ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement
ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement

شبهه94

پرسش
چراخداوند در قران از ضمیر مذکربرای خودش استفاده کرده است؟و چرا مذکر بر مونث تعمیم داده شده است؟
پاسخ اجمالی

علّت این که خداوند در قرآن کریم از ضمیر مذکر برای خودش استفاده نموده، این است که قرآن به زبان عربی نازل شده است، و استفاده از ضمیر مذکر برای خداوند متعال مطابق قواعد و ادبیات زبان عربی است. چون  خداوند متعال نه مؤنث حقیقی است و نه مذکر حقیقی، و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود. علاوه این که نشانه های لفظی مذکر و مؤنث بیان کننده منزلت و جایگاه ارزشی نمی باشند.

پاسخ تفصیلی

زبان قرآن عربى است و زبان عربى برخلاف برخی از زبان ها، از دو نوع ضمایر مذکّر و مؤنت برخوردار است طبیعى است که هر کتابى بخواهد با این زبان نوشته شود، اگر چه کتاب الاهى باشد، باید از قواعد آن زبان پیروى کرده و بر آن ساختار باشد. زبان عربی به علّت نداشتن ضمیر خنثی، بعضی از چیزهایی که فارغ از جنسیت باشند را با ضمیر مذکّر می آورد. البته نظیر این، در زبان های دیگری؛ مثل زبان فرانسه نیز وجود دارد. با اتکا به این نکته می توان نتیجه گرفت که آوردن ضمیر مذکّر، ربطی به صفات مردانه ندارد. در واقع می توان گفت که قرآن مغلوب نگاه مرد سالارانه متداول در فرهنگ زمانه خویش نشده است، بلکه یک ویژگی زبانی است، که گوینده را پایبند به رعایت آن می کند. بنابر این، قرآن به مقتضاى این که به زبان عربى نازل شده است، با همین گفتمان سخن مى‏گوید و هماهنگ با قواعد عربى از ضمایر و واژگان مذکر برای خداوند بهره مى‏گیرد.

به بیان دیگر:

از طرفی؛ در زبان عربی، اسم ها و فعل ها (به جز فعل های متکلم وحده و متکلم مع الغیر) دو نوع می باشند: مذکر و مؤنث، و مذکر و مؤنث نیز به حقیقی و مجازی تقسیم می شوند.

موجوداتی که دستگاه ها و آلات ذکورت و انوثت (مردانگی و زنانگی) داشته باشند، مذکر و مؤنث حقیقی اند و گرنه مجازی خواهند بود. مذکر حقیقی مانند «رجل» (مرد) و «جمل» (شتر نر ) و مؤنث حقیقی مانند «امرأة» (زن) و «ناقة» (شتر ماده)؛ و مذکر مجازی مانند: «قلم» و «جدار» (دیوار)، مؤنث مجازی مانند: «دار» (خانه) و «غرفه» (اطاق). و کار برد مؤنث مجازی در مواردی؛ مانند، اسامی شهرها و اعضاء زوج بدن، قیاسی و بر طبق قاعده است و در بقیه موارد قاعده خاصی ندارد و سماعی است؛ یعنی ملاک فقط شنیدن از عرب زبان ها است و باید دید عرب زبان ها در چه مواردی به کار می برند و اگر چیزی مؤنث حقیقی و مجازی و نیز مذکر حقیقی نباشد، مذکر مجازی خواهد بود.[1]

و از طرف دیگر چون خداوند نه زاینده و نه زائیده شده و نه چیزی مثل اوست.[2]  و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود.

به این نکته هم باید توجه داشت که نشانه های لفظی مؤنث و مذکر، بار ارزشی ندارند و نشانه و دلیل بر کرامت و منزلت نیست، لذا اگر نشانه های لفظی مذکر، به خاطر کرامت و منزلت خاص، دارای ارزش بود، برای غیر انسان و برخی از موجودات پلیدی مثل شیطان و ابلیس ... نباید از افعال یا اسامی یا ضمایر و ... دارای نشانه های لفظی مذکر استفاده می شد.

