ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement
ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement

شبهه144

پرسش : چرا ما با وجود ندیدن حضرت علی (ع ) و پیامبر؛ در اذان و شهادتین لفظ اشهد را استفاده می‌کنیم؟ یعنی در واقع شهادت می‌دهیم به چیزی که ندیدیم و درک نکردیم و این شهادت به دروغ و چیزی که ندیدیم است. مثلا وقتی ما در دادگاه به چیزی شهادت می‌دهیم باید آن را قبلا دیده باشیم و درک کرده باشیم.

 

پاسخ :  آیا این پرسش، فقط در مورد شهادت به رسالت، ولایت و امامت است، یا در هر مورد دیگری که با چشم نمی‌بینیم، اما گواهی می‌دهیم نیز صادق است؟! آیا کسی که مخالف است و شهادت می‌دهد که هیچ رسول و امامی نبوده است، یا دست کم آنها امام نبوده‌اند، نبودن رسالت یا امامت را با چشم سر دیده است؟!

●- هرگز دو کلمه‌ی "ندیدیم و درک نکرده‌ایم" را مترادف هم نیاورید، چرا که ما مُدرکات بسیاری داریم که آنها را نمی‌بینیم، اما از طرق دیگری دریافت و درک می‌نماییم.

●- اگر «حس» به عنوان تنها ابزار شناخت قلمداد گردد و بالتبع "جهانی‌بینی" نیز مادی شود، این گفته و استدلال شما، تا حدودی و در برخی از موارد صحیح است. حال چرا تا حدودی و در برخی از موارد؟ زیرا:

الف – ما پنج حس داریم و با هر کدام مُدرکاتی داریم که می‌توانیم به آنها شهادت دهیم، در حالی که دیدنی نیستند. مثل کسی که شهادت دهد، دیشب صدای تلویزیون همسایه بلند بود – یا شهادت دهد که خوراک تهیه شده شور یا بی‌نمک بود، یا شهادت دهد که این گُل خوشبو است.

ب – حتی در شهادت‌های حسی، گاهی گواهی نسبت به "عدم" نیز صورت می‌پذیرد و بالتبع نبوده که دیده یا شنیده شود. مثل این که کسی بگوید: «من شهادت می‌دهم که دیشت در این شهر بارانی نبارید» - یا در دادگاه شهادت دهد که «دیشب بین این دو نفر، هیچ نزاعی در نگرفت» – یا شهادت دهد که «این دو نفر، اختلافی با هم در این موضوع نداشتند».

شهادت:

اصل شهادت، یعنی گواهی دادن و هیچ الزامی ندارد که حتماً حسی و دیداری باشد.

●- در علوم تجربی نیز بسیاری از شهادت‌ها "علمی" می‌باشد و الزاماً همه عینی (دیداری) نمی‌باشند. مثل این که پزشک قانونی گواهی دهد که این میت، دیشب بین ساعت 15 تا 17 مُرده است، بدیهی است که آنجا نبوده که ببیند.

●- در شهادت‌های عینی نیز بسیار از گواهی دادن‌ها، بر اساس دیدن آثار می‌باشد، نه خود واقعه. مثل این که زمین خشکی را ببینند و شهادت دهند که مدت‌هاست اینجا بارانی نباریده است – یا تشخیص دهند که این آتش‌سوزی، عمدی بوده یا نبوده است – همه می‌دانند که زمین جاذبه دارد، اما کسی چیزی به نام جاذبه را ندیده است، بلکه بر اثر سقوط هر شیء‌ای که در جوّ قرار داشته باشد، تشخیص و گواهی می‌دهند که زمین جاذبه دارد.

●- بسیاری از شهادت‌ها و گواهی‌ها، اعتباری و اعتمادی می‌باشد. فرض کنید مخبر تلویزیونی بگوید: «هوا در همدان به هشت درجه زیر صفر رسیده است». شما اعتماد می‌کنید، اگر چه نه شما آنجا بودید و نه مخبر. ممکن است حتی کارشناسان هواشناسی نیز آنجا نبوده باشند و فقط به دماسنج خود اعتماد کرده‌اند. و اگر کسی آنجا بوده باشد نیز برودت را حس و درک می‌کند، اما درجه‌ی آن را با چشم نمی‌بیند، بلکه با ابزار دیگری اندازه‌گیری می‌نماید. آن چه او می‌بیند، محل استقرار جیوه یا الکل در درجه است، نه مقدار برودت هوا.

