ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement
ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement

شبهه 179

پرسش : غیر از آموزه‌های دینی، چه دلیلی برای اثبات جهان آخرت دارید؟

 

 ابتدا دقت کنیم که چه تمایزی بین آموزه‌ی دینی و آموزه‌ی غیر دینی (علم دینی و علم غیر دینی) وجود دارد؟! و آیا اساساً این مرزکِشی درست است؟!

یکی بگوید: «علم غیر دینی»، کدام علم است و وجه تمایزش با علم دینی کدام است؟! بله، ممکن است که جهت نگاه به علم و نیز چگونگی بهره‌مندی از علم، دینی یا غیر دینی باشد، یا به تعبیر در چارچوب جهان‌بینی توحیدی یا جهان‌بینی مادی باشد، اما خود علم که دینی و غیر دینی ندارد.

هر چه در عالم هستی وجود دارد، تجلی علم، حکمت، قدرت و جمال و جلال الهی است که در کتاب هستی، به قلم "صُنع" (خلقت) نوشته است و امر به مطالعه‌ی این کتاب عظیم نموده است؛ و آن چه در عالم هستی تجلی داده را در کتاب قرآن مجید، به قلم "وحی" تقریر نموده است و امر به مطالعه‌ی این کتاب حکیم نموده است.

علوم طبیعی (تجربی):

برخی بین علوم تجربی و سایر علوم مرزبندی کرده‌اند که این یک خطای عمدی در انکار و فریب است. بر اساس همین دسته‌بندی خطا، برخی که به علومی دست می‌یابند، گمان می‌کنند که خودشان خالق آن بوده‌اند! در صورتی که آدمی، خلق نمی‌کند، بلکه فقط بخشی از آن چه خلق شده و هست را کشف می‌نماید. لذا هر چه در عالم طبیعت وجود دارد و به لحاظ عینی و یا علمی کشف می‌شود نیز خلقت خدا و تجلی علم، حکمت، قدرت، جمال و جلال الهی می‌باشد.

هر موقع دانشمندان خودشان چیزی را خلق کردند، سخن از علم غیر دینی به میان آورند! آیا نام شناخت "فعل" با انکار "فاعل" را علم می‌گذارند؟!

عقل و علم:

اگر علم را به "نور" و عقل را به "دیده =  شهود" تشبیه نماییم، به خوبی متوجه می‌شویم که "علم نور عقل است و عقل با نور علم می‌بیند" یعنی چه؟ در خود نور، کوه و دریا، یا خانه و خیابان، یا انسان و حیوان وجود ندارد؛ اما تابش آن سبب دیده شدن آنها می‌گردد، و سپس این عقل است که به حکمت علوم پی‌برده و صدور حکم می‌کند، وگرنه علم به تنهایی، هیچ گونه راهنمایی ندارد. آب جوش حکم نمی‌کند که آدمی دستش را در آن فرو نبرد، بلکه عقل با علم به حرارت این آب و مضر بودن آن برای پوست و گوشت آدمی، چنین حُکمی می‌کند.

شما در علم شیمی، به عناصر تشکیل دهنده یک اسید و خواص آن پی‌می‌برید و چون به عناصر تشکیل دهنده پوست و گوشت نیز پی‌برده‌اید، اطلاعات را عقل انتقال می‌دهید و سپس عقل حکم می‌کند که نباید پوست دست، با اسید تماس داشته باشد. پس این حکم عقل است، نه حکم اسید یا پوست.

شناخت توحید و معاد (حتی از طریق علوم طبیعی) نیز بر همین قاعده استوار است. 

مطالعه‌ی عالمانه و عاقلانه‌ی طبیعت:


خداوند متعال در آیات بسیاری امر به مطالعه‌ی زمین و آسمان‌ها و هر چه در آنهاست نموده است؛ بدیهی است که ما     از طریق طبیعی و تجربی، به آسمان‌های دیگر راهی نداریم ، پس باید همین زمین و آسمان را مطالعه نماییم، اما مطالعه‌‌ای عاقلانه و حکیمانه، نه صرفاً عنصر شناسی.

*- چرا می‌فرماید: هر چه در زمین و آسمان وجود دارد، آیات (نشانه‌های) من هستند، منتهی فقط عده‌ای که اهل تفکر و تعقل هستند، به این نشانه‌ها توجه می‌نمایند؟! چرا که بسیاری فقط خود نشانه را می‌بینند و نه جهت آن را!

امروزه دانشمندان غربی نیز به این حقیقت رسیده‌اند که «علم یعنی نشانه شناسی» و می‌گویند: «هیچ چیزی خودش نیست و هر چیزی نشانه‌ی چیز دیگریست»، اما نمی‌گویند: جهت نهایی این نشانه‌ها کجاست و چه مقصدی را نشان می‌دهد؟!

اما خداوند متعال، چه در کتاب خلقت و چه در کتاب وحی، علم را به همراه حکمت عرضه نموده است تا آدمی از این نشانه‌ها راه رشد و کمال را بیابد، لذا فرمود: زمین آسمان را مطالعه کنید، علوم تجربی را بیاموزید، منتهی هدفدار و به همراه حکمت، یعنی مطالعه‌ی علمی و نتیجه‌گیری عقلی – به آیه زیر دقت نمایید که به علوم طبیعی و تجربی توجه داده است، منتهی با حکمت عقلی در توجه به نشانه‌شناسی:

« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ » (البقرة، 164)

ترجمه: در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتی‌هایی که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایی که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانه‌هایی است (از ذات پاک خدا و یگانگی او) برای مردمی که عقل دارند و می‌اندیشند!

  ادامه مطلب ...

