز است و اگر کسی بی‌نماز باشد، اعمال دیگرش مقبول نیست؛ پس در این صورت تکلیف سایر ادیان مثل مسیحیت و یهودیت چه می‌شود؟ و آیا آنان بخاطر بی‌نمازی اهل جهنم هستند؟ پس با توجه به این مطلب فکر کنم 95درصد مردم دنیا جهنمی هستند و شاید 5 درصد هم به بهشت نروند


پاسخ : این که چند درصد به بهشت یا جهنم می‌روند را به خداوند سبحان بسپاریم. مهم‌تر از دانستن تکلیف مسیحی‌ها، یهودی‌ها و ... در معاد و زندگی اخروی، این است که هیچ گاه و در هیچ امری، "کثرت" را ملاک تعریف، تشخیص و تمیز "حق از باطل" قرار ندهیم که حتماً خطا نموده و منحرف خواهیم شد. آیا اگر کثرت جاهلان، متکبران، ظالمان، فاسدان، فاسقان و جانیان در یک جامعه‌ای بیشتر باشد، حق با آنان خواهد بود؟! در این صورت، حق با ثروتمندان و زورمداران است که اندیشه و باور نظام سلطه می‌باشد.

دانشمندان فیزیک، شیمی، ریاضیات و علوم تجربی، در زمین، به نسبت جمعیت بسیار اندک بوده و هستند، حال آیا حق با آنان است که از این علوم هیچ نمی‌دانند؟! آیا اگر تعداد شرابخواران بیشتر باشد، شرابخواری به لحاظ علمی، بهداشت و سلامت و نیز شرع، حق و مجاز می‌گردد؟! پس، کثرت 10 درصد یا 95 درصد ملاک ارزش، سنجش و داوری نمی‌باشد.

«قُلْ لَا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 100)

ترجمه: بگو پلید و پاک یکسان نیستند هر چند کثرت پلید[ها] تو را به شگفت آورد؛ پس اى خردمندان از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید.

«مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَکَّرُونَ‌» (هود علیه السلام، 24)

ترجمه: مثل این دو گروه چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست آیا در مثل یکسانند پس آیا پند نمى‌گیرید

●- بنابراین، نه در حیات دنیوی (حتی با داوری خودمان) قلّت یا کثرت جمعیت، ملاک و محک تشخیص حق و باطل یا سنجش ارزش‌ها می‌باشد، نه در آخرت و با داوری خداوند علیم و حکیم.

ایمان و عمل:

زندگی دنیوی، با تمامی محدودیت‌ها و پستی‌های مرتبه‌ایش نسبت به حیات اخروی، در عین حال نماینگر همان حقایق می‌باشد. حال فرض کنید که کسی در دنیا از رویحبت و یا برای قدردانی به شما یک شاخه گُل هدیه بدهد و دیگری از دشمنی، حقد، کینه، برای تسخیف، برای ریا، فریب و یا حقه‌هایی که در سر دارد، عین همان شاخه گُل را هدیه دهد، آیا هر دو به خاطر عمل هم شکل، برابر هستند و کارشان یک ارزش دارد؟! خیر، چرا که مقصد و نیت قلب‌شان متفاوت است.

●- بنابراین، در سرنوشت اخروی (که نماینگر حقایق همین زندگی دنیویست)، تقدم با "ایمان به خدا و معاد" می‌باشد و سپس به "عمل" می‌رسد که ظهور و بروز و تصدیق شناخت و ایمان می‌باشد.

بنابراین، ابتدا آدمیان [از اول تا آخر]، ابتدا بر اساس ایمان‌شان دسته‌بندی می‌گردند، یا به قول معروف، ابتدا "مؤمن و کافر" از هم جدا می‌شوند؛ آن هم بر اساس حقیقت ایمان‌شان، نه اسم دین یا مذهبی که روی خود گذاشته و یا کتابی که در دست گرفته و حمل می‌کنند!

پس بدیهی است که غیر مؤمن، به بهشت نمی‌رود، اگر چه شب و روز تورات، انجیل یا قرآن کریم را بخواند  و یا شب و روز نماز بخواند و یا هر چه دارد را انفاق نماید. بهشت جایگاه آدم خوب، با کار خوب است، نه صرفاً کار و کارگر خوب.

نماز:

"نماز" نیز اگر چه ستون دین و شناسنامه‌ی مسلمان می‌باشد، اما خودش در شاخه‌ی احکام و اعمال می‌باشد که فروع دین است و پس از شناخت و ایمان، مورد نظر یا محاسبه قرار می‌گیرد. لذا در قرآن کریم چنان که فرموده: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی – همانا این منم، الله، که جز من خدایى نیست؛ پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار / طه، 14»؛ فرموده:

«فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ» (الماعون، 4 تا 6)

ترجمه: وای بر نمازگزاران * همانهایی که نماز را سبک می‌شمرند * همانهایی که ریا می‌کنند.