و همین طور اگر نشانه های لفظی مؤنث ، دلیل و نشانه ی نقص و بی ارزشی بود، برای موجودات با ارزشی مانند:خورشید، (شمس)، زمین (ارض)، مردان (الرجال)، آب ( ماء) و ...، و برای بهترین اعمال و بهترین جایگاه ها مثل؛ نماز (صلوة) ، زکات (زکاة)، جنت، نشانه های لفظی مؤنث نمی آوردند[3].



[1] صرف ساده،ص 145و28.

[2] لم یلد و لم یولد. (توحید/3). لیس کمثله شیء(شوری/11)

[3] نک: زن در آینه جلال و جمال، جوادی آملی، ص78.


www.islamquest.net

شبهه93

پرسش : آیا آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..." در شأن امام علی نازل شده است؟ اگر چنین باشد، استعمال صیغه جمع بر یک فرد چگونه توجیه پذیر است؟

پرسش
آیا آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..." در شأن امام علی نازل شده است؟ چنان که زراره از امام صادق (ع) نقل کرده است، اگر چنین باشد استعمال صیغه جمع بر یک فرد، چگونه توجیه پذیر است؟ و با چشم پوشی از این آیه، آیا واقعیت تاریخی این مطلب را ثابت می کند که از میان مردان علی بن ابی طالب اولین شخصی بود که به رسول خدا ایمان آورد؟! یا کسی دیگر غیر از او به این افتخار نایل آمد.
پاسخ اجمالی

چه این که آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..."، در شأن امام علی نازل شده باشد یا نشده باشد، هیچ تفاوتی در اولین مسلمان بودن وی نمی کند؛ زیرا به اجماع ثابت شده است اولین کسی که از میان زنان به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد، حضرت خدیجه همسر با وفا و گرامی آن حضرت است، و از میان مردان، -تمام عالمان شیعه و بسیاری از اهل سنت معتقدند- امام علی (ع) اولین کسی بود که دعوت پیامبر اسلام (ص) را لبیک گفت. از این جهت علی اولین کسی است که مصداق این آیه است و آیه بر او تطبیق داده می شود.

اما در باره اشکال کلمه جمع (السابقون) و اراده مفرد از آن باید گفت: این استعمال یعنی اطلاق صیغه جمع بر یک فرد یا دو فرد، چیز تازه ای نیست؛ زیرا چه در قرآن و چه در ادبیات عرب و غیر عرب، فراوان استعمال شده است که لفظ جمع می آورند و از آن یک فرد اراده می کنند که در پاسخ تفصیلی به تعدادی از آنها به عنوان نمونه اشاره می شود.

پاسخ تفصیلی

قبل از ورود در تفسیر آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..."، و بیان شأن نزول آن، توجه به دو نکته اساسی ضروری است.

یک. بدون در نظر گرفتن این آیه و آیات دیگر، آیا امام علی (ع) اولین کسی بود که به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد. به بیان دیگر آیا واقعیت تاریخی این مطلب را ثابت می کند که از میان مردان علی بن ابی طالب، اولین شخصی بود که به رسول خدا ایمان آورد؟!

دو. بر فرض این که آیه "السابقون الاولون..." در شأن فرد خاصی نازل نشده باشد، اما آیا از باب جری و تطبیق -نه از باب حصر سبب نزول- می توان آن را بر امام علی تطبیق داد؟ یا خیر!

نکته اول


 

ادامه مطلب ...

شبهه91

پرسش

در سوره 59 خداوند خود را با صفت متکبر معرفی می کند! آیا خدا واقعاً متکبر است؟ معنای تکبر خدا چیست؟
پاسخ اجمالی

«کبر» نزد عالمان اخلاق، عبارت است از: حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و بر این باور باشد که از دیگران برتر است. این خصیصه از بزرگ ترین صفات رذیله در انسان است.[1]

«متکبر» از ماده «تکبر» به دو معنا است: یکى از آن معانی ممدوح و پسندیده است که در مورد خداوند به کار مى ‏رود، و آن دارا بودن بزرگى و صفات پسندیده فراوان است، و دیگرى نکوهیده و مذموم است که در مورد غیر خدا به کار مى ‏رود، و آن حالتی که انسان خود را بالاتر و برتر از دیگری ببیند و بر این باور باشد که از دیگران برتر است. و صفاتى را که ندارند به خود نسبت دهند. اولی پسندیده است و دومی در وصف عموم مردم است.[2]