شبهه 178


پرسش : دانشمندان غربی اکثرآ بر این باورند که خواب (صرفآ) از اطلاعات (جسم) انسان سرچشمه می‌گیرد. گویا یکی از دلایل آنها این است که افرادی که کور مادرزاد هستند در خواب تصویری نمی‌بینند پس خواب پرواز روح نیست، روحی که به آن اعتقاد دارید که نابینا نمی‌شود. می‌گوییم: روح انسان از خداست و خداوند خود مقرر کرده است که این روح از جسم انسان تاثیرپذیر باشد، اما مجاب نمی‌شوند، چه پاسخی باید به ماده‌گرایان داده شود؟


  ابتدا دقت شود که هیچ الزامی ندارد که برای هر چه می‌گویند، حتما پاسخی بدهید! گاهی باید رها کرد تا هر چه دلشان می‌خواهد بگویند و اصلاً نباید منفعل شد و دلسوزانه دنبال پاسخ برای آنها رفت، بلکه اگر گفته‌ی آنان سبب پیدایش سؤال یا شبهه در خود انسان شد، حق مطلب این است که برود مطالعه کند و پاسخ را بیابد؛ برای رشد علمی و عقلی خود، نه الزاماً برای پاسخ به منکران.

خداوند متعال، در کلام وحی (قرآن مجید) که این همه آیه، نشانه، دلیل، برهان و پاسخ سؤالات و شبهات و حتی وسوسه‌ها را بیان نموده است، یک جا هم می‌فرماید، اصلاً پاسخ نده:

« فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ »  (القلم، 44)

ترجمه: پس مرا با کسى که این گفتار را تکذیب مى‌کند واگذار. به تدریج آنان را به گونه‌اى که در نیابند [گریبان‌] خواهیم گرفت،

●- کفار به رغم جهالت (کم عقلی) و تعصب جاهلی، ژست علمی نیز می‌گیرند! و مؤمنان نیز گمان می‌کنند که مشکل آنها فقط و فقط علمی است و اگر اطلاعات کافی و پاسخ‌های منطقی و مستدل به آنها داده شود، مشکل‌شان برطرف شده و خواهند پذیرفت! حال آن که اصلاً چنین نیست؛ بسیاری علم دارند، ولی عقل ندارند؛ پس پاسخ مستدل به کارشان نمی‌آید؛ بسیاری دیگر نیز خودشان حقایق را می‌دانند، ولی عمداً انکار می‌کنند، لذا به آنها "کافر" گفته می‌شود، یعنی کسی که حقیقت را می‌پوشاند!

شک، تردید، انکار و کفر این گروه، به سبب کشف چند فرمول علمی از آن چه خداوند علیم خلق کرده نمی‌باشد، بلکه به سبب ظاهرگرایی (ماده‌گرایی) و غفلت از پشت صحنه، حقایق عالم هستی و بالتبع آخرت می‌باشد:

« یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ » (الرّوم، 7)

ترجمه: آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را می‌دانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند!

پس مشکل، در علوم اکتسابی آنها و کشفیات علمی آنها نیست، بلکه مشکل در عقلانیت آنهاست که آن نیز مادی نیست؛ و مشکل در بسته شدن قلب است، که آن هم مادی نیست. مشکل در عناد و لجاج و تعصب جاهلی است، که آن هم ربطی به ماده ندارد!

●- آیا حکام نظام‌های استکباری و سلطه‌، با همین تئوری و شعارها درباره‌ی حق آزادی، استقلال، حقوق بشر، صلح طلبی، محکومیت کشتار جمعی، کشتار کودکان، آدم ربایی، ترور، فضای سبز، محیط زیست، بهداشت عمومی و ...؛ نمی‌دانند که ظلم، جنایت، تجاوز، جنگ‌های نظامی، جنگ‌های بیولوژیکی، جنگ‌های نرم در عرصه‌های فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، تبلیغاتی و ...، بد و مذموم می‌باشند؟!

اصل و فرع:

اینها که با مواضع کفر آمیز، ژست روشنفکری و علمی می‌گیرند، همیشه در مباحثات، ذهن مخاطب را مشغول فرعیات می‌کنند، در حالی که مشکل آنها در اصول است و می‌خواهند آن را بپوشانند!

حال آیا شما می‌خواهید به کسی که "اصل" را انکار می‌کند، "فرع" را اثبات نمایید؟! و با دلیل و بینه، به کسی خدا را قبول ندارد، می‌خواهید اثبات نمایید که انسان روح دارد و این روح را خداوند متعال خلق کرده است، خداوند سبحان هدایت می‌کند،وحی می‌فرستد، الهام می‌کند و ...؟!

آیا می‌شود با کسی که منکر "فاعل" است، درباره‌ی "فعل" او سخن گفت؟!

برای همین بیان شد که هیچ الزامی به پاسخ در این موارد وجود ندارد؛ چرا که ماده‌گرا، منکر اصل است، پس بحث با او درباره فرع، هیچ فایده‌ای ندارد.

کور مادرزاد:

البته که کور مادرزاد، هنگام خواب، رؤیای تصویری نمی‌بیند، چرا که هیچ تصویر یا رنگی، در ذهن او نقش نبسته است که بتواند در رؤیا ببیند؛ اما دلیل نمی‌شود که رؤیای صوتی، مانند گفتگو نبیند! مگر این که کَر و کور مادرزاد باشد، و ندیدن رؤیا نیز دلیل بر نبودن "روح" نیست.

  ادامه مطلب ...