اساساً همین که گفته شده: «ابتدا نماز مورد بررسی قرار می‌گیرد»، یعنی هر نمازی هم نماز نیست و در دنیا نیز مقبول و مؤثر واقع نشده که در آخرت وزنی داشته باشد و به حساب آید.

بنابراین، نماز، سرآمد اعمال است، چنان که توحید، سرآمد معرفت و ایمان می‌باشد. ابتدا از توحید سؤال می‌شود و بعد سایر اعتقادات و باورها – چنان که ابتدا از نماز پرسیده می‌شود و سپس از سایر اعمال.

مسلمان، مسیحی و یهودی:

این قواعد، در مورد همگان یکسان است. همگان ابتدا در مورد ایمان‌شان مورد سؤال واقع می‌شوند و سپس در مورد اعمال‌شان. هم از مسلمان می‌پرسند که چرا شرک ورزیدی، و هم از مسیحی و یهودی و هم از کفار و تمامی انسان‌ها.

از مسیحی و یهودی نیز می‌پرسد: آیا پیامبر شما گفت: من خدا یا پسر خدا هستم؟ دست خدا بسته است؟ شما همه پسران خدا هستید؟ ما عذاب نخواهیم شد و ...؟! سپس پیامبران‌شان را برای گواه می‌آورند و می‌پرسند: آیا شما به آنها چنین گفته‌اید؟ از ملائک می‌پرسند: آیا شما گفته‌اید که ما دختران خدا یا اله‌های شما هستیم ...؟ و این شاهدان حق، خدا را شاهد می‌گیرند که هرگز چنین نگفته‌اند. و اگر اتباع آنها بهانه بیاورند که در کتاب ما چنین نوشته شده بود، می‌پرسد: مگر به شما عقل نداده بودم؟! اصول اعتقادی، عقلانی است.

●- سپس نوبت به نبوت، ولایت، امامت، معاد و سایر اصول اعتقادی می‌رسد. حال از مسلمان، مسیحی و یهودی سؤال می‌شود که آیا پیامبر شما، از طرف من پیامی برای شما آورده بود که من آخرین پیامبر و آورنده آخرین دین و شریعت هستم؟ آیا او به شما گفته بود که به ولایت هر ظالمی گردن بنهید؟ آیا از سوی من، شما را از عقوبت مواضع و رفتارتان خبر نداده بود و ...؟!

●- سپس نوبت به عبادات، اعمال و عمل صالح یا گناهان می‌رسد و سرآمد آنها نماز است.

اگر مسلمان، مسیحی یا یهودی، از بخش نخست (اعتقادات و ایمان) عبور نمود، نوبت به بررسی اعمالش می‌رسد.

نماز، در همه ادیان وضع شده است، همین آیه‌ی مبارکه «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی»، به حضرت موسی علیه السلام نازل شده است. حضرت عیسی علیه السلام، در گهواره به سخن آمد و گفت: «... وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ ... – به نماز و زکات سفارش شده‌ام / مریم علیهاالسلام، 31».

پس اگر باقی ماندن کسی در ادیان دیگر، (به هر علت مقبولی) موجه قلمداد شد، از عمل به احکام خودش سؤال می‌شود. چنان که از یهودیان قبل از مسیح، و یهودیان و مسیحیان قبل از اسلام نیز از احکام خودشان سؤال می‌شود.

همانگونه که از مسلمان می‌پرسند، از یهودی و مسیحی نیز می‌پرسند که آیا بر تو نماز، روزه، زکات، انفاق در راه خدا، جهاد و ... واجب شده بود یا خیر؟ خب چه کردی؟!

به کسی ظلم نمی‌شود:

ضمن آن که باید نگران زندگی دنیوی و اخروی خود باشیم نه دیگران، شاید ضرورتی نداشته باشد تا در آیات و روایات مطالعات تخصصی نماییم و ببینیم که محاکمه‌ی اهل کتاب دقیقاً چگونه است و عاقبت آنها چه می‌شود، شاید اطلاعات اجمالی نیز کافی باشد؛ ولی ضرورت دارد که بدانیم، خداوند متعال علیم به احوال بندگانش می‌باشد و به کسی ظلم نمی‌کند – رحمان، رحیم، غفار، عفو هست، چنان که سریع الحساب و شدید العقاب نیز هست، چرا که عالم هستی را برای بازی و شوخی نیافریده است – قوم خویشی ندارد و فریب هم نمی‌خورد – مرعوب کثرت نمی‌گردد و برای هر موضع و عملکردی، نتایجی حتمی قرار داده است.

خداوند سبحان، خودش علیم، بصیر و خبیر به احوال بندگانش می‌باشد، و خود شاهد مواضع اعتقادی و عملکردهای آنهاست، ضمن آن که فرشتگان، انبیا، اولیا و شهیدان را نیز برای شهادت می‌آورد، و در عین حال، هم هر کسی را از علمکردش با خبر می‌کند – هم کتاب عملش را می‌دهد خودش بخواند – و هم تمامی اعمالش را برایش مجسم می‌کند – سپس در اجر و پاداش اضافه هم می‌دهد، اما در عقوبت (که نتیجه‌ی طغیان و عصیان می‌باشد)، اضافه‌ای ندارد که ظلم شود، بلکه به حقیقت نتایج می‌رساند.

