ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : دانشمندان غربی اکثرآ بر این باورند که خواب (صرفآ) از اطلاعات (جسم) انسان سرچشمه میگیرد. گویا یکی از دلایل آنها این است که افرادی که کور مادرزاد هستند در خواب تصویری نمیبینند پس خواب پرواز روح نیست، روحی که به آن اعتقاد دارید که نابینا نمیشود. میگوییم: روح انسان از خداست و خداوند خود مقرر کرده است که این روح از جسم انسان تاثیرپذیر باشد، اما مجاب نمیشوند، چه پاسخی باید به مادهگرایان داده شود؟
ابتدا دقت شود که هیچ الزامی ندارد که برای هر چه میگویند، حتما پاسخی بدهید! گاهی باید رها کرد تا هر چه دلشان میخواهد بگویند و اصلاً نباید منفعل شد و دلسوزانه دنبال پاسخ برای آنها رفت، بلکه اگر گفتهی آنان سبب پیدایش سؤال یا شبهه در خود انسان شد، حق مطلب این است که برود مطالعه کند و پاسخ را بیابد؛ برای رشد علمی و عقلی خود، نه الزاماً برای پاسخ به منکران.
خداوند متعال، در کلام وحی (قرآن مجید) که این همه آیه، نشانه، دلیل، برهان و پاسخ سؤالات و شبهات و حتی وسوسهها را بیان نموده است، یک جا هم میفرماید، اصلاً پاسخ نده:
« فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ » (القلم، 44)
ترجمه: پس مرا با کسى که این گفتار را تکذیب مىکند واگذار. به تدریج آنان را به گونهاى که در نیابند [گریبان] خواهیم گرفت،
●- کفار به رغم جهالت (کم عقلی) و تعصب جاهلی، ژست علمی نیز میگیرند! و مؤمنان نیز گمان میکنند که مشکل آنها فقط و فقط علمی است و اگر اطلاعات کافی و پاسخهای منطقی و مستدل به آنها داده شود، مشکلشان برطرف شده و خواهند پذیرفت! حال آن که اصلاً چنین نیست؛ بسیاری علم دارند، ولی عقل ندارند؛ پس پاسخ مستدل به کارشان نمیآید؛ بسیاری دیگر نیز خودشان حقایق را میدانند، ولی عمداً انکار میکنند، لذا به آنها "کافر" گفته میشود، یعنی کسی که حقیقت را میپوشاند!
شک، تردید، انکار و کفر این گروه، به سبب کشف چند فرمول علمی از آن چه خداوند علیم خلق کرده نمیباشد، بلکه به سبب ظاهرگرایی (مادهگرایی) و غفلت از پشت صحنه، حقایق عالم هستی و بالتبع آخرت میباشد:
« یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ » (الرّوم، 7)
ترجمه: آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند!
پس مشکل، در علوم اکتسابی آنها و کشفیات علمی آنها نیست، بلکه مشکل در عقلانیت آنهاست که آن نیز مادی نیست؛ و مشکل در بسته شدن قلب است، که آن هم مادی نیست. مشکل در عناد و لجاج و تعصب جاهلی است، که آن هم ربطی به ماده ندارد!
●- آیا حکام نظامهای استکباری و سلطه، با همین تئوری و شعارها دربارهی حق آزادی، استقلال، حقوق بشر، صلح طلبی، محکومیت کشتار جمعی، کشتار کودکان، آدم ربایی، ترور، فضای سبز، محیط زیست، بهداشت عمومی و ...؛ نمیدانند که ظلم، جنایت، تجاوز، جنگهای نظامی، جنگهای بیولوژیکی، جنگهای نرم در عرصههای فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، تبلیغاتی و ...، بد و مذموم میباشند؟!
اصل و فرع:
اینها که با مواضع کفر آمیز، ژست روشنفکری و علمی میگیرند، همیشه در مباحثات، ذهن مخاطب را مشغول فرعیات میکنند، در حالی که مشکل آنها در اصول است و میخواهند آن را بپوشانند!
حال آیا شما میخواهید به کسی که "اصل" را انکار میکند، "فرع" را اثبات نمایید؟! و با دلیل و بینه، به کسی خدا را قبول ندارد، میخواهید اثبات نمایید که انسان روح دارد و این روح را خداوند متعال خلق کرده است، خداوند سبحان هدایت میکند،وحی میفرستد، الهام میکند و ...؟!