شبهه 177


پرسش : چرا خدا به بندگانش حق انتخاب نداد؟ حق انتخاب در عبادت و انتخاب در نحوه شیوه زندگی و ده‌ها مورد دیگر که قابل بحث است؟ خدا میگه فقط یک راه دارید و باید منو عبادت کنید و مطیع من باشید و فلان و...؛ در صورتی که اگر خدا حکیم و عادل هستش می‌گفت: هر کسی که دوست داره منو عبادت کنه. خدایی که با قلدری و تهدید با بندگانش صحبت کنه و بگه هر کس منو عبادت و تعظیم نکنه تا ابد در آتش می‌سوزانم خوب این خدا نه عادله و نه حکیم... ؟


 اول به عقل و قلب‌تان توجهی کنید و ببینید که اصلاً خداباور هستید یا خیر؟ اگر نیستید که نباید بپرسید: «چرا خدا اینطور و آن طور ...»، بلکه باید سراغ خداشناسی بروید که ابتدا بشناسید و سپس باور کنید. اما اگر وجود خداوند متعال و سبحان را باور دارید، همین سؤال خودتان از ابتدا تا انتهایی [که همه آن درج نشد] را بخوانید و ببیند که آیا سؤال دارید، یا دشمنی؟! چرا که سائل به دنبال پاسخ می‌گردد، اما دشمن مشکلی در شناخت ندارد، بلکه خصومت، عناد و لجاج دارد و این خود سبب نوعی مقاومت ادراک در او می‌گردد.

●- مکرر بیان شد که دشمنی، مرحله‌ی بعد از کفر و انکار است. مکرر بیان شد که اگر به جوّسازی [به ویژه در فضای مجازی] دقت کنید، زیاد بحثی در انکار وجود خدا نیست (چون قابل انکار نیست)، بلکه سعی در ایجاد بغض و دشمنی با او در قلوب می‌شود! درست همان اخلاق ابلیس لعین است که منتشر و القا می‌گردد؛ او هیچ گاه منکر وجود خدا نشد، بلکه به عزت او قسم خورد که تا ابد با او دشمنی کند و چون می‌دانست که قدرت مقابله با او را ندارد، قسم خورد که بندگانش را اغوا و منحرف نماید! لذا به تابعین خود نیز می‌گوید: «ای احمق! خدا را انکار نکن که این دلیل بر جهل خودت می‌باشد، بلکه بگو هست، ولی با او دشمنی کن! بگو: علم ندارد، حکمت ندارد، عدالت ندارد، رحمت ندارد ... و دائماً به او اعتراض داشته باش!

●- بیایید فعلاً "خودشناسی" را در اولویت قرار دهید و بگویید: خدا هر طوری که هست، هست؛ من ببینم خودم چگونه‌ام؟!

●- از خود بپرسید: بر اساس کدام علم، حکمت و عقلی، مدعی هستم که خدا هم هست، هم [العیاذ بالله] علم، حکمت و عدالت ندارد؟! خب اگر خداست که حتماً منزه (سبحان) از این اتهامات من است، چون هستی و کمال محض است و هیچ نقص، نیستی و ضعفی به او راه ندارد – و اگر موجودی است که جهل و ظلم به او راه دارد، پس خدا نیست! و صادقانه به خود گواهی دهید: «من خدا را نمی‌شناسم، و این خدایی که بر او می‌تازم، خدای ساخته و پرداخته‌ی ذهن کوچک، محدود و نادان خودم هست، نه خدای حقیقی»!

●- از خود بپرسید: آیا "من" که مخلوق و موجودی ضعیفی بیش نیستم، می‌خواهم به خداوند سبحان بگویم که "علم، حکمت و عدالت" چگونه است؟! بعد بگویم: چون تو مطابق با تعاریف من نیستی، پس [العیاذ بالله]، علیم، حکیم و عادل نیستی؟!

●- سپس با خود صادقانه بگویید: وقتی نه تنها خداشناس نیستم، بلکه اصلاً نمی‌دانم علم، حکمت و عدالت یعنی چه و ایجابش چیست؟ آیا این موضع‌گیری من – نشستن در جای خدا – به محاکمه کشیدن، متهم نمودن و محکوم کردن خدا، و این عناد با او، چه سببی به جز ترکیب "جهل و تکبر" دارد؟!

●- با خود صادقانه بگویید: علت این دشمنی من این است که نه تنها نفرمود: «هر کسی برود هر غلطی که دلش خواست بکند»، بلکه فرمود: «متقی رستگار می‌شود و کافر، مشرک، ملحد، معاند، ظالم و مجرم به عقوبت خودش می‌رسد»؛ اما من دوست دارم که ضمن بندگی هوای نفس خود و دیگران و انجام هر خطایی، به نتایج خوب نیز برسم و اگر نمی‌رسم، پس مشکل در علم، حکمت و عدالت اوست، نه در جهل، غفلت، تکبر و عناد من!

●- بعد از خود بپرسید: آیا اگر خدا می‌فرمود که همه چیز مساوی است، سرانجام همه یکی است، هیچ کسی به هیچ نتیجه و عاقبتی نمی‌رسد، علیم، حکیم و عادل بود، اما اکنون که چنین نیست، پس او علیم، حکیم و عادل نیست؟!

●- از خود بپرسید: اصلاً در نظر من، علم و حکمت و عدل یعنی چه که مصداقش را "هر کی هرکی" و "هرج و مرج" و "هدایت ننمودن" و "بی‌هدفی و بی‌نتیجه‌ رها نمودن" گمان نموده‌ام؟!

اختیار:

این بشر، با تبلیغات سیاسی و تجاری، فریب خورده و خودش را باد کرده است! گمان می‌کند که چون شعار "اختیار و انتخاب" می‌دهد، دیگر غالب و حاکم بر خودش و عالم هستی و حتی خالق آن می‌باشد! و چون می‌بیند که چنین نیست و او حتی نمی‌تواند مانع از بیماری، کهولت و مرگ خود شود، عصبانی می‌شود و فریاد بر می‌آورد که «خدایا! این چه علم، حکمت و عدالتی است که تو خدایی می‌کنی، نه من»؟!