طبق تعریف ارائه شده از کبر و تکبر؛ تکبر صفتی از صفات خدا است؛ چون عظمت و کبریایی مختص ذات خداوند است، و هر بنده ای که تکبر کند در صفتی از صفات خدا با او به مقابله و منازعه برخاسته است. بنابر این، از آن جا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خدا است، این واژه به معناى ممدوحش تنها در باره او به کار مى ‏رود، و هرگاه در غیر مورد او به کار رود به معناى مذموم است.[3]

در حدیثى از امام صادق(ع) نقل شده است: «کبریا و بزرگى رداى خداوند است و هر کس بر سر این ردا با او ستیزه و کشمکش کند، وى را در آتش سرنگون سازد».[4]

مفسران قرآن کریم عموماً صفت تکبر در خدا را به عظمت و کبریایی معنا کرده اند؛ زیرا که کبریایى و عظمت و جلال مخصوص ذات بى زوال خداوند است و بزرگ تر و بالاتر از آن است که بتواند کسى در مقابل او اظهار بزرگى و منیّت نماید.[5]

خداوند از آن جهت متکبر است که در نهایت کبریا، عظمت و بزرگى است، و هر پدیده‏اى نسبت به ساحت او اظهار ذلت و خوارى مى‏ نماید.[6]

خلاصه این که متکبر بودن خداوند به معنای عظمت و بزرگی است؛ خداوند متکبر است؛ یعنی بلند مرتبه است. اما در انسان وقتی گفته می شود فلان شخص متکبر است؛ یعنی خود را برتر و بالاتر از دیگران می بیند و این از صفات شیطانی و رذیله اخلاقی است؛ چرا که در تعالیم دینی آمده است، انسان مؤمن باید در برابر مؤمنان و همنوعان خود متواضع باشد، نه متکبر.

 


[1] نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، ج 1، ص 328، اسماعیلیان، قم، چاپ هفتم، 1386ش؛ نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 216، رشیدی، تهران، بی تا.

[2] راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج 1، ص 696- 698، واژه «کبر».

[3] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏23، ص 554، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.

[4] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 83، ص 369، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَنْ عِنْدَهُ الْکِبْرِیَاءُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ کبه [أَکَبَّهُ‏] اللَّهُ فِی النَّارِ...».

[5] بانوى اصفهانى، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج ‏12، ص 244، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش؛ مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج ‏7، ص 295، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1424 ق؛ حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج ‏16، ص 281، کتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.

[6] انوار درخشان، ج ‏16، ص 281.

www.islamquest.net

شبهه90

پرسش
خطای حضرت یونس چه بود؟ پس چگونه پیامبران از اشتباه مصون‌اند؟
پاسخ اجمالی

حضرت یونس(ع) سال­ها در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه تلاش و کوشش نمود، تبلیغ و ارشادهایش در دل مردم مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ چون آن­حضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آن­که مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آن­جا هجرت نماید، این کار را کرد؛ زیرا یقین داشت که خداوند بر او تنگ نمی­گیرد. خروج حضرت یونس(ع) از منطقه مأموریتش ترک اولى بود که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.

پاسخ تفصیلی

حضرت یونس بن متى(ع) سال­ها[1] در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه کوشش کرد، ارشادهایش در دل امتش مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ یکى ملیخا بود و دیگر روبیل، یکى عابد بود و دیگرى عالم؛[2] چون آن­حضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آن­که مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آن­جا هجرت نماید، این کار را کرد؛ چون تصوّر می­کرد خداوند بر او تنگ نمی­گیرد؛ مانعى ندارد که خروج حضرت یونس از منطقه مأموریتش ترک اولى باشد که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.[3]        

بنابر این، از نظر این­که یونس (ع) در باره قوم متمرد خود نفرین کرد و بدون کسب دستور از مقام کبریائى، از قوم خود اعراض نموده و هنگام اجراى عقوبت آنان را رها نمود و به سوى آنان باز نگشت، با این­که تمرد نبوده، ولى یونس پیامبر آن­را در باره خود لغزش شناخت در مقام توبه و عذر خواهى بر آمد در صورتى که مقام پیامبران منزه از خطور لغزش است.[4]

شایان توجه است که «لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» در جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»، به معنای تنگ گرفتن است.

