ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اشعاری در فراق حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه
برگرفته از کتاب حدیث فراق
آدرس ما در اینستاگرام : HADISEFERAGH
ابعاد عکسها : 490*500
مجموعه ای از احادیث،روایات و آیات قران کریم در قالب عکس - نوشته
آدرس ما در اینستاگرام : Roshdemanavi
ترجمه آیات قران از عبدالله یوسف علی است که البته گاهی با تصحیح برخی واژه ها همراه بوده است
Quran translator: Abdollah Yusuf Ali
"مرگ" پس از تولد، عظیمترین حادثهای است که به صورت حتم و یقین، برای هر انسان زندهای (و هر موجود زندهای) رخ میدهد و هیچ راه فرار یا استثنایی هم ندارد. لذا خداوند متعال میفرماید: این مرگی که شما از آن فرار میکنید، او به دیدار شما میآید.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (الجمعة، 8)
ترجمه: بگو: بىتردید آن مرگى که از آن مىگریزید با شما ملاقات خواهد کرد، سپس به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانده مىشوید، پس شما را از آنچه (در دنیا) عمل مىکردید آگاه خواهد نمود.
"مرگ" مثل تولد نیست. نوزاد وقت تولد، با همین جسماش، از یک عالَمِ مادی (رَحِم مادر)، به یک عالَم دیگر مادی (دنیای بیرون و حیات در زمین) منتقل میشود؛ اما به هنگام مرگ، روح جسم را در زمین وا میگذارد و به عالم دیگری [برزخ] منتقل میشود.
*- برای روشنتر شدن موضوع در جهت سؤال مطروحه، لازم است به دو اصل مهم توجه کنیم: یکی رابطه روح با بدن است و دیگری درد و رنج و تألم، یا نشاط، لذت و سرور.
رابطه روح با بدن: روح مانند عضوی از اعضای درونی، در "ّبدن" قرار ندارد که یک وقتی هم از آن خارج شود. روح مانند دست و پا به بدن نچسبیده که زمان مرگ جدایش کنند، روح مادی نیست و اگر در بدن بود، حتماً مادی میبود و جایگاه خاص خود را داشت. بلکه روح، بر بدن احاطه دارد و البته به آن تعلق (علاقه) شدید دارد.
به تعبیر حکما، این بدن، مرتبه نازله و تجسم روح است. چنان که حضرت آیت الله حسن زاده آملی در این باره میگوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.» (سرح العیون فی شرح العیون، ص215)
احساس درد یا لذت: اگر چه منشأ ادراک همان روح است و حواس و سلسله اعصاب، هر چند فعال باشند، اما به خودی خود احساس درد یا لذت ندارند؛ اما به حسب درک ظاهری و بیان ساده، انسان دو ویژگی را در خود احساس میکند: یکی ویژگی جسم و بدن است که تمامی حالاتش قابل اندازهگیری نیز هست (چون مادی صرف است)، و دیگری ویژگی نفسانی یا روحانی است، مانند آگاهی، محبت، تنفر، تألم، شادی و ...، که به هیچ وجهی و با هیچ معیاری قابل اندازهگیری نمیباشد. حتی امروزه در علم پزشکی روشی برای فهم میزان درد بیمار روال شده که از بیمار میپرسند: اگر درد از یک تا ده باشد، عدد میزان درد تو چقدر است؟ او میگوید: یک، یا پنج یا هشت. اما آن چه که او میگوید: میزان درد نیست، بلکه نسبتش در قیاس به این اعداد یک تا ده میباشد.
حادثه مرگ:
حادثه مرگ، بزرگترین و هولناکترین حادثهای است که در این دنیا برای بشر رخ میدهد. تا آنجا که از شدت حادثه، هر چه میداند را یک جا فراموش میکند [مگر آن چه ملکهی او شده است را پس از حادثه به یاد بیاورد]. در احادیت آمده که حتی شخصی که سالها قرآن میخوانده، اما انس با قرآن ملکه او نگردیده است، وقتی سؤال میشود که در دنیا کتاب تو چه بود؟ به یادش نمیآید.