گمان می‌کند که "اختیار" او باید مطلق باشد، مالک، رب (صاحب اختیار و تربیت کننده‌ی امور)، قادر و سلطان بر خودش و دیگران باشد! لذا وقتی می‌بیند که حتی خلق و هدایت یک پشه، یا کوچکتر از آن (یک ویروس) در اختیار او نیست و چه بسا همان ذره‌ی ناچیز او را از پای درآورد، مانند ابلیس لعین و متکبر فریاد بر می‌آورد که «من برترم»! پس اگر آنها بر من غالب شدند، [العیاذ بالله]، خدا علم، حکمت و عدالت ندارد!

حق انتخاب:

اتفاقاً تنها اختیاری که انسان دارد، همان "حق انتخاب" است؛ وگرنه انسان نیز مانند جامدات، گیاهان، حیوانات و حتی فرشتگان، اصلاً بر سر دو راهی‌ها قرار نمی‌گرفت که بخواهد و بتواند انتخابی داشته باشد. لذا فرمود: من از دورن عقل را برایت حجت قرار دادم و از بیرون نیز انبیا و رسولان را به حق فرستادم تا به نور علم ببینی و رشد کنی، اختیار هم که داده‌ام، پس دیگر انتخاب با خودت.

« إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا » (الإنسان، 3)

ترجمه: ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.

*- شاکر کسی است که هم مُنعم را می‌شناسد و باور دارد، هم نعمت را درست شناخته و درست استفاده می‌نماید و آنها را هدر نداده و ضایع نمی‌نماید – کفور (کافر) نیز کسی است که حق را می‌پوشاند، خواه مُنعم (خدا) را کافر شود و خواه حق نعمات او را بپوشاند و ناسپاس باشد.

ادامه مطلب ...

شبهه 176

پرسش :عکس شکاف خانه کعبه و سند اعجاز ولادت حضرت امیر المومنین موجود است، اما آیا خانه کعبه چندین بار خراب و تجدید بنا و بازسازی نشده؟ پس دیگر شکاف کعبه معنای ندارد شاید برای رانش زمین شکاف خورده است؟
پاسخ اجمالی

تاریخ و منابع اسلامى به ما مى‏گوید که خانه کعبه به دست آدم (ع) ساخته شده است و سپس در طوفان نوح آسیب دید و به وسیله ابراهیم خلیل (ع) تجدید بنا شد، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا کردند، و باز روزگار آن را ویران کرد، عمالقه براى بار سوم آن را تجدید بنا کردند، و براى نوبت چهارم، قریش آن را تجدید بنا نمودند و بعد از آن که عبد الملک مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن یوسف خانه‏اى را که عبد اللَّه بن زبیر ساخته بود خراب نموده به شکل قبلى‏اش برگرداند. وضع کعبه بدین منوال باقى بود، تا آن که سلطان سلیمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى کار آمد، سقف کعبه را تغییر داد. و چون در سال هزار و صد و بیست و یک هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گردید، مرمت‏هایى در کعبه انجام داد، و بعد سیل عظیم سال هزار و سى و نه بعضى از دیوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب کرده بود. سلطان مراد چهارم، یکى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترمیم کردند و کعبه دیگر دستکارى نشد تا امروز. اما در مورد نحوه ولادت حضرت علی (ع) و شکافته شدن دیوار کعبه کسی آن را مورد تردید قرار نداده است. هم منابع اهل سنت و هم شیعیان آن را بدون تردید نقل کرده اند. ولی بعد از ولادت حضرت علی (ع) نیز کعبه چندین بار بازسازی و یا تجدید بنا شده است، بنابراین به طور طبیعی باید آثار شکافی که برای تولد حضرت علی (ع) در کعبه ایجاد شده بود از بین رفته باشد و این مطلبی است که هیچ یک از شیعیان منکر آن نیستند، و اهمیتی هم ندارد که اثر آن شکاف به دلیل تجدید بنا از بین رفته باشد، چون آنچه که اهمیت دارد خود اعجاز شکاف کعبه هست که به طور حتم به وقوع پیوست و منابع معتبر شیعه و اهل سنت آن را به وفور بیان کرده اند.

پاسخ تفصیلی

لازم است برای رسیدن به پاسخ بهتر این سؤال، تاریخ مختصری از بازسازی این خانه مقدس را بدانیم. آنچه که از منابع روایی اسلام در این مورد به دست می آید، این است که کعبه نخستین خانه توحید است، و باسابقه‏ترین معبدى است که در روى زمین وجود دارد. هیچ مرکزى پیش از آن مرکز نیایش و پرستش پروردگار نبوده است، خانه‏اى است که براى مردم و به سود جامعه بشری در نقطه‏اى که مرکز اجتماع و محلى پربرکت است ساخته شده است.