آیا میشود با کسی که منکر "فاعل" است، دربارهی "فعل" او سخن گفت؟!
برای همین بیان شد که هیچ الزامی به پاسخ در این موارد وجود ندارد؛ چرا که مادهگرا، منکر اصل است، پس بحث با او درباره فرع، هیچ فایدهای ندارد.
کور مادرزاد:
البته که کور مادرزاد، هنگام خواب، رؤیای تصویری نمیبیند، چرا که هیچ تصویر یا رنگی، در ذهن او نقش نبسته است که بتواند در رؤیا ببیند؛ اما دلیل نمیشود که رؤیای صوتی، مانند گفتگو نبیند! مگر این که کَر و کور مادرزاد باشد، و ندیدن رؤیا نیز دلیل بر نبودن "روح" نیست.
"مرگ" پس از تولد، عظیمترین حادثهای است که به صورت حتم و یقین، برای هر انسان زندهای (و هر موجود زندهای) رخ میدهد و هیچ راه فرار یا استثنایی هم ندارد. لذا خداوند متعال میفرماید: این مرگی که شما از آن فرار میکنید، او به دیدار شما میآید.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (الجمعة، 8)
ترجمه: بگو: بىتردید آن مرگى که از آن مىگریزید با شما ملاقات خواهد کرد، سپس به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانده مىشوید، پس شما را از آنچه (در دنیا) عمل مىکردید آگاه خواهد نمود.
"مرگ" مثل تولد نیست. نوزاد وقت تولد، با همین جسماش، از یک عالَمِ مادی (رَحِم مادر)، به یک عالَم دیگر مادی (دنیای بیرون و حیات در زمین) منتقل میشود؛ اما به هنگام مرگ، روح جسم را در زمین وا میگذارد و به عالم دیگری [برزخ] منتقل میشود.
*- برای روشنتر شدن موضوع در جهت سؤال مطروحه، لازم است به دو اصل مهم توجه کنیم: یکی رابطه روح با بدن است و دیگری درد و رنج و تألم، یا نشاط، لذت و سرور.
رابطه روح با بدن: روح مانند عضوی از اعضای درونی، در "ّبدن" قرار ندارد که یک وقتی هم از آن خارج شود. روح مانند دست و پا به بدن نچسبیده که زمان مرگ جدایش کنند، روح مادی نیست و اگر در بدن بود، حتماً مادی میبود و جایگاه خاص خود را داشت. بلکه روح، بر بدن احاطه دارد و البته به آن تعلق (علاقه) شدید دارد.
به تعبیر حکما، این بدن، مرتبه نازله و تجسم روح است. چنان که حضرت آیت الله حسن زاده آملی در این باره میگوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.» (سرح العیون فی شرح العیون، ص215)
احساس درد یا لذت: اگر چه منشأ ادراک همان روح است و حواس و سلسله اعصاب، هر چند فعال باشند، اما به خودی خود احساس درد یا لذت ندارند؛ اما به حسب درک ظاهری و بیان ساده، انسان دو ویژگی را در خود احساس میکند: یکی ویژگی جسم و بدن است که تمامی حالاتش قابل اندازهگیری نیز هست (چون مادی صرف است)، و دیگری ویژگی نفسانی یا روحانی است، مانند آگاهی، محبت، تنفر، تألم، شادی و ...، که به هیچ وجهی و با هیچ معیاری قابل اندازهگیری نمیباشد. حتی امروزه در علم پزشکی روشی برای فهم میزان درد بیمار روال شده که از بیمار میپرسند: اگر درد از یک تا ده باشد، عدد میزان درد تو چقدر است؟ او میگوید: یک، یا پنج یا هشت. اما آن چه که او میگوید: میزان درد نیست، بلکه نسبتش در قیاس به این اعداد یک تا ده میباشد.
حادثه مرگ:
حادثه مرگ، بزرگترین و هولناکترین حادثهای است که در این دنیا برای بشر رخ میدهد. تا آنجا که از شدت حادثه، هر چه میداند را یک جا فراموش میکند [مگر آن چه ملکهی او شده است را پس از حادثه به یاد بیاورد]. در احادیت آمده که حتی شخصی که سالها قرآن میخوانده، اما انس با قرآن ملکه او نگردیده است، وقتی سؤال میشود که در دنیا کتاب تو چه بود؟ به یادش نمیآید.