آیا ندیدید که به هنگام برخورد دو خودرو یا هر حادثه مشابه دیگری، مصدوم برای چند لحظه، چند دقیقه، نمیفهمد که کیست؟ کجاست و چه حادثهای رخ داده است و حتی چه آسیبی دیده است؟ پایش شکسته و نمیفهمد (در اصطلاح میگویند: هنوز گرم است و متوجه نیست)؛ و گاه روی او آب میپاشند یا ضربات سبکی به صورتش میزنند تا به خود آید و متوجه شود؟ حال حالت این انسان را در حادثه عظیم مرگ، که ناگهان نیز میرسد، تصور کنید.
ما میمیریم، یا مرگ میمیرد؟
در یک اصطلاح غلط، میگوییم که ما میمیریم! در حالی که مرگ همیشه با ما هست، هر لحظهای، پس از مرگِ لحظهی قبل متولد میگردد؛ 5 سال پیش، یک ساعت پیش، یک دقیقه پیش و حتی یک لحظه پیش شما کو و کجاست؟ این همان مرگ است؛ گام به گام مرگ است و یکی هم گام آخر است. چنان چه حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام میفرمایند: «هر نفسی که انسان میکشد، گامی است که به سوی مرگ مینهد».
اما واقعاش این است که این مرگی که همراه ماست، خودش به آخر رسیده و میمیرد. اگر ما میمُردیم که دیگر باقی نبودیم، بلکه مرگ میمیرد و دیگر مرگی نیست، اما ما هستیم و حیات را در نشئه دیگری ادامه میدهیم. چنان چه مفسر معاصر، حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره میفرمایند: «تعبیر قرآن این است که شما مرگ را مىچشید و مىمیرانید. نفرمود مرگ، هر کسى را مىچشد. فرمود هر کسى مرگ را مىچشد «کلّ نفس ذائقَة المَوتِ». شما اگر تشنهاید، یک لیوان آب یا شربت را که مىنوشید، (شما) این شربت را محو کردهاید، یا شربت شما را محو کرده است؟ شما این لیوان آب را از بین بردهاید یا این لیوان آب، شما را؟ شما او را هضم کردید یا او شما را؟ قرآن نمىگوید مرگ، انسان را مىچشد، مىگوید انسان، مرگ را مىچشد. مرگ یعنى تحول، مرگ یعنى تغییر، انسان تغییر و تحول و دگرگونى را مىچشد، محو مىکند و به ثبات مىرسد.»
سنخ درد مرگ:
با توجه به آن چه بیان شد، معلوم میشود که البته "مرگ، بسیار بسیار و بیش از آن چه انسان بتواند تصور کند، دردناک است"، اما دردش و ادراک آن درد، از نوع دردهای جسمانی نمیباشد.
برای درک بیشتر، لازم است به درد کشیدن خود در همین عالم دنیا توجهی کنیم؛ یک موقع عضوی از اعضای بدن [سر، چشم، گوش، دندان، دست، پا یا اعضای درونی چون قلب، معده و ...] درد میکند و ما آن درد را احساس میکنیم؛ اما یک موقع دل انسان از مصیبت، ماتم، تألم یا ظلمی به درد میآید؛ آیا این دو از یک سنخ و قابل مقایسه هستند؟!
اگر کسی از پلکانی بیافتد و دست و پایش بشکند، مجروح شود و صدمهای ببیند، متوجه نوعی درد در اعضای خود میشود؛ هم چنین وقتی خبر فاجعه منا را میشنود [حتی اگر تصاویرش را ندیده باشد]، روحش درد میکشد و رنج میبرد؛ آیا این دو درد هم سنخ و قابل مقایسه هستند؟ هرگز.
درد روح غلبه دارد:
همان طور که روح بر جسم احاطه و غلبه دارد، درد یا نشاط و لذت روح نیز بر دردها و لذتهای بدنی احاطه و غلبه دارد، چنان که گاه سبب میگردد آدمی متوجه درد یا لذت جسمانی خود نگردد. اگر کسی از روزه گرفتن لذت ببرد، درد گرسنگی نمیکشد.
به عنوان مثال: بسیار اتفاق افتاده که عضوی از بدن انسان به درد افتاده است، اما ناگهان خبر تأثرآوری به او میدهند. این درد چنان غلبه میکند که درد حسی خود را فراموش کرده یا دیگر احساس نمیکند. همین طور است لذت؛ به عنوان مثال آدمی با قوهی چشایی خود، از خوردن یک میوه یا خوراک خوش مزه لذت میبرد، اما میهمانی عزیز دارد و او چنان محو لذت دیدار او میگردد که هیچ متوجه نمیشود که چه میخورد و چه مزهای داشت.