خانه کعبه به دست حضرت آدم (ع) ساخته شد و سپس در طوفان نوح آسیب دید و به وسیله ابراهیم خلیل (ع) تجدید بنا شد، حضرت علی (ع) در نهج البلاغه در این زمینه می فرماید: « آیا نمى‏بینید که خداوند مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسیله قطعات سنگى امتحان کرده و آن را خانه محترم خود قرار داده، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد که به گرد آن طواف کنند».[1]

ابن شهرآشوب، از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که در مورد معناى آیه: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» در جواب مردى که پرسید: آیا کعبه اولین بیت است؟ حضرت فرموند: نه، قبل از کعبه خانه‏هایى دیگر نیز بوده، لیکن کعبه اولین خانه مبارکى است که براى مردم بنا نهاده شد. خانه‏اى که در آن هدایت و رحمت و برکت است و اولین کسى که آن را بنا نهاد ابراهیم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا کردند، و باز روزگار آن را ویران کرد، عمالقه براى بار سوم آن را بنا کردند، و براى نوبت چهارم، قریش آن را تجدید بنا نمودند.[2]

بعد از آن که زمام امر کعبه به دست قصى بن کلاب، یکى از اجداد رسول خدا (ص) افتاد (یعنى قرن دوم قبل از هجرت) قصى آن را خراب کرد و از نو با استحکامى بیشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختى شبیه به نخل) و کنده‏هاى نخل آن را پوشانید، و این بنا همچنان بر جاى بود تا زمانى که عبد اللَّه زبیر در عهد یزید بن معاویه مسلط بر حجاز شد و یزید سردارى به نام حصین را برای ویران کردن آن فرستاد، و در اثر جنگ و سنگ هاى بزرگى که لشکر یزید با منجنیق به طرف شهر مکه‏ پرتاب مى‏کردند، کعبه خراب شد و آتش‏هایى که باز با منجنیق به سوى شهر مى‏ریختند، پرده کعبه و قسمتى از چوب های آن را سوزانید. بعد از آن که با مردن یزید جنگ تمام شد، عبد اللَّه بن زبیر به فکر افتاد، کعبه را خراب نموده بناى آن را تجدید کند، دستور داد گچى ممتاز از یمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعیل را جزء خانه کرد، و در کعبه را که قبلا در بلندى قرار داشت، تا روى زمین پائین آورد. و در برابر در قدیمى، درى دیگر کار گذاشت. تا مردم از یک در وارد شوند و از در دیگر خارج شوند و ارتفاع کعبه را 27 ذراع (تقریبا سیزده متر و نیم) قرار داد و چون از بنای آن فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشک و عبیر معطر کرد، و آن را با جامه‏اى از ابریشم پوشانید، و در هفدهم رجب سال 64 هجرى از این کار فارغ گردید.

و بعد از آن که عبد الملک مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن یوسف خانه‏اى را که عبد اللَّه بن زبیر ساخته بود خراب نموده به شکل قبلى‏اش برگرداند. حجاج دیوار کعبه را از طرف شمال شش ذراع و یک وجب خراب نموده و به اساس قریش رسید و بناى خود را از این سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقى کعبه را که ابن زبیر پائین آورده بود در همان جاى قبلی آن (تقریبا یک متر و نیم یا دو متر بلندتر از کف) قرار داد و باب غربى را که عبد اللَّه اضافه کرده بود مسدود کرد، آن گاه زمین کعبه را با سنگ هایى که زیاد آمده بود فرش کرد.

وضع کعبه بدین منوال باقى بود، تا آن که سلطان سلیمان عثمانى در سال 960 روى کار آمد، سقف کعبه را تغییر داد و چون در سال هزار و صد و بیست و یک هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گردید، مرمت‏هایى در کعبه انجام داد، و هنگامی که سیل عظیم سال هزار و سى و نه بعضى از دیوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب کرده بود، سلطان مراد چهارم، یکى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترمیم کردند و کعبه دیگر تا به امروز دست کارى نشد‏.[3]

در مورد ولادت حضرت علی (ع) در کعبه کسی آن را مورد تردید قرار نداده است و همه مسلمانان چه شیعه، چه اهل سنت این اعجاز را پذیرفتند و در منابع معتبر شیعی این گونه آمده است که یزید بن قعنب می گوید: من با عباس بن عبد المطلب و جمعى از عبد العزى برابر خانه کعبه نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین (ع) که نه ماه به او آبستن بود آمد و درد زائیدن داشت؛ گفت خدایا من به تو ایمان دارم و بدان چه از نزد تو آمده است؛ از رسولان و کتاب ها مؤمن هستم و به سخن جدم ابراهیم خلیل (ع) تصدیق دارم و او است که این بیت عتیق را ساخته به حق آن که این خانه را ساخته و به حق مولودى که در شکم من است، این ولادت را بر من آسان کن، یزید بن قعنب می گوید: ما به چشم خود دیدیم که خانه خدا از پشت شکافت و فاطمه به درون آن رفت و از دیده ما نهان شد و دیوار به هم آمد و خواستیم قفل در خانه را بگشائیم، ولی گشوده نشد و دانستیم که این امر از طرف خداى عز و جل است و پس از چهار روز بیرون آمد و امیر المؤمنین را در دست داشت و سپس گفت من بر همه زنان گذشته فضیلت دارم؛ زیرا آسیه بنت مزاحم خدا را به نهانى پرستید؛ در آن جا که پرستش خدا خوب نبود جز از روى ناچارى، و مریم دختر عمران نخل خشک را به دست خود جنبانید تا از آن خرماى تازه چید و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از میوه بهشت و بار و برگش خوردم و چون خواستم بیرون آیم یک هاتفى آواز داد اى فاطمه نام فرزندت را على بگذار که او على است و خداى اعلى می فرماید: من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تادیبش نمودم و غامض علم خود را به او آموختم و او است که بت‏ها را در خانه من می شکند و او است که در بام خانه‏ام اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می کند خوشا به حال کسى که او را دوست دارد و فرمان بردار او است و بدا به حال کسى که او را دشمن دارد و نافرمانى او کند.[4] در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادی به این حقیقت تصریح نموده و آن را یک فضیلت بی‏نظیر خوانده‏اند. به عنوان مثال حاکم نیشابوری در مستدرک می گوید: در اخبار متواتر آمده است که «فاطمه بنت اسد»، حضرت على (ع) را در درون خانه کعبه، به دنیا آورد.[5]