آیا ندیدید که به هنگام برخورد دو خودرو یا هر حادثه مشابه دیگری، مصدوم برای چند لحظه، چند دقیقه، نمیفهمد که کیست؟ کجاست و چه حادثهای رخ داده است و حتی چه آسیبی دیده است؟ پایش شکسته و نمیفهمد (در اصطلاح میگویند: هنوز گرم است و متوجه نیست)؛ و گاه روی او آب میپاشند یا ضربات سبکی به صورتش میزنند تا به خود آید و متوجه شود؟ حال حالت این انسان را در حادثه عظیم مرگ، که ناگهان نیز میرسد، تصور کنید.
ما میمیریم، یا مرگ میمیرد؟
در یک اصطلاح غلط، میگوییم که ما میمیریم! در حالی که مرگ همیشه با ما هست، هر لحظهای، پس از مرگِ لحظهی قبل متولد میگردد؛ 5 سال پیش، یک ساعت پیش، یک دقیقه پیش و حتی یک لحظه پیش شما کو و کجاست؟ این همان مرگ است؛ گام به گام مرگ است و یکی هم گام آخر است. چنان چه حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام میفرمایند: «هر نفسی که انسان میکشد، گامی است که به سوی مرگ مینهد».
اما واقعاش این است که این مرگی که همراه ماست، خودش به آخر رسیده و میمیرد. اگر ما میمُردیم که دیگر باقی نبودیم، بلکه مرگ میمیرد و دیگر مرگی نیست، اما ما هستیم و حیات را در نشئه دیگری ادامه میدهیم. چنان چه مفسر معاصر، حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره میفرمایند: «تعبیر قرآن این است که شما مرگ را مىچشید و مىمیرانید. نفرمود مرگ، هر کسى را مىچشد. فرمود هر کسى مرگ را مىچشد «کلّ نفس ذائقَة المَوتِ». شما اگر تشنهاید، یک لیوان آب یا شربت را که مىنوشید، (شما) این شربت را محو کردهاید، یا شربت شما را محو کرده است؟ شما این لیوان آب را از بین بردهاید یا این لیوان آب، شما را؟ شما او را هضم کردید یا او شما را؟ قرآن نمىگوید مرگ، انسان را مىچشد، مىگوید انسان، مرگ را مىچشد. مرگ یعنى تحول، مرگ یعنى تغییر، انسان تغییر و تحول و دگرگونى را مىچشد، محو مىکند و به ثبات مىرسد.»
سنخ درد مرگ:
با توجه به آن چه بیان شد، معلوم میشود که البته "مرگ، بسیار بسیار و بیش از آن چه انسان بتواند تصور کند، دردناک است"، اما دردش و ادراک آن درد، از نوع دردهای جسمانی نمیباشد.
برای درک بیشتر، لازم است به درد کشیدن خود در همین عالم دنیا توجهی کنیم؛ یک موقع عضوی از اعضای بدن [سر، چشم، گوش، دندان، دست، پا یا اعضای درونی چون قلب، معده و ...] درد میکند و ما آن درد را احساس میکنیم؛ اما یک موقع دل انسان از مصیبت، ماتم، تألم یا ظلمی به درد میآید؛ آیا این دو از یک سنخ و قابل مقایسه هستند؟!
اگر کسی از پلکانی بیافتد و دست و پایش بشکند، مجروح شود و صدمهای ببیند، متوجه نوعی درد در اعضای خود میشود؛ هم چنین وقتی خبر فاجعه منا را میشنود [حتی اگر تصاویرش را ندیده باشد]، روحش درد میکشد و رنج میبرد؛ آیا این دو درد هم سنخ و قابل مقایسه هستند؟ هرگز.
درد روح غلبه دارد:
همان طور که روح بر جسم احاطه و غلبه دارد، درد یا نشاط و لذت روح نیز بر دردها و لذتهای بدنی احاطه و غلبه دارد، چنان که گاه سبب میگردد آدمی متوجه درد یا لذت جسمانی خود نگردد. اگر کسی از روزه گرفتن لذت ببرد، درد گرسنگی نمیکشد.
به عنوان مثال: بسیار اتفاق افتاده که عضوی از بدن انسان به درد افتاده است، اما ناگهان خبر تأثرآوری به او میدهند. این درد چنان غلبه میکند که درد حسی خود را فراموش کرده یا دیگر احساس نمیکند. همین طور است لذت؛ به عنوان مثال آدمی با قوهی چشایی خود، از خوردن یک میوه یا خوراک خوش مزه لذت میبرد، اما میهمانی عزیز دارد و او چنان محو لذت دیدار او میگردد که هیچ متوجه نمیشود که چه میخورد و چه مزهای داشت.