●- بهشت و جهنم نیز جایگاه هستند، نه نتیجه اعتقادات و اعمال؛ بلکه درجات در آنها و آن چه در این دو مکان به اهلش عرضه می‌شود، همان نتایج مواضع و عملکردهای خودشان می‌باشد.


www.x-shobhe.com

شبهه 187

پرسش : برهان و فلسفه مرگ و حیات انسان چیست؟ چرا انسان به دنیا بیاید و زجر بکشد وعبادت کند وآخر هم بمیرد و بپوسد و اگر عبادت واطاعت خدا نکند جهنم می‎رود؟ 


ادامه مطلب ...

شبهه 175

پرسش : چرا خداوند شیطان را خلق نمود و مهلت داد؟ مگر معاذالله خبر نداشتند شیطان انسان‌ها را فریب می‌دهد و باعث جهنمی شدن انسان‌ها می‌شود؟


پاسخ: جز خود انسان، هیچ کس سبب و باعث بهشتی یا جهنمی شدن او نمی‌شود. چنان که فرمود:

« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى » (النّجم، 39 تا 41)

ترجمه: و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست * و [نتیجه‏] کوشش او به زودى دیده خواهد شد * سپس هر چه تمام‌تر وى را پاداش دهند.

شیطان:

 "شیطان" الزاماً شخص ابلیس لعین نمی‌باشد. کلمه شیطان در قرآن کریم هفتاد مورد به صورت مفرد و هجده مورد به صورت جمع (شیاطین) آمده است، که خود دلیلی است بر این که شیطان فقط ابلیس لعین نمی‌باشد.

الف – ابلیس، اسم خاص یک موجود است که به لحاظ خلقت، از گروه جنیان می‌باشد. او که به واسطه‌ی عبادات کثیر، در مقامات ملکوتی قرار داشت، به خاطر "تکبر"، نافرمانی کرد و از پوسته خویش خارج (فاسق) شد و از آن مقامات تنزل و هبوط یافت:

« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا » (الکهف، 50)

ترجمه: و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.

ب – "شیطان" از ماده «شَطَن» به معنای «دور شده – گمراه شده» می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که از قرب الهی بسیار دور شد، شیطان نامیده شده است.

اما "شیطان" از ماده «شیط»، به معنا از بین رفتن، تباه شدن (چه از طریق سوختن باشد یا ...) می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که اولاً خودش از آتش خلق شده؛ و ثانیاً تمامی عباداتش را حبط کرد و از بین برد؛ و ثالثاً اهل آتش جهنم است، "شیطان" می‌نامند.

سایر شیاطین:

پس هر کسی را که (اعم از جنّ یا انسان)، به واسطه تکبر، انکار، نافرمانی ...، از جوار رحمت الهی و قرب او دور شود، اهل آتش گردد، دشمن انسان و هدایت، رشد و کمال آدمی گردد، "شیطان" می‌نامند. این گروه، همه سپاهیان ابلیس قلمداد می‌گردند.

« فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ » (الشعراء، 94 و 95)

ترجمه: گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى.

انحراف:

مکرر بیان گردید که خداوند متعال نه برای هدایتش به پیامبران علیهم السلام سلطه‌ای داده است و نه برای گمراه کردن، به ابلیس و سایر شیاطین از جن و انس، سلطه‌ای داده است، پس نه کسی می‌تواند به زور (سلطه، جبر) هدایت کند و نه کسی می‌تواند به زور گمراه کند:

پیامبر صلوات الله علیه و آله - « فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ » (الغاشیه، 21 و 22)

ترجمه: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏اى * تو بر آنها مسلّط نیستى.

ابلیس لعین و سایر شیاطین: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ » (النّحل، 99 و 100)

ترجمه: چرا که او را بر کسانى که ایمان آورده‏اند، و بر پروردگارشان توکل مى‏کنند، تسلطى نیست * تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمى‏گیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مى‏ورزند.

نکته: همان گونه در عالَم بیرون، این انسان و جامعه است که خود زمینه‌ی نفوذ و سلطه‌ی بیگانگان را فراهم می‌کند، در عالَم درون نیز خود انسان است که زمینه‌ی ولایت شیاطین بر خود را مساعد می‌سازد»

اراده:

پس دعوت از جانب حق می‌آید؛ خداوند متعال با موهبت عقل و وحی برای شناخت، راه را رشد و گمراهی را کاملاً روشن کرده است، و سپس می‌فرماید: تو را در این مقامی که قرار دادم، مجبور نمی‌کنم، حالا هر راهی که خودت اراده و انتخاب می‌کنی را پیش‌گیر: « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ... - در دین هیچ اجبارى نیست؛ به درستی که راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است.» (البقره، 256)

وسوسه:

کار ابلیس و جنودش (سایر شیاطین جنّ و انس)، صرفاً "وسوسه" و دعوت به باطل می‌باشد، اما توجه یا عدم توجه به "وسوسه" و نیز پذیرش یا عدم پذیرش دعوت به باطل، کاملاً در اختیار انسان می‌باشد؛ انسانی را دعوت به باطل می‌کنند که رها نشده است، بلکه خدایی دارد که اگر به او ایمان بیاورد، به او توکل کند و بندگی او را نماید، محافظت و تا مقام قرب هدایت می‌شود.