آیا دقت کردهاید که صاحبخانه چقدر دوندگی برای پذیرایی خوب در شام میکند، درد هم نمیکشد، اما میهمانها که رفتند، گویی ناگهان دردهای دست و پا و استخوان و کف پا به او هجوم میآورد؟ علتش این است که شوق و لذت آن میهمانان، نمیگذاشت این درد جسم را بفهمد.
درد مرگ نیز از نوع دردهای حسی نیست و بر تمامی دردهای حسّی غلبه میکند. اگر کسی در حادثهای مصدوم شده باشد و درد بکشد، وقتی با "مرگ" مواجه میگردد، دیگر آن دردها را نمیفهمد، و همین طور است اگر کسی مؤمن و مشتاق مرگ باشد، از شدت شوق و لذت، درد جسمانی را فراموش کرده و نمیفهمد. بدنش با ترکش خمپاره تکه و پاره شده، اما با لبخندی که گویا دنیا را به او بخشیدهاند، از دنیا میرود.
امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، در دعای کمیل، درد آتش جهنم و درد فراق را مقایسه کرده و عرضه میدارد: به فرض که درد جهنم را تحمل کنم، درد فراق را چگونه تحمل خواهم کرد!
*- در جهنم نیز سوزش و درد جدایی، حسرت، اسف، غبن و دوری، به مراتب بیش از تمامی عذابهای جسمانی میباشد. در بهشت نیز لذت فلاح، رضایت، سعادت و قرب به محبوب، به مراتب بیش از لذات جسمانی بهشت است.
نسبت درد و عذاب مرگ به دردهای جسمانی نیز همین گونه است.
سنخ درد مرگ:
درد مرگ، از سنخ درد از دست دادن محبوبها و فراق آنهاست. انسانی که سالم است و دردی ندارد و به حسب مادی و جسمی در اوج لذت است، اگر از محبوبش (مثل پدر، مادر، همسر، وطن و ...) باشد، نوعی تألم و درد دارد، اما شاید در برخی زیاد نباشد، چون امید به نزدیکی و دیدار مجدد دارند. اما اگر او را ناامید کنند، مثلاً بگویند: پدرت یا مادرت، یا همسر یا فرزندت، از دنیا رفت، دردش به حد طاقت فرسا مضاعف میگردد.
زندان چرا ناخوشایند است؟ ظاهرش که تنبل خانه است؛ اما باطنش، قطع ارتباط با مأنوسهاست.
"انسان" موجودی است که زود اُنس میگیرد و زود هم دچار نسیان [فراموشی] میشود.
پرسش : چرا خداوند شیطان را خلق نمود و مهلت داد؟ مگر معاذالله خبر نداشتند شیطان انسانها را فریب میدهد و باعث جهنمی شدن انسانها میشود؟
پاسخ: جز خود انسان، هیچ کس سبب و باعث بهشتی یا جهنمی شدن او نمیشود. چنان که فرمود:
« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى » (النّجم، 39 تا 41)
ترجمه: و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست * و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد * سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.
شیطان:
"شیطان" الزاماً شخص ابلیس لعین نمیباشد. کلمه شیطان در قرآن کریم هفتاد مورد به صورت مفرد و هجده مورد به صورت جمع (شیاطین) آمده است، که خود دلیلی است بر این که شیطان فقط ابلیس لعین نمیباشد.
الف – ابلیس، اسم خاص یک موجود است که به لحاظ خلقت، از گروه جنیان میباشد. او که به واسطهی عبادات کثیر، در مقامات ملکوتی قرار داشت، به خاطر "تکبر"، نافرمانی کرد و از پوسته خویش خارج (فاسق) شد و از آن مقامات تنزل و هبوط یافت:
« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا » (الکهف، 50)
ترجمه: و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مىگیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.
ب – "شیطان" از ماده «شَطَن» به معنای «دور شده – گمراه شده» میباشد و ابلیس را از آن جهت که از قرب الهی بسیار دور شد، شیطان نامیده شده است.