آیا دقت کردهاید که صاحبخانه چقدر دوندگی برای پذیرایی خوب در شام میکند، درد هم نمیکشد، اما میهمانها که رفتند، گویی ناگهان دردهای دست و پا و استخوان و کف پا به او هجوم میآورد؟ علتش این است که شوق و لذت آن میهمانان، نمیگذاشت این درد جسم را بفهمد.
درد مرگ نیز از نوع دردهای حسی نیست و بر تمامی دردهای حسّی غلبه میکند. اگر کسی در حادثهای مصدوم شده باشد و درد بکشد، وقتی با "مرگ" مواجه میگردد، دیگر آن دردها را نمیفهمد، و همین طور است اگر کسی مؤمن و مشتاق مرگ باشد، از شدت شوق و لذت، درد جسمانی را فراموش کرده و نمیفهمد. بدنش با ترکش خمپاره تکه و پاره شده، اما با لبخندی که گویا دنیا را به او بخشیدهاند، از دنیا میرود.
امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، در دعای کمیل، درد آتش جهنم و درد فراق را مقایسه کرده و عرضه میدارد: به فرض که درد جهنم را تحمل کنم، درد فراق را چگونه تحمل خواهم کرد!
*- در جهنم نیز سوزش و درد جدایی، حسرت، اسف، غبن و دوری، به مراتب بیش از تمامی عذابهای جسمانی میباشد. در بهشت نیز لذت فلاح، رضایت، سعادت و قرب به محبوب، به مراتب بیش از لذات جسمانی بهشت است.
نسبت درد و عذاب مرگ به دردهای جسمانی نیز همین گونه است.
سنخ درد مرگ:
درد مرگ، از سنخ درد از دست دادن محبوبها و فراق آنهاست. انسانی که سالم است و دردی ندارد و به حسب مادی و جسمی در اوج لذت است، اگر از محبوبش (مثل پدر، مادر، همسر، وطن و ...) باشد، نوعی تألم و درد دارد، اما شاید در برخی زیاد نباشد، چون امید به نزدیکی و دیدار مجدد دارند. اما اگر او را ناامید کنند، مثلاً بگویند: پدرت یا مادرت، یا همسر یا فرزندت، از دنیا رفت، دردش به حد طاقت فرسا مضاعف میگردد.
زندان چرا ناخوشایند است؟ ظاهرش که تنبل خانه است؛ اما باطنش، قطع ارتباط با مأنوسهاست.
"انسان" موجودی است که زود اُنس میگیرد و زود هم دچار نسیان [فراموشی] میشود.
پرسش : چگونه مرتاضهای (هندی، چینی و ...)، با سخت گرفتن بر جسم شان بر روح شان تسلط مییابند بدون آنکه بندگی خداوند را کنند؟ اساسا فرق پیغمبران و مرتاضها در چیست؟ مگر این نیست که این قدرت با اجازه خدا باید اعطا شود آنان که خداوند را قبول ندارند. لطفا در رابطه با این مباحث توضیح دهید.
پاسخ: مرتاض، هیچگاه به روحش تسلط ندارد که بیان شود بدون ایمان، چگونه چنین تسلطی یافته است!
برای شناخت بیشتر، لازم است به دو مقولهی مهم «انسان شناسی» و سپس «دینشناسی» پرداخته شود که چون در این مجال کوتاه، امکانی برای شرح مفصل آن وجود ندارد، به چند محور اساسی اشاره میشود:
الف – آدمی، دارای چگونگیها (یا ابعاد) بسیار متفاوتی میباشد که هر کدام نیز نیروهای متفاوتی دارند. در یک دستهبندی کلی میتوان به «جسم، روان و روح» و البته قوای آنها اشاره نمود.
ب – قوای جسمی، با ورزش، تغذیه، بهداشت ... و رعایت اصول و فروع "سلامتی و تندرستی" تقویت میشود. قوای روانی، با سلامت جسم و تمرین ذهن و کنترل سلسله اعصاب، تقویت میگردد؛ و قوای روحی نیز با توجه روح به مبدأ و معاد، عالَم معنویت، روحانیت و حاکمیت بر مملکت وجود و قوای آن [جسم، نفس، روان و ...] تقویت میگردد.