امام رضا(ع) «فَظَنَّ» را به «یقین» و «لَنْ نَقْدِرَ» را به «ضیق» و «تنگنا» معنا نموده است.[5] آن‌حضرت با استناد به قول خداوند متعال در آیه «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»؛[6] و چون پروردگارش او را بیازماید و روزى‏اش را بر او تنگ گیرد... . فرمود «قدر» در روزی در این آیه به معنای تنگی و مضیقه روزی است.

با توجه به این معنا، وجهی برای این توجیه باقی نمی‌ماند که این جمله در مقام تمثیل باشد، چنان‌که برخی از مفسران گفته‌اند جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»

در مقام تمثیل است -و معنایش این است که رفتن یونس و جدایى او از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمى‏یابد و او مى‏تواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد- چون یونس مقامش بالاتر از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى‏تواند با سفر کردن از مولایش بگریزد؛ زیرا ساحت پیامبران منزه از چنین پندارها است، آنان به عصمت خدا معصوم از خطا هستند. بنابر این، آیه شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى.[7]

به هر حال، یونس یقین ‏کرد که خداوند بر او تنگ نخواهد گرفت. او گمان مى‏کرد تمام رسالت خویش را در میان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترک اولایى در این زمینه نکرده، و اکنون که آنها را به حال خود رها کرده و بیرون مى‏رود چیزى بر او نیست، در حالى‌که اولى این بود که بیش از این در میان آنها بماند و صبر و استقامت بخرج دهد، شاید بیدار شوند و به سوى خدا آیند. سرانجام برای همین ترک اولى خداوند او را در فشار و تنگنا قرار داد، نهنگ عظیمى او را بلعید.[8]

 


[1]. میبدی از عبد الله مسعود نقل می­کند که حضرت یونس 33 ساله بود که به پیامبری مبعوث شد و 33 قومش را دعوت کرد، در این مدت جز دو مرد کسی دیگر به وى ایمان نیاورد. میبدی، رشیدالدین احمد بن ابى سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج ‏6، ص 299، امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، 1371ش.

[2]. طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏9، ص 232، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، 1378ش.

[3]. ثقفى تهرانى، محمد، تفسیر روان جاوید، ج‏3، ص 572- 573، برهان، تهران، 1398 ق.

[4]. حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج‏11، ص 93- 94  کتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.

[5]. «قَالَ الرِّضَا (ع) ذَاکَ یُونُسُ بْنُ مَتَّى ع ذَهَبَ مُغاضِباً لِقَوْمِهِ فَظَنَّ بِمَعْنَى اسْتَیْقَنَ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ أَنْ لَنْ نُضَیِّقَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ وَ مِنْهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ أَیْ ضَیَّقَ وَ قَتَر»؛ امام رضا (ع) فرمود: ذا النّون یونس بن متى بود که از روى غضب از قوم خود روى پنهان نمود، و یقین نمود که ما رزق او را در هر مکان و محلّ که باشد مضیق نخواهیم کرد. لفظ ظنّ این­جا به معناى استیقن است و از این­جا است قول خداى عزّ و جلّ‏ «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»، یعنى رزق او را مضیّق و مقتر گردانید.

[6]. فجر، 16.

[7]. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج ‏14، ص 314، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.