●- در بسیاری از موارد [چه برای مؤمن و چه برای کافر]، شهادت و گواهی دادن، مبتنی بر عقلانیت و برهان است و هیچ لزومی ندارد که حتماً به یکی از محسوسات و آن هم چشم درک گردد.

وقتی گفته می‌شود: «کل، بزرگتر از جزء است»، هیچ مصداق بیرونی (عینی – دیداری) فرض نشده است و حتی ممکن است موضوع از جنس ریاضی باشد، مثل این که بگویید: صد بزرگتر از نود می‌باشد.

وقتی گفته می‌شود: «بین علت و معلول رابطه‌ای برقرار است و هر معلولی هستی خودش را از علتی گرفته است»، یک حکم عقلی است. بله، شما پدیده‌ها را می‌بینید، اما هیچ شیء خارجی به نام علت یا معلول نمی‌بینید. اگر ساختمانی را ببینید، عقل شما حکم می‌دهد که لابد مهندس، بنا، آرشیتکت و کارگر ساختمانی داشته است. اگر خوراک آماده‌ای را ببنید، عقل شما حکم می‌دهد که کسی آن را پخته و آماده کرده است، در حالی که هیچ کدام را ندیده‌اید.

شهادتین:

در شهادت به رسالت نبی معظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، و یا ولایت و امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمه‌ی اطهار علیهم السلام نیز باید به چند نکته توجه شود:

●- ما به رسالت یا ولایت و امامت شهادت می‌دهیم که حتی اگر در زمان خودشان و مقابل خودشان نیز ایستاده باشیم، آن را با چشم مادی نمی‌بینیم؛ بلکه فقط جسم مادی آنها را با چشم می‌بینیم.

●- در شهادتین، ما نمی‌گوییم: «انّی اُریَ = من می‌بینم»، یا «انّی رَأیتُ – من دیدم»، بلکه می‌گوییم: «أشهَدُ ان ...»، یعنی گواهی می‌دهم. پس هیچ ضرورتی ندارد که این گواهی، مبتنی بر حس و آن هم الزاماً دیداری باشد.

شناخت:

اگر چه وجود چیزهایی با حواس پنجگانه درک می‌شود، اما الزاماً هر شناختی با این ابزار حاصل نمی‌گردد، اگر چه شناخت موجودات مادی و حسی باشد.

*- ممکن است شناخت علمی باشد؛ مثل این که قطر خورشید یا میزان حرارت پوسته‌ی آن را اندازه‌گیری کرده و بیان می‌دارند.

*- ممکن است شناخت عقلی باشد؛ مثل این که بدون دیدن و یا حس کردن با هیچ یک از حواس دیگر، بگویند: «محال است که یک نقطه از زمین، در آن واحد، هم خشک باشد و هم مرطوب – یا هم روشن باشد و هم تاریک»؛ چرا که جمع نقیضین، محال عقلی است.

درستی شهادت:

بنابراین، کسی که با عقل شناخت، شهادت و گواهی می‌دهد و دلیل عقلی نیز می‌آورد، مخاطب عاقل نیز آن دلایل را به عقل خود ارجاع داده و می‌پذیر؛ حال خواه ملاصدرا رحمة الله علیه باشد، یا آن پیرزن ریسنده‌ی عوام رحمة الله علیها، پس شهادت هر دو درست و صادق است.

مؤمن، با دلایل عقلی، خدا و پیامبر صلوات الله علیه و آله (توحید و نبوت) را شناخته است و بالتبع به نور وحی نیز روشن شده است و در نتیجه گواهی می‌دهد: «معادی هست»، در حالی که قیامت هنوز برپا نشده که به حواس درک گردد.

پس وقتی می‌گوید: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله» صلوات الله علیه و آله، و یا می‌گوید: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله»، به شناخت‌های عقلی، علمی و قلبی خودش شهادت می‌دهد و نه به دیدن چشمش؛ و شهادتش درست و صادق می‌باشد.