اما اگر در مورد "وسوسه" دقیق شویم، متوجه می‌شویم که این وسوسه، الزاماً کار ابلیس و شیاطین نمی‌باشد، بلکه یک ریشه درونی (نفس) هم دارد، چنان که هر چیزی و حتی جامدات نیز می‌توانند برای نفس انسان "وسوسه انگیز" باشند؛ چنان که تمامی مظاهر "قدرت، شهوت و ثروت"، وسوسه‌انگیز هستند. حتی یک دیوار کوتاه یا بلند نیز می‌تواند، سبب وسوسه شود؛ پس شیاطین نیز از همین راه (نفس اماره) وارد می‌شوند.

فرودگاه شیطان:

هر ورودی، مدخل مناسب خودش را می‌خواهد و هر فرودی، عرصه‌ی مناسب (فرودگاه) خودش را می‌خواهد؛ پس اگر باب ورود بسته و کنترل شده باشد و فرودگاهی برای دشمن مساعد نشده باشد، امکانی برای ورود و فرود شیاطین انس و جنّ وجود ندارد:

« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ » (الشعراء، 221 و 222)

ترجمه: آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى‏آیند؟ * بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى‏آیند.

اگر فرد و جامعه، راه "نفوذ" را ببندند، شیطان هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.

مهلت دادن خدا:

همان طور که شیطان فقط ابلیس نیست، فرصت و مهلت نیز فقط به ابلیس داده نشده است، بلکه از مؤمن و کافر، به همگان داده شده است و این لطف و رحمت الهی است که فرصتی برای رشد، (و اگر انحراف و معصیتی صورت گرفت) فرصتی برای استغفار و توبه قرار داده است. البته فرصتی بدون معلوم بودن مدت و پایان آن.

اگر خداوند منّان مهلت ندهد که با اولین نافرمانی (گناه)، عقوبت و هلاکت لازم می‌آید و دیگر کسی فرصتی برای استغفار (طلب پوشش و بخشش) و نیز توبه (بازگشت) پیدا نمی‌کند.

« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا » (فاطر، 45)

ترجمه: و اگر خدا مردم را به [سزاى‏] آنچه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏کرد، هیچ جنبنده‏اى را بر پشت زمین باقى نمى‏گذاشت ولى تا مدّتى معیّن مهلت‌ شان مى‏ دهد، و چون اجل شان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست.

پس خداوند رحمان و منّان، به همگان فرصت داده است. این ماییم که باید فرصت‌ها را غنیمت شمرده و از دست ندهیم.


www.x-shobhe.com

شبهه 154

پرسش : آیا به جز چند ده یا چند صدهزار شیعه‌ی خالص و مخلص در میان 8 میلیارد انسان، همه به جهنم می‌روند؟! پاسخ تحلیلی، عقلی و قرآنی چیست؟


پاسخ :  بله، این شبهه دو سالی است که بیش از گذشته فرافکنی می‌شود و از فضای مجازی گرفته، تا برخی دانشگاه‌ها، حتی داخلوسایل نقلیه عمومی و ...، این شبهه با لحنی که پاسخش در آن مستتر می‌باشد، بدین شکل که تعداد جمعیت را به رخ می‌کشند که «آیا 8 میلیارد به جهنم می‌روند» مطرح می‌شود؟! و البته در نظر داشته باشیم که در این مثال و منطق انحرافی، احساسات و عواطف نیز بر "عقل، منطق و وحی" چیره شده و پرده می‌افکند.

اصول عقلی و علمی:

رشد عقلی و علمی مردمان طی قرون گذشته، تجربیات و دستآوردهای خوب و روشنگری در اختیار ما گذاشته است، منتهی بلد نیستیم که از آنها در شناخت و معارف اصول فکری و اعتقادی نیز بهره بگیریم.

به عنوان مثال: در یک کشف علمی، هیچ کاری نداریم که اکثریت مردم تا قبل از این کشف چگونه فکر می‌کردند و یا چکار می‌کردند و پس از کشف آن نیز بهره‌ای می‌برند و یا خیر؟!