اما "شیطان" از ماده «شیط»، به معنا از بین رفتن، تباه شدن (چه از طریق سوختن باشد یا ...) میباشد و ابلیس را از آن جهت که اولاً خودش از آتش خلق شده؛ و ثانیاً تمامی عباداتش را حبط کرد و از بین برد؛ و ثالثاً اهل آتش جهنم است، "شیطان" مینامند.
سایر شیاطین:
پس هر کسی را که (اعم از جنّ یا انسان)، به واسطه تکبر، انکار، نافرمانی ...، از جوار رحمت الهی و قرب او دور شود، اهل آتش گردد، دشمن انسان و هدایت، رشد و کمال آدمی گردد، "شیطان" مینامند. این گروه، همه سپاهیان ابلیس قلمداد میگردند.
« فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ » (الشعراء، 94 و 95)
ترجمه: گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى.
انحراف:
مکرر بیان گردید که خداوند متعال نه برای هدایتش به پیامبران علیهم السلام سلطهای داده است و نه برای گمراه کردن، به ابلیس و سایر شیاطین از جن و انس، سلطهای داده است، پس نه کسی میتواند به زور (سلطه، جبر) هدایت کند و نه کسی میتواند به زور گمراه کند:
پیامبر صلوات الله علیه و آله - « فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ » (الغاشیه، 21 و 22)
ترجمه: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهندهاى * تو بر آنها مسلّط نیستى.
ابلیس لعین و سایر شیاطین: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ » (النّحل، 99 و 100)
ترجمه: چرا که او را بر کسانى که ایمان آوردهاند، و بر پروردگارشان توکل مىکنند، تسلطى نیست * تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمىگیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مىورزند.
نکته: همان گونه در عالَم بیرون، این انسان و جامعه است که خود زمینهی نفوذ و سلطهی بیگانگان را فراهم میکند، در عالَم درون نیز خود انسان است که زمینهی ولایت شیاطین بر خود را مساعد میسازد»
اراده:
پس دعوت از جانب حق میآید؛ خداوند متعال با موهبت عقل و وحی برای شناخت، راه را رشد و گمراهی را کاملاً روشن کرده است، و سپس میفرماید: تو را در این مقامی که قرار دادم، مجبور نمیکنم، حالا هر راهی که خودت اراده و انتخاب میکنی را پیشگیر: « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ... - در دین هیچ اجبارى نیست؛ به درستی که راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است.» (البقره، 256)
وسوسه:
کار ابلیس و جنودش (سایر شیاطین جنّ و انس)، صرفاً "وسوسه" و دعوت به باطل میباشد، اما توجه یا عدم توجه به "وسوسه" و نیز پذیرش یا عدم پذیرش دعوت به باطل، کاملاً در اختیار انسان میباشد؛ انسانی را دعوت به باطل میکنند که رها نشده است، بلکه خدایی دارد که اگر به او ایمان بیاورد، به او توکل کند و بندگی او را نماید، محافظت و تا مقام قرب هدایت میشود.
اما اگر در مورد "وسوسه" دقیق شویم، متوجه میشویم که این وسوسه، الزاماً کار ابلیس و شیاطین نمیباشد، بلکه یک ریشه درونی (نفس) هم دارد، چنان که هر چیزی و حتی جامدات نیز میتوانند برای نفس انسان "وسوسه انگیز" باشند؛ چنان که تمامی مظاهر "قدرت، شهوت و ثروت"، وسوسهانگیز هستند. حتی یک دیوار کوتاه یا بلند نیز میتواند، سبب وسوسه شود؛ پس شیاطین نیز از همین راه (نفس اماره) وارد میشوند.
فرودگاه شیطان:
هر ورودی، مدخل مناسب خودش را میخواهد و هر فرودی، عرصهی مناسب (فرودگاه) خودش را میخواهد؛ پس اگر باب ورود بسته و کنترل شده باشد و فرودگاهی برای دشمن مساعد نشده باشد، امکانی برای ورود و فرود شیاطین انس و جنّ وجود ندارد:
« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ » (الشعراء، 221 و 222)
ترجمه: آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مىآیند؟ * بر هر دروغزن گناهکارى فرود مىآیند.
اگر فرد و جامعه، راه "نفوذ" را ببندند، شیطان هیچ غلطی نمیتواند بکند.
