ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
"مرگ" پس از تولد، عظیمترین حادثهای است که به صورت حتم و یقین، برای هر انسان زندهای (و هر موجود زندهای) رخ میدهد و هیچ راه فرار یا استثنایی هم ندارد. لذا خداوند متعال میفرماید: این مرگی که شما از آن فرار میکنید، او به دیدار شما میآید.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (الجمعة، 8)
ترجمه: بگو: بىتردید آن مرگى که از آن مىگریزید با شما ملاقات خواهد کرد، سپس به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانده مىشوید، پس شما را از آنچه (در دنیا) عمل مىکردید آگاه خواهد نمود.
"مرگ" مثل تولد نیست. نوزاد وقت تولد، با همین جسماش، از یک عالَمِ مادی (رَحِم مادر)، به یک عالَم دیگر مادی (دنیای بیرون و حیات در زمین) منتقل میشود؛ اما به هنگام مرگ، روح جسم را در زمین وا میگذارد و به عالم دیگری [برزخ] منتقل میشود.
*- برای روشنتر شدن موضوع در جهت سؤال مطروحه، لازم است به دو اصل مهم توجه کنیم: یکی رابطه روح با بدن است و دیگری درد و رنج و تألم، یا نشاط، لذت و سرور.
رابطه روح با بدن: روح مانند عضوی از اعضای درونی، در "ّبدن" قرار ندارد که یک وقتی هم از آن خارج شود. روح مانند دست و پا به بدن نچسبیده که زمان مرگ جدایش کنند، روح مادی نیست و اگر در بدن بود، حتماً مادی میبود و جایگاه خاص خود را داشت. بلکه روح، بر بدن احاطه دارد و البته به آن تعلق (علاقه) شدید دارد.
به تعبیر حکما، این بدن، مرتبه نازله و تجسم روح است. چنان که حضرت آیت الله حسن زاده آملی در این باره میگوید: «بدن، مرتبه نازله نفس و نفس تمام بدن است و بدن، تجسد و تجسم روح، صورت و آشکار کننده کمالات و قوای آن در این عالم است.» (سرح العیون فی شرح العیون، ص215)
احساس درد یا لذت: اگر چه منشأ ادراک همان روح است و حواس و سلسله اعصاب، هر چند فعال باشند، اما به خودی خود احساس درد یا لذت ندارند؛ اما به حسب درک ظاهری و بیان ساده، انسان دو ویژگی را در خود احساس میکند: یکی ویژگی جسم و بدن است که تمامی حالاتش قابل اندازهگیری نیز هست (چون مادی صرف است)، و دیگری ویژگی نفسانی یا روحانی است، مانند آگاهی، محبت، تنفر، تألم، شادی و ...، که به هیچ وجهی و با هیچ معیاری قابل اندازهگیری نمیباشد. حتی امروزه در علم پزشکی روشی برای فهم میزان درد بیمار روال شده که از بیمار میپرسند: اگر درد از یک تا ده باشد، عدد میزان درد تو چقدر است؟ او میگوید: یک، یا پنج یا هشت. اما آن چه که او میگوید: میزان درد نیست، بلکه نسبتش در قیاس به این اعداد یک تا ده میباشد.
حادثه مرگ:
حادثه مرگ، بزرگترین و هولناکترین حادثهای است که در این دنیا برای بشر رخ میدهد. تا آنجا که از شدت حادثه، هر چه میداند را یک جا فراموش میکند [مگر آن چه ملکهی او شده است را پس از حادثه به یاد بیاورد]. در احادیت آمده که حتی شخصی که سالها قرآن میخوانده، اما انس با قرآن ملکه او نگردیده است، وقتی سؤال میشود که در دنیا کتاب تو چه بود؟ به یادش نمیآید.
آیا ندیدید که به هنگام برخورد دو خودرو یا هر حادثه مشابه دیگری، مصدوم برای چند لحظه، چند دقیقه، نمیفهمد که کیست؟ کجاست و چه حادثهای رخ داده است و حتی چه آسیبی دیده است؟ پایش شکسته و نمیفهمد (در اصطلاح میگویند: هنوز گرم است و متوجه نیست)؛ و گاه روی او آب میپاشند یا ضربات سبکی به صورتش میزنند تا به خود آید و متوجه شود؟ حال حالت این انسان را در حادثه عظیم مرگ، که ناگهان نیز میرسد، تصور کنید.
ما میمیریم، یا مرگ میمیرد؟
در یک اصطلاح غلط، میگوییم که ما میمیریم! در حالی که مرگ همیشه با ما هست، هر لحظهای، پس از مرگِ لحظهی قبل متولد میگردد؛ 5 سال پیش، یک ساعت پیش، یک دقیقه پیش و حتی یک لحظه پیش شما کو و کجاست؟ این همان مرگ است؛ گام به گام مرگ است و یکی هم گام آخر است. چنان چه حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام میفرمایند: «هر نفسی که انسان میکشد، گامی است که به سوی مرگ مینهد».