●- آیا زمانی که اکثریت مردمان گمان می‌کردند که زمین مستطیل است، یا خورشید به دور زمین می‌چرخد و ...، طبیعت وفق گمان آنها بود؟! – آیا آن زمانی که اکثریت قریب به اتفاق مردمان نمی‌دانستند می‌شود الکتریسته‌ی موجود در طبیعت را تجمیع نمود، الکتریسته نبود و یا تجمیع آن شدنی نبود؟! آیا اکنون که اکثریتی نمی‌دانند فراماسون و صهیونیسم بین‌الملل، به سرکردگی امریکا و انگلیس، چه به سرشان می‌آورد، یعنی آنها کار خاصی نمی‌کنند – آیا اگر اکثریت با علوم نظری، فلسفی و عقلی آشنایی نداشته باشند و ندانند که "قانون علیّت" چیست، یعنی چنین قانونی وجود ندارد و یا دست کم برای آنان که آشنایی ندارند وجود ندارد ...؟!

بنابراین، اصول حاکم بر نظام هستی، تابع اکثریت رأی و میل اکثریت نمی‌باشد. آخرت نیز به مراتب دقیق‌تر است.


به رخ کشیدن اکثریت:

اندیشه‌ها و تفکرات انحرافی، باطل و استکباری [در سطخ خُرد یا کلان]، هر کجا که فرهنگ، شاکله یا رأی اکثریت به کارشان بیاید، برایش حرمت قایل می‌شوند و هر کجا که نیاید، می‌گویند: «اکثریت که ملاک نیست».

حقیقت و واقعیت این است که فرهنگ اکثریت، شاکله اکثریت، رفتار اکثریت، پسند اکثریت، گمان اکثریت، رأی اکثریت و ...، در برخی از امور اعتباری و قراردادی معتبر است و به کار می‌آید، اما در حقایق عالم هستی که هیچ نقش و اثری ندارد!

●- آیا اگر اکثریتی بگویند: «خدایی نیست»، خداوند متعال نیست می‌شود؟!

●- آیا اگر اکثریتی بگویند: «معادی یا عذابی نیست»، معاد و عذاب از میان برداشته می‌شود؟!

●- آیا اگر اکثریتی بگویند: «حق با معاویه، یزید و اسلام امریکایی است»، حق با آنان می‌شود؟!

*** - گاهی اکثریتِ یک جماعتی را به رخ می‌کشند، و گاهی ثروت و قدرت و یا رفاه آنان را به رخ می‌کشند، تا بگویند» «حق با باطل است»! این همان استدلال و منطقی است که خداوند سبحان در قرآن مجید فرمود که چنین نیست، و البته عقل نیز مصدق این وحی می‌باشد:

« قُلْ لَا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ » (المائده، 100)

ترجمه: بگو پلید و پاک یکسان نیستند هر چند کثرت پلید[ها] تو را به شگفت آورد؛ پس اى خردمندان از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید.

  ادامه مطلب ...

شبهه 142

ترس و وحشت در علم اخلاق از ویژگی‌های ناپسند انسانی اعلام شده است. پس چرا خداوند با تهدید به عذاب، انسان‌ها را می‌ترساند؟!
پرسش
بر اساس حسن و قبح عقلی، ترس صفتی مذموم است و در روایت آمده است که مؤمن ترسو نسبت به کافر شجاع نزدیک‌تر به جهنم است. پس چرا خداوند همواره در قرآن با اشاره به عذاب‌ها و هلاکت‌های اقوام گذشته و یا عذاب‌های اخروی، مردم را از مخالفت با اوامر خود می‌ترساند و این صفت را در آنها ایجاد می‌کند؟

پاسخ اجمالی
ترس و خوف حالتی نفسانی است که به جهت احتمال ضرر و تصوّر رسیدن ضرری برای انسان حاصل می‌گردد. در علم اخلاق، ترس به دو دسته پسندیده و ناپسند تقسیم می‌گردد. ترس پسندیده، ترس و وحشتی است که انسان را در رسیدن به کمال خویش یاری نماید و ترس ناپسند، ترسی است که به نابودی انسانها انجامیده و آنان را از سعادت دنیوی و اخروی باز می‌دارد.
بنابراین، اگر خدا انسان‌ها را از عذاب می‌ترساند یا وعده به پاداش می‌دهد، به جهت بیان واقعیت گناهان یا اعمال نیک است؛ و طبیعی است اگر کسی پی ببرد که گناهش پر از ضرر و زیان است، در دل او ترسی پسندیده ایجاد می‌شود که با کمک آن، گناهان را ترک کرده، اعمال نیک انجام داده و در مسیر پیروی از خدا گام برمی‌دارد. این روش، در واقع اهمیت دادن به تربیت درونی و بیرونی انسان است.
از طرفی، هرکه شناختش از مقام پروردگار بیشتر و بالاتر باشد، نوعی ترس و خشیت – نه از نوع عادی آن – او را فرا می‌گیرد.
 