همچنین ساعدی به نقل از صحاح ششگانه اهل سنت می گوید: بنا به قولى حضرت على (ع) در روز جمعه، 13 رجب، سى سال از «عام الفیل» گذشته، و 23 سال به هجرت پیغمبر اکرم (ص) مانده، در مکّه مکرّمه درون خانه کعبه متولد شد و به قول دیگر، 25 سال پس از «عام الفیل»، و دوازده سال پیش از بعثت، ولادت یافته است و به قول دیگر، ده سال پیش از بعثت، متولد شده و پیش از حضرت على (ع) هیچ فرزندى در خانه کعبه، تولّد نیافته است.[6]

با توجه به این مطالب روشن می شود که شیعه و اهل تسنن باور دارند که معجزه شکاف کعبه یقینی است و تولد حضرت علی (ع) در داخل کعبه انجام گرفت. بنابراین، با توجه به تخریب و تجدید بنای کعبه در سال های بعد از ولادت و زندگی حضرت علی (ع) به طور طبیعی باید آثار شکاف به وجود آمده در هنگام ورود مادر امیرالمؤمنین (ع) به داخل کعبه از بین رفته باشد و این حقیقتی است که کسی نمی تواند منکر آن باشد و کسی از شیعیان علی (ع) نیز منکر این حقیقت نیست، ولی آنجه که شیعه به آن می بالد این است که این معجزه از آن کسی است که او یگانه مولود کعبه است و شیعه مفتخر به پیروی از او است. و اهمیتی هم ندارد که اثر آن شکاف به دلیل تجدید بنا از بین رفته باشد؛ چون آنچه که اهمیت دارد خود اعجاز شکاف کعبه هست که به طور حتم به وقوع پیوست و منابع معتبر شیعه و اهل سنت آن را به وفور بیان کرده اند.


www.islamquest.net

شبهه 175

پرسش : چرا خداوند شیطان را خلق نمود و مهلت داد؟ مگر معاذالله خبر نداشتند شیطان انسان‌ها را فریب می‌دهد و باعث جهنمی شدن انسان‌ها می‌شود؟


پاسخ: جز خود انسان، هیچ کس سبب و باعث بهشتی یا جهنمی شدن او نمی‌شود. چنان که فرمود:

« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى » (النّجم، 39 تا 41)

ترجمه: و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست * و [نتیجه‏] کوشش او به زودى دیده خواهد شد * سپس هر چه تمام‌تر وى را پاداش دهند.

شیطان:

 "شیطان" الزاماً شخص ابلیس لعین نمی‌باشد. کلمه شیطان در قرآن کریم هفتاد مورد به صورت مفرد و هجده مورد به صورت جمع (شیاطین) آمده است، که خود دلیلی است بر این که شیطان فقط ابلیس لعین نمی‌باشد.

الف – ابلیس، اسم خاص یک موجود است که به لحاظ خلقت، از گروه جنیان می‌باشد. او که به واسطه‌ی عبادات کثیر، در مقامات ملکوتی قرار داشت، به خاطر "تکبر"، نافرمانی کرد و از پوسته خویش خارج (فاسق) شد و از آن مقامات تنزل و هبوط یافت:

« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا » (الکهف، 50)

ترجمه: و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.

ب – "شیطان" از ماده «شَطَن» به معنای «دور شده – گمراه شده» می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که از قرب الهی بسیار دور شد، شیطان نامیده شده است.

اما "شیطان" از ماده «شیط»، به معنا از بین رفتن، تباه شدن (چه از طریق سوختن باشد یا ...) می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که اولاً خودش از آتش خلق شده؛ و ثانیاً تمامی عباداتش را حبط کرد و از بین برد؛ و ثالثاً اهل آتش جهنم است، "شیطان" می‌نامند.

سایر شیاطین:

پس هر کسی را که (اعم از جنّ یا انسان)، به واسطه تکبر، انکار، نافرمانی ...، از جوار رحمت الهی و قرب او دور شود، اهل آتش گردد، دشمن انسان و هدایت، رشد و کمال آدمی گردد، "شیطان" می‌نامند. این گروه، همه سپاهیان ابلیس قلمداد می‌گردند.

« فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ » (الشعراء، 94 و 95)

ترجمه: گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى.

انحراف:

مکرر بیان گردید که خداوند متعال نه برای هدایتش به پیامبران علیهم السلام سلطه‌ای داده است و نه برای گمراه کردن، به ابلیس و سایر شیاطین از جن و انس، سلطه‌ای داده است، پس نه کسی می‌تواند به زور (سلطه، جبر) هدایت کند و نه کسی می‌تواند به زور گمراه کند:

پیامبر صلوات الله علیه و آله - « فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ » (الغاشیه، 21 و 22)

ترجمه: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏اى * تو بر آنها مسلّط نیستى.

ابلیس لعین و سایر شیاطین: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ » (النّحل، 99 و 100)

ترجمه: چرا که او را بر کسانى که ایمان آورده‏اند، و بر پروردگارشان توکل مى‏کنند، تسلطى نیست * تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمى‏گیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مى‏ورزند.