اما واقعاش این است که این مرگی که همراه ماست، خودش به آخر رسیده و میمیرد. اگر ما میمُردیم که دیگر باقی نبودیم، بلکه مرگ میمیرد و دیگر مرگی نیست، اما ما هستیم و حیات را در نشئه دیگری ادامه میدهیم. چنان چه مفسر معاصر، حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره میفرمایند: «تعبیر قرآن این است که شما مرگ را مىچشید و مىمیرانید. نفرمود مرگ، هر کسى را مىچشد. فرمود هر کسى مرگ را مىچشد «کلّ نفس ذائقَة المَوتِ». شما اگر تشنهاید، یک لیوان آب یا شربت را که مىنوشید، (شما) این شربت را محو کردهاید، یا شربت شما را محو کرده است؟ شما این لیوان آب را از بین بردهاید یا این لیوان آب، شما را؟ شما او را هضم کردید یا او شما را؟ قرآن نمىگوید مرگ، انسان را مىچشد، مىگوید انسان، مرگ را مىچشد. مرگ یعنى تحول، مرگ یعنى تغییر، انسان تغییر و تحول و دگرگونى را مىچشد، محو مىکند و به ثبات مىرسد.»
سنخ درد مرگ:
با توجه به آن چه بیان شد، معلوم میشود که البته "مرگ، بسیار بسیار و بیش از آن چه انسان بتواند تصور کند، دردناک است"، اما دردش و ادراک آن درد، از نوع دردهای جسمانی نمیباشد.
برای درک بیشتر، لازم است به درد کشیدن خود در همین عالم دنیا توجهی کنیم؛ یک موقع عضوی از اعضای بدن [سر، چشم، گوش، دندان، دست، پا یا اعضای درونی چون قلب، معده و ...] درد میکند و ما آن درد را احساس میکنیم؛ اما یک موقع دل انسان از مصیبت، ماتم، تألم یا ظلمی به درد میآید؛ آیا این دو از یک سنخ و قابل مقایسه هستند؟!
اگر کسی از پلکانی بیافتد و دست و پایش بشکند، مجروح شود و صدمهای ببیند، متوجه نوعی درد در اعضای خود میشود؛ هم چنین وقتی خبر فاجعه منا را میشنود [حتی اگر تصاویرش را ندیده باشد]، روحش درد میکشد و رنج میبرد؛ آیا این دو درد هم سنخ و قابل مقایسه هستند؟ هرگز.
درد روح غلبه دارد:
همان طور که روح بر جسم احاطه و غلبه دارد، درد یا نشاط و لذت روح نیز بر دردها و لذتهای بدنی احاطه و غلبه دارد، چنان که گاه سبب میگردد آدمی متوجه درد یا لذت جسمانی خود نگردد. اگر کسی از روزه گرفتن لذت ببرد، درد گرسنگی نمیکشد.
به عنوان مثال: بسیار اتفاق افتاده که عضوی از بدن انسان به درد افتاده است، اما ناگهان خبر تأثرآوری به او میدهند. این درد چنان غلبه میکند که درد حسی خود را فراموش کرده یا دیگر احساس نمیکند. همین طور است لذت؛ به عنوان مثال آدمی با قوهی چشایی خود، از خوردن یک میوه یا خوراک خوش مزه لذت میبرد، اما میهمانی عزیز دارد و او چنان محو لذت دیدار او میگردد که هیچ متوجه نمیشود که چه میخورد و چه مزهای داشت.
آیا دقت کردهاید که صاحبخانه چقدر دوندگی برای پذیرایی خوب در شام میکند، درد هم نمیکشد، اما میهمانها که رفتند، گویی ناگهان دردهای دست و پا و استخوان و کف پا به او هجوم میآورد؟ علتش این است که شوق و لذت آن میهمانان، نمیگذاشت این درد جسم را بفهمد.
درد مرگ نیز از نوع دردهای حسی نیست و بر تمامی دردهای حسّی غلبه میکند. اگر کسی در حادثهای مصدوم شده باشد و درد بکشد، وقتی با "مرگ" مواجه میگردد، دیگر آن دردها را نمیفهمد، و همین طور است اگر کسی مؤمن و مشتاق مرگ باشد، از شدت شوق و لذت، درد جسمانی را فراموش کرده و نمیفهمد. بدنش با ترکش خمپاره تکه و پاره شده، اما با لبخندی که گویا دنیا را به او بخشیدهاند، از دنیا میرود.
امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، در دعای کمیل، درد آتش جهنم و درد فراق را مقایسه کرده و عرضه میدارد: به فرض که درد جهنم را تحمل کنم، درد فراق را چگونه تحمل خواهم کرد!
*- در جهنم نیز سوزش و درد جدایی، حسرت، اسف، غبن و دوری، به مراتب بیش از تمامی عذابهای جسمانی میباشد. در بهشت نیز لذت فلاح، رضایت، سعادت و قرب به محبوب، به مراتب بیش از لذات جسمانی بهشت است.
نسبت درد و عذاب مرگ به دردهای جسمانی نیز همین گونه است.
سنخ درد مرگ:
درد مرگ، از سنخ درد از دست دادن محبوبها و فراق آنهاست. انسانی که سالم است و دردی ندارد و به حسب مادی و جسمی در اوج لذت است، اگر از محبوبش (مثل پدر، مادر، همسر، وطن و ...) باشد، نوعی تألم و درد دارد، اما شاید در برخی زیاد نباشد، چون امید به نزدیکی و دیدار مجدد دارند. اما اگر او را ناامید کنند، مثلاً بگویند: پدرت یا مادرت، یا همسر یا فرزندت، از دنیا رفت، دردش به حد طاقت فرسا مضاعف میگردد.
زندان چرا ناخوشایند است؟ ظاهرش که تنبل خانه است؛ اما باطنش، قطع ارتباط با مأنوسهاست.
"انسان" موجودی است که زود اُنس میگیرد و زود هم دچار نسیان [فراموشی] میشود.