پاسخ تفصیلی
پاسخ این پرسش را طی دو بخش بررسی می‌نماییم: یکی به لحاظ ماهیت خوف(ترس) و اقسام آن، و دیگری به لحاظ ارتباط ترس با رجاء و امید.
در علم اخلاق «خوف» عبارت است از: «دل سوختن و متألّم بودن (اندوهگین شدن) به سبب تشویش رسیدن به ناخوشی که تحقق آن محتمل باشد»؛[1] یعنی ترس حاصل نمی‌گردد مگر به جهت تشویش ذهن و اضطراب خاطر از رسیدن ضرر و مکروهى که آدمى آن‌را در ذهن خویش تصور می‌نماید و در حقیقت، از این‌که چنین تصوری در خارج محقق شود و ضرری به او برسد، متألّم و خائف می‌گردد.[2]
خوف بر دو قسم است: یکی خوف ممدوح و نیکو و دیگری خوف مذموم و ناپسند. خوف ممدوح همان خوف از خدای متعال و عظمت او و از گناهان خویش است. خوف مذموم –که از جمله صفات ناپسند بوده- سبب هلاکت انسان شده، و او را از سعادت دنیوی و اخروی باز می‌دارد.[3]
جهت حصول ترس در ترس ممدوح، آن است که ادراک قدرت قاهره و عظمت باهره، باعث اضطراب و وحشت می‌شود. به عبارت دیگر؛ عظمت آفریدگار، قدرت، و صفات جلال و جمال او در نهایت شدّت و قوّت است و فهمیدن این امر سبب می‌شود انسان نسبت به اعمالی که در ارتباط با این امر مهم و بزرگ انجام می‌دهد، احساس نگرانی کند. البته ادراک مراتب این شدّت و قوّت، به اختلاف عقول و مدرِکات مختلف می‌گردد؛ یعنی هرکس که عقلش کامل‌تر است، حیرت و سرگردانى بیشتری در شناخت عظمتِ جلال و جمال الهی دارد، و نتیجه این حیرت و سرگردانی بیشتر، خوف و ترس او نیز افزون‌تر خواهد بود. خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید: «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند».[4] امام على(ع) می‌فرماید: «داناترین شما، بیمناک‌ترین شماست».[5]
نتیجه این حالت پرهیز از معاصی است؛ زیرا معرفت به عظمتِ جلال و جمال الهی در دل اثر می‌کند و آن‌را به سوزش و اضطراب وادار می‌نماید، و اثر آن نیز از دل به بدن سرایت نموده، تن را ضعیف و لاغر، چهره را زرد و دیده را گریان می‌سازد. سپس به جوارح و اعضا سرایت می‌کند و آنها را از معصیت باز داشته و به طاعت و عبادت وا می‌دارد. پس کسى که سعى در ترک گناهان و کسب طاعات نمی‌کند، دل او از خوف خدا خالى است.[6]
نتیجه دیگر تحقق این صفت در انسان، پرهیز از شهوت‌رانی است؛ زیرا حالت خوف به سایر حالات و صفات شخص سرایت کرده و سبب می‌شود لذت‌هاى حرام دنیوی نزد او ناگوار گردد، و لذّت حاصل از پیروی شهوت برای او مانند عسلی است که با زهر آمیخته شده باشد. در حقیقت هیچ چیز مانند خوف، لذّت و شهوت دنیا را قلع و قمع نمی‌کند. از این جهت است که قرآن در مدح این صفت می‌فرماید:
«هدایت و رحمت براى کسانى بود که از پروردگار خویش می‌ترسند [و از مخالفت فرمانش بیم دارند]».[7]
«خدا از ایشان راضى و خشنود و ایشان از خدا راضى و خشنودند؛ این برای کسی است که از خدا بترسد».[8]
البته خوف مراتبی دارد که هر یک نتایج مختصّ به خود را دارند. اقلّ مراتب خوف آن است که اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمى را از گناهان باز دارد. در این هنگام صفت «ورع» برای شخص حاصل می‌شود. اگر از این مرتبه ترقى کند و خوف او به مرتبه‌اى رسد که او را از شُبَهات نیز نگاه دارد، در این صورت صاحب «تقوا» خواهد شد. اما اگر از این مرتبه نیز ترقّى کند و خود را کاملاً وقف خدمت پروردگار نموده و نفس را از زیادات دنیوی باز دارد، در این صورت از «صدیقین» خواهد شد.