نکته: همان گونه در عالَم بیرون، این انسان و جامعه است که خود زمینه‌ی نفوذ و سلطه‌ی بیگانگان را فراهم می‌کند، در عالَم درون نیز خود انسان است که زمینه‌ی ولایت شیاطین بر خود را مساعد می‌سازد»

اراده:

پس دعوت از جانب حق می‌آید؛ خداوند متعال با موهبت عقل و وحی برای شناخت، راه را رشد و گمراهی را کاملاً روشن کرده است، و سپس می‌فرماید: تو را در این مقامی که قرار دادم، مجبور نمی‌کنم، حالا هر راهی که خودت اراده و انتخاب می‌کنی را پیش‌گیر: « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ... - در دین هیچ اجبارى نیست؛ به درستی که راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است.» (البقره، 256)

وسوسه:

کار ابلیس و جنودش (سایر شیاطین جنّ و انس)، صرفاً "وسوسه" و دعوت به باطل می‌باشد، اما توجه یا عدم توجه به "وسوسه" و نیز پذیرش یا عدم پذیرش دعوت به باطل، کاملاً در اختیار انسان می‌باشد؛ انسانی را دعوت به باطل می‌کنند که رها نشده است، بلکه خدایی دارد که اگر به او ایمان بیاورد، به او توکل کند و بندگی او را نماید، محافظت و تا مقام قرب هدایت می‌شود.

اما اگر در مورد "وسوسه" دقیق شویم، متوجه می‌شویم که این وسوسه، الزاماً کار ابلیس و شیاطین نمی‌باشد، بلکه یک ریشه درونی (نفس) هم دارد، چنان که هر چیزی و حتی جامدات نیز می‌توانند برای نفس انسان "وسوسه انگیز" باشند؛ چنان که تمامی مظاهر "قدرت، شهوت و ثروت"، وسوسه‌انگیز هستند. حتی یک دیوار کوتاه یا بلند نیز می‌تواند، سبب وسوسه شود؛ پس شیاطین نیز از همین راه (نفس اماره) وارد می‌شوند.

فرودگاه شیطان:

هر ورودی، مدخل مناسب خودش را می‌خواهد و هر فرودی، عرصه‌ی مناسب (فرودگاه) خودش را می‌خواهد؛ پس اگر باب ورود بسته و کنترل شده باشد و فرودگاهی برای دشمن مساعد نشده باشد، امکانی برای ورود و فرود شیاطین انس و جنّ وجود ندارد:

« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ » (الشعراء، 221 و 222)

ترجمه: آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى‏آیند؟ * بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى‏آیند.

اگر فرد و جامعه، راه "نفوذ" را ببندند، شیطان هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.

مهلت دادن خدا:

همان طور که شیطان فقط ابلیس نیست، فرصت و مهلت نیز فقط به ابلیس داده نشده است، بلکه از مؤمن و کافر، به همگان داده شده است و این لطف و رحمت الهی است که فرصتی برای رشد، (و اگر انحراف و معصیتی صورت گرفت) فرصتی برای استغفار و توبه قرار داده است. البته فرصتی بدون معلوم بودن مدت و پایان آن.

اگر خداوند منّان مهلت ندهد که با اولین نافرمانی (گناه)، عقوبت و هلاکت لازم می‌آید و دیگر کسی فرصتی برای استغفار (طلب پوشش و بخشش) و نیز توبه (بازگشت) پیدا نمی‌کند.

« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا » (فاطر، 45)

ترجمه: و اگر خدا مردم را به [سزاى‏] آنچه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏کرد، هیچ جنبنده‏اى را بر پشت زمین باقى نمى‏گذاشت ولى تا مدّتى معیّن مهلت‌ شان مى‏ دهد، و چون اجل شان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست.

پس خداوند رحمان و منّان، به همگان فرصت داده است. این ماییم که باید فرصت‌ها را غنیمت شمرده و از دست ندهیم.


www.x-shobhe.com

شبهه 174

پرسش : در مورد مکتب "آتئیسم" یا بی‌خدایی نوین، و راه‌های نجات از انحراف و راهنمایی یکی از دوستانم، مطلب یا راهنمایی می‌خواهم.


پاسخ: نجات به دست خداست، اگر کسی هدایت خواست، خدا نجاتش می‌دهد، اما اگر عناد و لجاجت کرد، به نتیجه‌اش می‌رسد.

نه انکار وجود خدا نوین است و نه به اصطلاح مکتب "آتئیسم" ساختار یا حرف نوینی دارد؛ اگر چه تلاش زیادی برای تبلیغ آن [به ویژه در میان ملل مسلمان] می‌شود.

از وقتی بشر بوده، ایمان و کفر هم بوده است؛ با این تفاوت که "ایمان به خدا و آخرت"، فقط یک نام دارد که آن هم «توحید» است، اما کفر، الحاد و شرک، از آن جهت که "کثرت‌گرا"یی هستند، اسم‌ها و ایسم‌های بسیاری به ‌خود می‌گیرد.

*- قصه‌ی این "اسم"ها و "ایسم"ها نیز نوین (جدید) نیست، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به کفار فرمود که اینها فقط "اسم"هایی است که شما و پدران‌تان بر روی آنها می‌گذارید، وگرنه هیچ کدام حقیقت خارجی ندارند و فقط مبنی بر ظنّ‌ها و گمان‌ها و نظریات غلط خودتان می‌باشد:

« إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى » (النّجم، 23)

ترجمه: [این بتان‏] جز نام‌هایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کرده‏اید [و] خدا بر [حقّانیت‏] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است. [آنان‏] جز گمان و آنچه را که دلخواه‌شان است پیروى نمى‏کنند، با آنکه قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.

آتئیسم:

آتئیسم (Atheism ) که ریشه در واژه‌ی یونانی (Atheos) دارد و به معنای «خدا ناباوری – یا – رد خداباوری» می‌باشد نیز همان کفر و الحاد کهن است، منتهی یک «ایسم» به آن اضافه نمودند که برای عوام، قشنگ و مدرن به نظر آید.