[8]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۸۵، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.

www.islamquest.net

شبهه88

آیا میان آیه‌ای که «هدف آفرینش را عبادت معرّفی می‌کند» و آیه‌ای که می‌فرماید: «بیشتر جنّ و انس برای جهنم آفریده شده‌اند»، تناقض وجود ندارد؟
پرسش
آیا اجنه و انسان‌‌ها برای پرستش به وجود آمدند یا برای دوزخ؟ در قرآن آمده: «فقط برای خدمت و پرستش خدا به وجود آمده‌اند»،(سوره 51، آیه 56)، اما در جای دیگر آمده است: «بسیاری از آنها برای جهنم ساخته شده‌اند(سوره 7 آیه 179). این تناقض چگونه حل می‌‌شود؟
پاسخ اجمالی
یکی از سؤالاتی که برای هر انسان پیش می‌آید، این است که هدف آفرینش او و همنوعانش و دیگر مخلوقات چیست؟
پروردگار عالم در پاسخ به این پرسش، می‌فرماید: «من جنّ و انس را فقط برای این‌که مرا عبادت کنند، آفریدم».[1] و عبودیت و بندگی کامل به این است که انس و جن جز به معبود واقعی که همان کمال مطلق است، به چیز دیگری نیاندیشند و فقط در راه او گام بردارند و غیر او را فراموش کنند حتی خود را.[2] خدا در این آیه شریفه می‌فرماید: «تا مرا عبادت کنند» و نفرمود تا من عبادت شوم. از این سیاق چنین به دست می‌آید که این هدف، مربوط به مخلوق است نه خالق. بدین معنا که مخلوقات باید به این هدف برسند نه این‌که خدا بخواهد به غرضی دست پیدا کند. این مخلوق است که نُقصان دارد و باید از طریق عبادت، خود را به کمال برساند.[3]
اما خدای تعالی در آیه‌ای دیگر چنین می‌فرماید: «ما افراد زیادی از جنّ و انس را برای جهنّم آفریدیم، کسانی که قلب دارند ولی چیزی نمی‌فهمند، چشم دارند ولی با آن نمی‌بینند، گوش دارند ولی با آن نمی‌شنوند. این افراد همچون چارپایان و بلکه گمراه‌تر از آنانند. آنها غافل و بی‌خبرند».[4] خداوند با اراده تبعی نه اصلی، افراد زیادی را برای جهنم آفرید؛ کسانی که از استعدادی که خدا به آنها عطا کرده استفاده نکردند. به آنها قدرت فکر و اندیشه و دیدن و شنیدن داده شد ولی این افراد از این نعمت‌های الهی استفاده‌ای نکرده و به تفکر درباره حقیقت عالم و خود نپرداختند و از دیدن حقیقت و شنیدن آن خودداری کردند. این افراد مانند چارپایانند؛ زیرا آنها چارپایان نیز اهل تفکر و دیدن و شنیدن حقائق هستی نیستند. بلکه باید گفت که آنها از چارپایان هم کمتر و گمراه‌ترند؛ زیرا این افراد استعداد و وسائل شناخت دارند و از آنها استفاده نمی‌کنند؛ در حالی‌که حیوانات این ابزار را در اختیار ندارند.[5]
این آیه شریفه هیچ منافاتی با آیاتی که هدف خلقت انسان را عبادت کردن و یا مورد رحمت خدا قرار گرفتن و رفتن به بهشت عنوان کرده،[6] ندارد؛ زیرا هدف اصلی و مشیّت الهی به این تعلق گرفته که انسان‌ها با عبادت کردن در مقابل او، شایستگی دریافت رحمت الهی را پیدا کنند. اما استعدادهایی که مردم در دنیا با انجام اعمال مختلف خود به دست می‌آورند موجب می‌شود که برخی از آنان از حرکت در مجرای اصلی و راه نجات خارج شده و به سوی دیگری منحرف شود. درباره این افراد می‌توان گفت که هدف ثانوی و تبعی خدا درباره این افراد این است که آنان را برای شقاوت آفریده است.[7] این معنا از خود کلمه «ذرأ»[8] نیز فهمیده می‌شود؛ زیرا معنای اصلی آن بسط و منتشر کردن چیزی، پس از آفرینش آن است؛ یعنی این مرحله، در جایگاهی بعد از مرتبه خلقت و آفرینش قرار دارد.[9] در واقع خداوند در آیات دیگر که هدف اصلی خلقت را بیان می‌کند از کلمه «خلق» استفاده کرده، اما در این آیه که هدف تبعی و ثانوی را می‌خواهد بیان کند، به جای کلمه «خلق» کلمه «ذرأ» را استعمال کرده تا این تفاوت آشکار شود.
این مطلب مانند این است که نجاری با هدف ساخت وسائلی مانند در و پنجره، چوب‌هایی را آماده کرده و برش می‌زند. در این بین، بخش‌هایی از این چوب‌ها صلاحیت ندارند تا برای ساخت وسائل به کار برده شوند، بلکه از آنها به عنوان هیزم استفاده خواهد شد. نجار از اول می‌داند که بخش زیادی از این چوب‌ها تبدیل به هیزم می‌شوند، در حالی‌که هدف اصلی او ساخت هیزم نیست، بلکه ساخت در و پنجره است.[10] تنها فرقی که بین این چوب‌ها و آن افراد وجود دارد این است که این چوب‌ها از خود اختیاری ندارند، ولی آن اشخاص با داشتن اختیار آن مقصد را برای خود رقم می‌زنند.[11]
 