علاوه بر این؛ مراتب خوف را می‌توان به لحاظ علت پیدایش آن نیز تقسیم نمود. گاهی خوف به دلیل دورى از قرب الهی و محجوب بودن از لذّت لقاى پروردگار است. این مرتبه بالاترین و بهترین مراتب خوف است که امام علی(ع) این‌گونه به آن اشاره نموده‌اند: «اى معبود من! فرض که بر عذاب تو بتوانم صبر کنم، اما چگونه بتوانم دوری تو را تحمل نمایم».[9] مرتبه بعدی، خوف عبّاد و زهّاد است که خود انواعی دارد: گاهی از سکرات مرگ و شدّت آن است، گاهی از عذاب قبر و تنهایى آن، گاهی از هول عرصه قیامت، گاه از رسوایى و شرمسارى در محشر، گاهی از رنج حسرت و پشیمانى و ندامت و... این مرتبه براى کسى است که از پروردگار خود بترسد.
از بسیارى از آیات استفاده می‌شود که این خوف، از لوازم ایمان بوده و کسى که از او نمی‌ترسد، نشان از بی‌ایمانی او دارد؛ در قرآن کریم آمده است:
«مؤمنان فقط کسانى هستند که چون نام خداوند ذکر شد، دل‌هاى ایشان ترسناک گردد».[10]
«اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید».[11]
اما درباره ارتباط خوف با رجاء و امید باید گفت؛ آنچه در فضیلت و مدح خوف ذکر شد، برای وقتى است که این صفت از حدّ خود تجاوز نکند. به عبارت روشن‌تر، خوف از خدا حکم تازیانه‌ای دارد که بنده را به سوى مواظبت بر علم و عمل و طاعت می‌کشاند تا به واسطه آنها، به مرتبه قرب الهى رسیده و لذت محبت و انس به خدا را به دست آورد. و همان‌گونه که تازیانه حدّى معیّن دارد - به گونه‌ای که اگر از آن کمتر باشد، نفع نمی‌بخشد و اگر از آن تجاوز کند، متأدّب را هلاک می‌سازد-، خوف نیز حدّى دارد که باید رعایت گردد. به همین جهت، اگر خوف از حد خود تجاوز کند و به حد افراط رسد، منجر به ناامیدى و یأس از رحمت خدا می‌شود، که طبق فرموده خداوند، برابر با کفر است: «مأیوس نمی‌شوند از روح الهی مگر کافران».[12] همچنین اگر خوف به این حدّ رسد، شخص را از طاعت باز داشته و او را نسبت به ترک محرّمات بی‌اعتنا می‌نماید؛ زیرا تا امید به نجات نباشد، نشاط و شوقى برای طاعت الهی و ترک معاصی وجود نداشته و شخص رغبتی به انجام تکالیف نخواهد داشت. پس چنین خوفى عین فساد و نقصان بوده و در نزد عقل و شرع مذموم است؛ لذا خوفی مذموم است که مانع از رجاء و امید به رحمت الهی بوده و انسان را از رسیدن به کمال باز دارد.[13]
نتیجه‌گیری
با توجه به مطالبی که بیان شد؛ اوّلاً: ترس در همه موارد مذموم نیست؛ ثانیاً: اگر خدا انسان‌ها را از عذاب اخروی می‌ترساند یا وعده به پاداش می‌دهد، به جهت بیان واقعیت گناهان یا اعمال نیک انسان است؛ و طبیعی است اگر کسی پی ببرد که گناه او چنین آثار بدی دارد و پر از ضرر و زیان است، در دل او ترس ممدوح ایجاد می‌شود و بدین وسیله گناهان را ترک می‌کند و اعمال نیک انجام می‌دهد، و به سوی اطاعت الهی گام برمی‌دارد. این روش، در واقع اهمیت دادن به تربیت درونی و بیرونی انسان است.[14]
 