مهلت دادن خدا:
همان طور که شیطان فقط ابلیس نیست، فرصت و مهلت نیز فقط به ابلیس داده نشده است، بلکه از مؤمن و کافر، به همگان داده شده است و این لطف و رحمت الهی است که فرصتی برای رشد، (و اگر انحراف و معصیتی صورت گرفت) فرصتی برای استغفار و توبه قرار داده است. البته فرصتی بدون معلوم بودن مدت و پایان آن.
اگر خداوند منّان مهلت ندهد که با اولین نافرمانی (گناه)، عقوبت و هلاکت لازم میآید و دیگر کسی فرصتی برای استغفار (طلب پوشش و بخشش) و نیز توبه (بازگشت) پیدا نمیکند.
« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا » (فاطر، 45)
ترجمه: و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه مىکرد، هیچ جنبندهاى را بر پشت زمین باقى نمىگذاشت ولى تا مدّتى معیّن مهلت شان مى دهد، و چون اجل شان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست.
پس خداوند رحمان و منّان، به همگان فرصت داده است. این ماییم که باید فرصتها را غنیمت شمرده و از دست ندهیم.
www.x-shobhe.com
پرسش : در مورد مکتب "آتئیسم" یا بیخدایی نوین، و راههای نجات از انحراف و راهنمایی یکی از دوستانم، مطلب یا راهنمایی میخواهم.
پاسخ: نجات به دست خداست، اگر کسی هدایت خواست، خدا نجاتش میدهد، اما اگر عناد و لجاجت کرد، به نتیجهاش میرسد.
نه انکار وجود خدا نوین است و نه به اصطلاح مکتب "آتئیسم" ساختار یا حرف نوینی دارد؛ اگر چه تلاش زیادی برای تبلیغ آن [به ویژه در میان ملل مسلمان] میشود.
از وقتی بشر بوده، ایمان و کفر هم بوده است؛ با این تفاوت که "ایمان به خدا و آخرت"، فقط یک نام دارد که آن هم «توحید» است، اما کفر، الحاد و شرک، از آن جهت که "کثرتگرا"یی هستند، اسمها و ایسمهای بسیاری به خود میگیرد.
*- قصهی این "اسم"ها و "ایسم"ها نیز نوین (جدید) نیست، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به کفار فرمود که اینها فقط "اسم"هایی است که شما و پدرانتان بر روی آنها میگذارید، وگرنه هیچ کدام حقیقت خارجی ندارند و فقط مبنی بر ظنّها و گمانها و نظریات غلط خودتان میباشد:
« إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى » (النّجم، 23)
ترجمه: [این بتان] جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کردهاید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است. [آنان] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمىکنند، با آنکه قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.
آتئیسم:
آتئیسم (Atheism ) که ریشه در واژهی یونانی (Atheos) دارد و به معنای «خدا ناباوری – یا – رد خداباوری» میباشد نیز همان کفر و الحاد کهن است، منتهی یک «ایسم» به آن اضافه نمودند که برای عوام، قشنگ و مدرن به نظر آید.
*- از یکی پرسیدم: «نظرت راجع به عرق فروشی و رقاصخانه» چیست؟ گفت: از واژههایش نیز حالم به هم میخورد، چه رسد به خودش – در وقت دیگری پرسیدم: «نظرت راجع به بار و دانسینگ چیست؟» گفت: مال کشورهای پیشرفته است و ما محرومیم! در حالی که هر دو یک چیز بود و فقط تلفظ فارسی و انگلیسی آن متفاوت بود.
*- حالا اسم، مادهگرایی (دهریگری) را که بسیار عوامانه و قدیمی است، گذاشتند "ماتریالیسم" – و اسم خودگرایی را گذاشتند "اومانیسم" – و اسم کفر و الحاد را گذاشتند "آتئیسم"، تا به نظر مهم، قشنگ و نوین آید.
عقل و نفس در شناخت:
اگر به کسی که اهل عقل و علم است بگویید: «شراب مضر است»، شاید بحث کند، اما در نهایت میپذیرد، هر چند که خود شرابخوار باشد؛ اما اگر گفت: «دلم میخواهد»، دیگر هیچ بحث و استدلالی برای او فایده ندارد و نمیپذیرد.