[1]. ذاریات، 56.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص 387، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[3]. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏18، ص 386، دفتر انتشارات اسلامى‏، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. اعراف، 179.
[5]. تفسیر نمونه، ج 7، ص 21.
[6]. هود، 119: «... مگر آنانی که مورد رحمت خدا قرار بگیرند، و همین دلیل آنان را آفریده...».
[7]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏8، ص 334 - 335.
[8]. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس‏...»؛ اعراف، 179.
[9]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‏3، ص 303، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1368ش.
[10]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏8، ص 334 - 335.
[11]. تفسیر نمونه، ج 7، ص 20.
www.islamquest.net

شبهه87

آیا واقعاً در منابع اسلامی نیز مانند کتاب مقدس یهودیان، حضرت داود(ع) به قتل انسانی بیگناه و زنای محصنه متهم شده است؟!
پرسش
گفته می‌شود که حضرت سلیمان﴿ع﴾ زنی را دید و عاشق او شد، لکن آن زن شوھر داشت، حضرت سلیمان﴿ع﴾ شوھر این زن را به جھاد فرستاد تا که شھید شود و با او ازدواج کند. لطفاً بفرمائید که این داستان حقیقت است یا دروغ؟
پاسخ اجمالی
در کتاب مقدس، داستانی نقل شده است که در آن نسبت‌های ناروایی از جمله چشم‌چرانی، زنا با زن شوهردار، زمینه‌سازی برای کشته‌شدن فردی بی‌گناه و... به حضرت داود(ع) منتسب شده است.
در برخی منابع اسلامی که تا حدودی تأثیرپذیر از روایات اسرائیلیات بوده­اند نیز بخش‌هایی از این داستان دروغین نقل شده است، اما بسیاری از مسلمانان از جمله پیروان مکتب شیعه به پیروی از امامان خویش، چنین نسبت­های ناروایی را نمی­پذیرند.
 