ج – هر یک از ابعاد وجودی انسان و قوای بالفعل (آن چه هست)، و قوای بالقوه یا استعداد (آن چه میتواند باشد) در انسان، از توان و نیروی فوق تصور و ناشناختهای برخوردار است که حتی علم تجربی امروز، به نشانههایی از آن دست یافته است. به عنوان مثال:
●- بلند کردن یک وزنهی بالای 150 یا 200 کیلوگرم برای انسان معمولی [هر چه قدر هم که سالم و تنومند باشد] ممکن نیست؛ اما یک وزنهبردار حرفهای، به رغم قد کوتاه و وزن کمش، آن را به راحتی از زمین کنده، بلند شده و بالای سرش نگه میدارد!
نیروی تن:
بنابر این، قوای بینایی، شنوایی، حرکت، سکون، خوردن، خوابیدن، احساس یا عدم احساس درد و سایر قوای بدنی نیز همینطور میباشند.
اراده:
قویترین نیروی آدمی، همان "اراده" میباشد که مسلماً از سنخ قوای بدنی یا فیزیکی نمیباشد و شاید بتوان گفت که قوای «روحی» است. بنابر این آدمی میتواند که با قدرت ارادهی خود، روح را متوجه معبود حقیقی، یا دنیا و بدن نماید – میتواند نفس حیوانی و قوای بدنی را در کنترل عقل در آورد – میتواند تمامی قوای عاقله و روحی خود را در اختیار نفس حیوانی قرار دهد و ... .
قوای بدنی، همه توسط "نفس حیوانی"، زنده و فعال و پویا هستند. بنابر این، اگر کسی با تمرین زیاد "اراده"ی خود را تقویت کند، میتواند افسار نفس را در اختیار عقل و روح قرار دهد و یا هر طوری که دوست دارد با آن رفتار کند.
پخش نیرو:
به خورشید به عنوان یک منبع انرژی دقت نمایید. نورش روشنیبخش و حرارتش گرمابخش و انرژیزاست؛ نه تنها نمیسوزاند، بلکه از منابع اصلی حیات میباشد. اما اگر شعاع اندکی از این نور – مثلاً به شعاع یک ذرهبین با قطر 10 سانت – را تجمیع کنید و از یک کانون بیرون بدهید، کاغذ، برگ، چوب و ... را میسوزاند و حتی جنگلی را به آتش میکشد.
قوای روحی، روانی، بدنی (فیزیکی) ما نیز پخش شده است؛ بنابر این اگر کسی با تمرین، بتواند بخشی از این قوا را متمرکز نموده و از یک کانون خارج نماید، میتواند به لحاظ روحی، دچار و مقهور نفسانیات و یا وسوسهها نشود و یا به لحاظ فیزیکی، با یک ضربهی دست، چند قالب یخ را بشکند، یا با یک ضربه سر، چند قطعه چوب یا سنگ را بشکند، یا حتی با نیروی چشم و نگاه کردن، یک چنگال فلزی را خم کند؛ یا حتی از پشت یک مانع ضخیم، چیزی را ببیند؛ یا خطورات ذهنی کسی را بخواند و یا به او القا نماید و ... .
دستور به تجمیع نیرو در دین:
در قرآن کریم و هم چنین احادیث، آیات و روایات بسیاری وجود دارد که دستور به تجمیع نیرو، چه در وجود شخص و چه در جامعه داده است و از پراکندگی نیروها برحذر داشته است و تأکید نموده که این پراکندگی، سبب ناتوانی شما و فَشل شدن قوای شما میگردد. دقت کنیم که "فَشَل" شدن، یعنی نیرو هست، اما به خاطر پراکندگی، قدرتی ندارد و کاری از آن بر نمیآید.
مثال: به نیروی الکتریسته دقت کنید که همه جا و در همه چیز وجود دارد، اما اگر در باطریها بزرگ و کوچک، مخازن بسیار میکرونی و یا بسیار بزرگ تجمیع شود و از یک کانون خارج شود، یک قدرت محرکهی قوی میباشد.
« وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ » (الأنفال، 46)
ترجمه: و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت و مهابت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
توحید (وحدت نیرو):
معنای توحید، فقط شناخت خداوند سبحان به یگانگی نیست، بلکه این شناخت به انضمام "یکتاپرستی" میباشد.