شهادت یعنی اقرار:

این شهادت‌ها، یعنی «من اقرار می‌کنم که این حقایق مشهود را درک نمودم و پذیرفتم». آیا اگر از شما بپرسند: «آیا موافق این جریان، این طرح، این برنامه هستید؟» و شهادت دهید که «بله، یا خیر – موافقم یا مخالفم»، شهادت به دروغ داده‌اید، یا اقرار به مواضع و نظر خود نموده‌اید و این شهادت شما درست و صادق است. به قول معروف: «اقرار عقلا در مورد خودشان، جایز است».

آیا اگر طرح، ایده یا برنامه‌ای به شما ایفاد گردد و پس از مطالعه اقرار نمایید (شهادت دهید) که موافقم یا مخالفم، چون چیزی دیده نشده، شهادت دورغ است؟!

دیدارها:

بنابراین، دیدن نیز الزاماً با چشم نمی‌باشد، بلکه فقط محسوسات مادی با چشم دیده می‌شوند، و یک کور، آنها را نیز می‌بیند، در حالی که وجود خارجی دارند. اما بینایی منحصر به چشم سر نیست، عقل نیز با چشم خود می‌بیند، قلب هم می‌بیند؛ چنان که وقتی کسی به شما اظهار محبت کند، صداقتش را با عقل و قلب درک می‌کنید و در عالم ظاهر، یک شیءِ خارجی به نام "محبت و عشق"، که بتوان آن را دید یا لمس کرد، نمی‌بینید. پس اگر شهادت دادید که «او مرا دوست دارد»، دورغ نگفته‌اید.

حکایت استدلالی از دیدن:

شخصی به نام ذِعلب، از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: «آیا پروردگارت را دیده‌ای» (به قول این پرسش: اگر ندیده‌ای، پس چطور شهادت می‌دهی»؟! (و نکته آن که بحث در همان "دیدن (اراء) است).

ایشان در پاسخ فرمودند: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ - من پروردگاری را که نبینم، نمی‌پرستم». او با تعجب پرسید: «یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ – ای امیرالمؤمنین! را چگونه دیدی»؟! فرمود:

«وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الأبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ» (اصول کافی، ج 1، ص 245)

ترجمه: وای بر تو! دیده‌های ظاهر او را نتواند دید، ولی دیده‌های دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده می‌کنند.

پس مشاهده می‌کنیم و شهادت می‌دهیم، و این شهادت راست و صادق می‌باشد.

حکایت دوم:

دوستی پرسید: «من این جمله حضرت را درک نمی‌کنم»! به او گفتم: «اگر کافری از تو بپرسد که خدای نادیده را چگونه می‌پرستی»؟! تو نیز همین پاسخ را می‌دهی و می‌گویی: «تو یا کوری یا چشمت را بسته‌ای که نمی‌بنینی! من می‌بینم، تو نیز چشم عقل و دلت را باز کن، تا ببینی.»

خدای حسی:

عاقبت حس‌گرایی و بالتبع جهان‌بینی مادی، همان گوساله‌سازی سامری و گوساله‌پرستی امت حضرت موسی علیه السلام خواهد شد. حال خواه آن إله کاذب، مجسمه و بت باشد، یا إله‌های مدرنی که مردمان را به بندگی خود می‌کشانند! چرا که انسان مألوه (بنده‌ی اله‌گرا و پرستنده) خلق شده است، پس هیچ کس گریزی از پرستش ندارد، چنان که گریزی از دین، کتاب و امامت ندارد، منتهی برخی به بدلی‌ها و تقلبی‌ها روی می‌آورند.

●- در جهان‌بینی مادی (ماتریالیستی)، گفته می‌شود که جز تجربه‌ی حسی، هیچ شناختی مقبول نمی‌باشد، لذا اگر خدایی هست، باید آن را با چشم سر ببینیم، یا با دست لمس کنیم، یا دست کم صدایش را با گوش بشنویم و ...  – این سخن جدیدی نیست، مردمان عصر حجر و قوم بنی اسرائیل نیز همین را می‌گفتند که این متمدن‌های مرتجعِ امروزی می‌گویند. البته اگر از آنها بپرسید: «چنان چه هیچ چیزی بدون تجربه‌ی حسی مقبول نیست – پس وجود خدا را چگونه انکار می‌کنید، مگر تجربه‌ی حسی کرده‌اید، مگر عالم را سیر کرده و دیده‌اید که خدایی نیست»؟ دیگر پاسخی ندارند.


www.x-shobhe.com

 

شهیدچمران


خلاصه زندگینامه شهید چمران

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران ، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ التحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

 فعالیتهای اجتماعی:
دکتر مصطفی چمران  از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت . بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در لوای یک گروه سیاسی  سخت ترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ترین مأموریتها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار می رفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و  به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفکر ، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریکی و پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده می گیرد .

وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام ، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبد الناصر اعتراض کرد . ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریا ن ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد . چمران نیز با تأسف تأکید می کند که ما هنوز نمی دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می شود تا در مصر نظرات خود را بیان کنند.

حضور در لبنان:
بعد از وفات عبد الناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می کند ، از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را ایجاد کند.

او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی می نماید . این سازمان درمیان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده  کرده  ، در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبار ترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد.

چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری  به یادگار گذاشته وهمیشه  در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته  است . شرح این مبارزات افتخار آمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

چمران و انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز می گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعد آباد می کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری ، روز و شب خود را به خطر می اندازد تا سریع تر مسأله کردستان را فیصله دهد .او در قضیه فراموش ناشدنی « پاوه » قدرت ایمان و اراده آهنین  و شجاعت و فدا کاری خود را  بر همگان ثابت می کند . 

پس از این جرایانات ، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد . فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت در آمدند وبا تکیه بر همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامه ریزی دکتر چمران به  شکوهمند ترین قهرمانیها دست یافتند و  در عرض 15 روز همه شهر ها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان را به تصرف درآوردند. بدین ترتیب کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند.

دکترمصطفی چمران بعد از این پیروزی بی نظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش ، به یک سلسله برنامه های وسیع بنیادی  دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامه های اصلاحی از این قبیل است .

شهید  چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. وی در یکی از نیایشهای خود بعد ازانتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می گوید: « خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می بینم که نمیتوانم از عهده آن به در آیم. تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برایم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.» 

چمران  سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه نماید.

پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود . دکتر چمران در آن دوران  نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود . او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بی دفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری ، آیت الله  خامنه ای که در آن زمان  نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود ، به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر می افکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بکار شد و در شب اول حمله چریکی ای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را  به گردخود جمع کرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامه ها بود، که به کمک آن جاده های نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یکصد متر در مدتی کوتاه ، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، بطوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتری عقب نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند.  این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور کرد .

یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود. چیزی که ابر قدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر  برود ولی به علت  خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یک هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به کمک دیگر برادران خود توانستند در جنگی نا برابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق  سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای حزب بعث  شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. گزارش مهر همچنین می افزاید : دکتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری  ، ارتش را آماده ساخت که برای اولین بار دست به یک حمله خطرناک وحماسه آفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازمان دهی کرد و با نظامی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.

شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او نیز  در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه ای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگردیگر می رفت. کماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلوله های خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیر اندازی می کردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد.

در این درگیری همرزم  چمران به شهادت رسید و اویک تنه به نبرد خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد.  تا آنکه در حین « رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای  چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت .  او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود به داخل کامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد .

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نا منظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد .او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.

شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش ، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نا منظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند،  در کنار بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهاد های سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد.

چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی  رهنمودهای لازم را ارائه می داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج می برد و تلاش می کرد که باارائه پیشنهادها و برنامه های ابتکاری حرکتی بوجود آورد. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه های الله اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه 1360، با یک حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگ ترین پیروزی تا آن زمان بود.

شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پا به ارتفاعات الله اکبر گذاشت؛ در حالی که دشمن  هنوز در نقاطی مقاومت می کرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا کاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .

پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران  اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این که دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، بسوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگهای نا منظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

شهادت :
در سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروهاانتقاد کرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که  در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

 در سحر گاه سی و یکم خرداد 1360 ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند . در لحظه حرکت، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او آماده حرکت به جبهه است.»

بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حرکت ادامه دادند تا اینکه به قربانگاه رسیدند .

چمران  همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»

خداوند ثابت کرد که او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم  بر اثر اثابت ترکش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .

www.mehrnews.com