[1]. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 170، قم، هجرت، چاپ پنجم‏، 1377ش.
[2]. اما «جُبن» احساسی است که در آن درد و ألم وجود ندارد. به همین دلیل کسی که جرأت نمی‌کند شب را تنها بماند، جُبن دارد نه خوف(همان).
[4]. فاطر، 28.
[5]. «أَعْلَمُکُمْ أَخْوَفُکُم‏»؛ لیثی واسطی، علی، عیون الحکم و المواعظ، ص 113، فم، دار الحدیث، چاپ اول، 1376ش.‏
[6]. معراج السعادة، ص 182.
[7]. اعراف، 154.
[8]. بیّنه، 8.
[9]. «فهبنى یا الهى و سیدى و مولاى، و ربى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک»؛ طوسی، محمد بن الحسن، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2 ص 847، بیروت، مؤسسه فقه شیعه، چاپ اول، 1411ق.
[10]. انفال، 2.
[11]. آل عمران، 175.
[12]. یوسف، 87.
[13]. ر. ک: معراج السعادة، ص 170 – 197.

شبهه88

آیا میان آیه‌ای که «هدف آفرینش را عبادت معرّفی می‌کند» و آیه‌ای که می‌فرماید: «بیشتر جنّ و انس برای جهنم آفریده شده‌اند»، تناقض وجود ندارد؟
پرسش
آیا اجنه و انسان‌‌ها برای پرستش به وجود آمدند یا برای دوزخ؟ در قرآن آمده: «فقط برای خدمت و پرستش خدا به وجود آمده‌اند»،(سوره 51، آیه 56)، اما در جای دیگر آمده است: «بسیاری از آنها برای جهنم ساخته شده‌اند(سوره 7 آیه 179). این تناقض چگونه حل می‌‌شود؟
پاسخ اجمالی
یکی از سؤالاتی که برای هر انسان پیش می‌آید، این است که هدف آفرینش او و همنوعانش و دیگر مخلوقات چیست؟
پروردگار عالم در پاسخ به این پرسش، می‌فرماید: «من جنّ و انس را فقط برای این‌که مرا عبادت کنند، آفریدم».[1] و عبودیت و بندگی کامل به این است که انس و جن جز به معبود واقعی که همان کمال مطلق است، به چیز دیگری نیاندیشند و فقط در راه او گام بردارند و غیر او را فراموش کنند حتی خود را.[2] خدا در این آیه شریفه می‌فرماید: «تا مرا عبادت کنند» و نفرمود تا من عبادت شوم. از این سیاق چنین به دست می‌آید که این هدف، مربوط به مخلوق است نه خالق. بدین معنا که مخلوقات باید به این هدف برسند نه این‌که خدا بخواهد به غرضی دست پیدا کند. این مخلوق است که نُقصان دارد و باید از طریق عبادت، خود را به کمال برساند.[3]
اما خدای تعالی در آیه‌ای دیگر چنین می‌فرماید: «ما افراد زیادی از جنّ و انس را برای جهنّم آفریدیم، کسانی که قلب دارند ولی چیزی نمی‌فهمند، چشم دارند ولی با آن نمی‌بینند، گوش دارند ولی با آن نمی‌شنوند. این افراد همچون چارپایان و بلکه گمراه‌تر از آنانند. آنها غافل و بی‌خبرند».[4] خداوند با اراده تبعی نه اصلی، افراد زیادی را برای جهنم آفرید؛ کسانی که از استعدادی که خدا به آنها عطا کرده استفاده نکردند. به آنها قدرت فکر و اندیشه و دیدن و شنیدن داده شد ولی این افراد از این نعمت‌های الهی استفاده‌ای نکرده و به تفکر درباره حقیقت عالم و خود نپرداختند و از دیدن حقیقت و شنیدن آن خودداری کردند. این افراد مانند چارپایانند؛ زیرا آنها چارپایان نیز اهل تفکر و دیدن و شنیدن حقائق هستی نیستند. بلکه باید گفت که آنها از چارپایان هم کمتر و گمراه‌ترند؛ زیرا این افراد استعداد و وسائل شناخت دارند و از آنها استفاده نمی‌کنند؛ در حالی‌که حیوانات این ابزار را در اختیار ندارند.[5]
این آیه شریفه هیچ منافاتی با آیاتی که هدف خلقت انسان را عبادت کردن و یا مورد رحمت خدا قرار گرفتن و رفتن به بهشت عنوان کرده،[6] ندارد؛ زیرا هدف اصلی و مشیّت الهی به این تعلق گرفته که انسان‌ها با عبادت کردن در مقابل او، شایستگی دریافت رحمت الهی را پیدا کنند. اما استعدادهایی که مردم در دنیا با انجام اعمال مختلف خود به دست می‌آورند موجب می‌شود که برخی از آنان از حرکت در مجرای اصلی و راه نجات خارج شده و به سوی دیگری منحرف شود. درباره این افراد می‌توان گفت که هدف ثانوی و تبعی خدا درباره این افراد این است که آنان را برای شقاوت آفریده است.[7] این معنا از خود کلمه «ذرأ»[8] نیز فهمیده می‌شود؛ زیرا معنای اصلی آن بسط و منتشر کردن چیزی، پس از آفرینش آن است؛ یعنی این مرحله، در جایگاهی بعد از مرتبه خلقت و آفرینش قرار دارد.[9] در واقع خداوند در آیات دیگر که هدف اصلی خلقت را بیان می‌کند از کلمه «خلق» استفاده کرده، اما در این آیه که هدف تبعی و ثانوی را می‌خواهد بیان کند، به جای کلمه «خلق» کلمه «ذرأ» را استعمال کرده تا این تفاوت آشکار شود.
این مطلب مانند این است که نجاری با هدف ساخت وسائلی مانند در و پنجره، چوب‌هایی را آماده کرده و برش می‌زند. در این بین، بخش‌هایی از این چوب‌ها صلاحیت ندارند تا برای ساخت وسائل به کار برده شوند، بلکه از آنها به عنوان هیزم استفاده خواهد شد. نجار از اول می‌داند که بخش زیادی از این چوب‌ها تبدیل به هیزم می‌شوند، در حالی‌که هدف اصلی او ساخت هیزم نیست، بلکه ساخت در و پنجره است.[10] تنها فرقی که بین این چوب‌ها و آن افراد وجود دارد این است که این چوب‌ها از خود اختیاری ندارند، ولی آن اشخاص با داشتن اختیار آن مقصد را برای خود رقم می‌زنند.[11]
 

[1]. ذاریات، 56.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص 387، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[3]. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏18، ص 386، دفتر انتشارات اسلامى‏، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. اعراف، 179.
[5]. تفسیر نمونه، ج 7، ص 21.
[6]. هود، 119: «... مگر آنانی که مورد رحمت خدا قرار بگیرند، و همین دلیل آنان را آفریده...».
[7]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏8، ص 334 - 335.
[8]. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏...»؛ اعراف، 179.
[9]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‏3، ص 303، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1368ش.
[10]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏8، ص 334 - 335.
[11]. تفسیر نمونه، ج 7، ص 20.
www.islamquest.net