مهم است بدانیم که انسان "عقل و نفس" دارد و این که کدام را ملاک قرار داده و تبعیت کند، به اختیار و ارادهی خودش بستگی دارد.
آدمی، حق و باطلهای بسیاری را با قوای "تعقل" تشخیص میدهد و اطلاعات بسیاری را با قوای علم به دست میآورد؛ اما هیچ کدام اینها دلیل نمیشود که به سوی آنچه با عقل یا علم شناخته برود؛ بلکه «آدمی به سوی آن چه دوستش دارد (دلش میخواهد) میرود.
از این رو خداوند متعال در قرآن کریم، پس از ادلهی عقلی و بینههای علمی بسیار، میفرماید: حالا بگو که اگر خدا را دوست دارید، بیایید و نمیفرماید که اگر شناخت حاصل شده بیایید.
« قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ » (آلعمران، 31)
ترجمه: بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»
مباحثه و دعوت:
پس قبل از هر بحثی، دقت کنید که برخی دلشان میخواهد که ملحد باشند و بگویند: "ما کافریم"، منتهی چنان که بیان شد، به تن این کفر عوامانه خودشان، لباس شیک میپوشانند و میگویند: «ماتریالیست – اومانیست – مارکسیست ... یا آتئیست هستیم». برخی هم در عقل و دل خودشان قبول ندارند، اما دوست دارند که ادای آنها را درآورند تا مطرح شوند!
*- نیازی نیست که حتماً به آنان وجود خداوند منّان را اثبات کنید (خودشان میشناسند)، بلکه بپرسید: «حالا چه دلیل عقلی برای ملحد شدن دارید؟» آن گاه متوجه میشوید که یا پشت سر هم شعارهای بیدلیل میدهند، یا میگویند: «دلم میخواهد چنین باشم، به شما چه؟»
بدیهی است که در چنین حالتی، نه تنها از دست شما، بلکه از دست پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله نیز کاری ساخته نیست، چرا که خداوند متعال انسان را دارای اختیار و اراده خلق کرده است. لذا به پیامبرش نیز با این مثال میفرماید که کاری از تو بر نمیآید:
« وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاء فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ » (الأنعام، 35)
ترجمه: و اگر اعراض کردن آنان [از حق و قرآن] بر تو گران است، اگر مىتوانى نقبى در زمین، یا نردبانى در آسمان بجویی تا معجزهاى [دیگر] برایشان بیاورى [پس چنین کن]، و اگر خدا مىخواست قطعاً آنان را بر هدایت گِرد مىآورد، پس زنهار از نادانان مباش.
تذکر (یادآوری):
پس نه تنها ما و شما، بلکه حتی رسول اعظم صلوات الله علیه و آله نیز سلطهای ندارد و فقط میتواند که مردم را "متذکر" شود و راه درست یا غلط را به آنها یادآوری نماید و به سرانجام هر کدام از آنها، بشارت یا انذار دهد؛ چنان که فرمود:
« فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ * فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَکْبَرَ » (الغاشیة، 21 تا 24)
ترجمه: پس تو اى پیامبر ایشان را تذکر بده که وظیفه تو تنها همین تذکر است * و گرنه تو بر آنان تسلطى ندارى * (تذکر را هم تنها به کسانى بده که اهل تعقل و تذکر پذیرند) نه آنها که اعراض کرده و کفر ورزیدند * که خدا ایشان را به عذاب اکبر قیامت شکنجه خواهد کرد.
تذکر گاهی با بحث و پرسش و پاسخ است، و گاهی با موعظه و نصحیت است.
گاهی مدعی کفر و الحاد "چه نام آتئیسم روی خود بگذارد و چه هر نام دیگری"، ساده و سطحینگر است، هر چند که مدعی روشنفکری هم باشد، بدیهی است که در اینجا بحث و چند پرسش از دلایل عقلانی و ...، میتواند او را متوجه کند. اما گاهی عناد و لجاج دارد.
بیخدا وجود ندارد:
اگر خدا برای انسان روح و جسم قرار داد، کسی نمیتواند بگوید که من دوست دارم بدون روح، جسم یا هر دوی آنها زندگی کنم؛ و اگر مدعی این امور شد، خودش را فریب داده و سعی در فریب مخاطب میکند، چرا که این نظام خلقت است و با میل افراد، قابل تغییر و تبدیل نمیباشد.