پاسخ تفصیلی
آنچه در پرسش در مورد حضرت داود نبی(ع) نقل شده است ریشه در نسبت‌ ناروایی دارد که در کتاب مقدس به حضرتشان منتسب شده است.
داستان داود(ع) در کتاب مقدس
ابتدا باید گفت که ما به ناچار و با آن‌که مطالب ذیل را نمی‌پذیریم، برای ریشه‌یابی این داستان ناچاریم که متن کتاب مقدس را نقل کنیم. داستان حضرت داود(ع) در کتاب مقدس را می‌توان به دو قسمت تقسیم کرد:
1. داستان عاشق شدن، انجام زنای محصنه و فراهم آوردن مقدمات قتل شوهر بی‌گناه زنی که عاشقش شده بود!
«یک روز هنگام عصر، داود از خواب برخاست و برای هواخوری به پشت بام کاخ سلطنتی رفت. وقتی در آنجا قدم می‌زد چشمش به زنی زیبا افتاد که مشغول حمام کردن بود. داود یک نفر را فرستاد تا بپرسد آن زن کیست. معلوم شد اسمش بتشبع، دختر الیعام و زن اوریای حیتی است .پس داود چند نفر را فرستاد تا اوریا را بیاورند. وقتی بتشبع نزد او آمد، داود با او همبستر شد. سپس بتشبع خود را با آب طاهر ساخته، به خانه برگشت. وقتی بتشبع فهمید که حامله است، پیغام فرستاد و این موضوع را به داود خبر داد. پس داود برای یوآب (فرمانده سپاه خود) این پیغام را فرستاد:‌ "اوریای حیتی را نزد من بفرست". وقتی اوریا آمد، داود از او سلامتی یوآب و سربازان و اوضاع جنگ را پرسید. سپس به او گفت: حال به خانه برو. بعد از رفتن اوریا، داود هدایایی نیز به خانه او فرستاد. اما اوریا به خانه خود نرفت و شب را کنار دروازه کاخ پیش محافظان پادشاه بسر برد. وقتی داود این را شنید، اوریا را احضار کرد و پرسید: چه شده است؟ چرا پس از این همه دوری از خانه، دیشب به خانه نرفتی؟ اوریا گفت: صندوق عهد خداوند و سپاه اسرائیل یهودا و فرمانده من یوآب و افسرانش در صحرا اردو زده‌اند، آیا رواست که من به خانه بروم و با زنم به عیش و نوش بپردازم و با او بخوابم؟ بجان شما قسم که این کار را نخواهم کرد. داود گفت: بسیار خوب، پس امشب هم اینجا بمان و فردا به میدان جنگ برگرد. پس اوریا آن روز و روز بعد هم در اورشلیم ماند. داود او را برای صرف شام نگهداشت و او را مست کرد. با این حال، اوریا آن شب نیز به خانه‌اش نرفت بلکه دوباره کنار دروازه کاخ خوابید.
بالاخره، صبح روز بعد، داود نامه‌ای برای یوآب نوشت و آن‌را به‌وسیله اوریا برایش فرستاد. در نامه به یوآب دستور داده بود که وقتی جنگ شدت می‌گیرد، اوریا را در خط مقدم جبهه قرار بدهد و او را تنها بگذارد تا کشته شود. پس وقتی یوآب در حال محاصره شهر دشمن بود، اوریا را بجایی فرستاد که می‌دانست سربازان قوی دشمن در آنجا می‌جنگند. مردان شهر با یوآب جنگیدند و در نتیجه اوریا و چند سرباز دیگر کشته شدند. ... وقتی بتشبع شنید شوهرش مرده است، عزادار شد. بعد از تمام شدن ایام سوگواری، داود بتشبع را به کاخ سلطنتی آورد و او نیز یکی از زنان داود شده، از او پسری به دنیا آورد. اما کاری که داود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد».[1]
2. اما داستان به این‌جا نیز خاتمه نمی‌یابد، بلکه نوع برخورد و مجازات خداوند نیز جالب است:
«لذا خداوند، (ناثان) پیامبر را نزد داود فرستاد. او هم آمد و به داود گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگى می‌کردند یکى فقیر و آن دیگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت، که آن‌را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانى براى مرد توانگر رسید او از این‌که از گوسفند و گاو خود یکى را ذبح نموده از میهمان پذیرایى کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده براى میهمان خود طعامى تهیه کرد. داود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: رب که زنده است، چه باک از این‌که آن مرد طمعکار کشته شود، باید این کار را بکنید، و بجاى یک میش چهار میش از گوسفندان او براى مرد فقیر بگیرید، براى این‌که بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معامله‌اى با او کرده. ناثان به داود گفت: اتفاقاً آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب می‌کند و می‌فرماید: بلا و شرى بر خانه‌ات مسلط می‌کنم و در پیش رویت همسرانت را می‌گیرم، و آنان را به خویشاوندانت می‌دهم، تا در حضور بنی اسرائیل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، و این را به کیفر آن رفتارى می‌کنم که تو با اوریا و همسرش کردى. داود به ناثان گفت: من از پیشگاه رب عذر این خطا را می‌خواهم. ناثان گفت: خدا هم این خطاى تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمی‌میرى، و لیکن از آن‌جا که تو با این رفتارت دشمنانى براى رب درست کردى که همه زبان به شماتت رب می‌گشایند، فرزندى که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد. ... پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را براى داود زایید».[2]
داستان داود(ع) در منابع اسلامی
 
ادامه مطلب ...