*- از یکی پرسیدم: «نظرت راجع به عرق فروشی و رقاصخانه» چیست؟ گفت: از واژه‌هایش نیز حالم به هم می‌خورد، چه رسد به خودش – در وقت دیگری پرسیدم: «نظرت راجع به بار و دانسینگ چیست؟» گفت: مال کشورهای پیشرفته است و ما محرومیم! در حالی که هر دو یک چیز بود و فقط تلفظ فارسی و انگلیسی آن متفاوت بود.

*- حالا اسم، ماده‌گرایی (دهری‌گری) را که بسیار عوامانه و قدیمی است، گذاشتند "ماتریالیسم" – و اسم خودگرایی را گذاشتند "اومانیسم" – و اسم کفر و الحاد را گذاشتند "آتئیسم"، تا به نظر مهم، قشنگ و نوین آید.

عقل و نفس در شناخت:

اگر به کسی که اهل عقل و علم است بگویید: «شراب مضر است»، شاید بحث کند، اما در نهایت می‌پذیرد، هر چند که خود شرابخوار باشد؛ اما اگر گفت: «دلم می‌خواهد»، دیگر هیچ بحث و استدلالی برای او فایده ندارد و نمی‌پذیرد.

مهم است بدانیم که انسان "عقل و نفس" دارد و این که کدام را ملاک قرار داده و تبعیت کند، به اختیار و اراده‌ی خودش بستگی دارد.

آدمی، حق و باطل‌های بسیاری را با قوای "تعقل" تشخیص می‌دهد و اطلاعات بسیاری را با قوای علم به دست می‌آورد؛ اما هیچ کدام اینها دلیل نمی‌شود که به سوی آنچه با عقل یا علم شناخته برود؛ بلکه «آدمی به سوی آن چه دوستش دارد (دلش می‌خواهد) می‌رود.

از این رو خداوند متعال در قرآن کریم، پس از ادله‌ی عقلی و بینه‌های علمی بسیار، می‌فرماید: حالا بگو که اگر خدا را دوست دارید، بیایید و نمی‌فرماید که اگر شناخت حاصل شده بیایید.

« قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ » (آل‌عمران، 31)

ترجمه: بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»

مباحثه و دعوت:

پس قبل از هر بحثی، دقت کنید که برخی دل‌شان می‌خواهد که ملحد باشند و بگویند: "ما کافریم"، منتهی چنان که بیان شد، به تن این کفر عوامانه خودشان، لباس شیک می‌پوشانند و می‌گویند: «ماتریالیست – اومانیست – مارکسیست ... یا آتئیست هستیم». برخی هم در عقل و دل خودشان قبول ندارند، اما دوست دارند که ادای آنها را درآورند تا مطرح شوند!

*- نیازی نیست که حتماً به آنان وجود خداوند منّان را اثبات کنید (خودشان می‌شناسند)، بلکه بپرسید: «حالا چه دلیل عقلی برای ملحد شدن دارید؟» آن گاه متوجه می‌شوید که یا پشت سر هم شعارهای بی‌دلیل می‌دهند، یا می‌گویند: «دلم می‌خواهد چنین باشم، به شما چه؟»

بدیهی است که در چنین حالتی، نه تنها از دست شما، بلکه از دست پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله نیز کاری ساخته نیست، چرا که خداوند متعال انسان را دارای اختیار و اراده خلق کرده است. لذا به پیامبرش نیز با این مثال می‌فرماید که کاری از تو بر نمی‌آید:

« وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاء فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ » (الأنعام، 35)

ترجمه: و اگر اعراض کردن آنان [از حق و قرآن‏] بر تو گران است، اگر مى‏توانى نقبى در زمین، یا نردبانى در آسمان بجویی تا معجزه‏اى [دیگر] برای‌شان بیاورى [پس چنین کن‏]، و اگر خدا مى‏خواست قطعاً آنان را بر هدایت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان مباش.

تذکر (یادآوری):

پس نه تنها ما و شما، بلکه حتی رسول اعظم صلوات الله علیه و آله نیز سلطه‌ای ندارد و فقط می‌تواند که مردم را "متذکر" شود و راه درست یا غلط را به آنها یادآوری نماید و به سرانجام هر کدام از آنها، بشارت یا انذار دهد؛ چنان که فرمود:

« فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ * فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَکْبَرَ » (الغاشیة، 21 تا 24)

ترجمه: پس تو اى پیامبر ایشان را تذکر بده که وظیفه تو تنها همین تذکر است * و گرنه تو بر آنان تسلطى ندارى * (تذکر را هم تنها به کسانى بده که اهل تعقل و تذکر پذیرند) نه آنها که اعراض کرده و کفر ورزیدند * که خدا ایشان را به عذاب اکبر قیامت شکنجه خواهد کرد.

تذکر گاهی با بحث و پرسش و پاسخ است، و گاهی با موعظه و نصحیت است.

گاهی مدعی کفر و الحاد "چه نام آتئیسم روی خود بگذارد و چه هر نام دیگری"، ساده و سطحی‌نگر است، هر چند که مدعی روشنفکری هم باشد، بدیهی است که در اینجا بحث و چند پرسش از دلایل عقلانی و ...، می‌تواند او را متوجه کند. اما گاهی عناد و لجاج دارد.

بی‌خدا وجود ندارد:

اگر خدا برای انسان روح و جسم قرار داد، کسی نمی‌تواند بگوید که من دوست دارم بدون روح، جسم یا هر دوی آنها زندگی کنم؛ و اگر مدعی این امور شد، خودش را فریب داده و سعی در فریب مخاطب می‌کند، چرا که این نظام خلقت است و با میل افراد، قابل تغییر و تبدیل نمی‌باشد.

  ادامه مطلب ...