ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : چرا خدا به بندگانش حق انتخاب نداد؟ حق انتخاب در عبادت و انتخاب در نحوه شیوه زندگی و دهها مورد دیگر که قابل بحث است؟ خدا میگه فقط یک راه دارید و باید منو عبادت کنید و مطیع من باشید و فلان و...؛ در صورتی که اگر خدا حکیم و عادل هستش میگفت: هر کسی که دوست داره منو عبادت کنه. خدایی که با قلدری و تهدید با بندگانش صحبت کنه و بگه هر کس منو عبادت و تعظیم نکنه تا ابد در آتش میسوزانم خوب این خدا نه عادله و نه حکیم... ؟
اول به عقل و قلبتان توجهی کنید و ببینید که اصلاً خداباور هستید یا خیر؟ اگر نیستید که نباید بپرسید: «چرا خدا اینطور و آن طور ...»، بلکه باید سراغ خداشناسی بروید که ابتدا بشناسید و سپس باور کنید. اما اگر وجود خداوند متعال و سبحان را باور دارید، همین سؤال خودتان از ابتدا تا انتهایی [که همه آن درج نشد] را بخوانید و ببیند که آیا سؤال دارید، یا دشمنی؟! چرا که سائل به دنبال پاسخ میگردد، اما دشمن مشکلی در شناخت ندارد، بلکه خصومت، عناد و لجاج دارد و این خود سبب نوعی مقاومت ادراک در او میگردد.
●- مکرر بیان شد که دشمنی، مرحلهی بعد از کفر و انکار است. مکرر بیان شد که اگر به جوّسازی [به ویژه در فضای مجازی] دقت کنید، زیاد بحثی در انکار وجود خدا نیست (چون قابل انکار نیست)، بلکه سعی در ایجاد بغض و دشمنی با او در قلوب میشود! درست همان اخلاق ابلیس لعین است که منتشر و القا میگردد؛ او هیچ گاه منکر وجود خدا نشد، بلکه به عزت او قسم خورد که تا ابد با او دشمنی کند و چون میدانست که قدرت مقابله با او را ندارد، قسم خورد که بندگانش را اغوا و منحرف نماید! لذا به تابعین خود نیز میگوید: «ای احمق! خدا را انکار نکن که این دلیل بر جهل خودت میباشد، بلکه بگو هست، ولی با او دشمنی کن! بگو: علم ندارد، حکمت ندارد، عدالت ندارد، رحمت ندارد ... و دائماً به او اعتراض داشته باش!
●- بیایید فعلاً "خودشناسی" را در اولویت قرار دهید و بگویید: خدا هر طوری که هست، هست؛ من ببینم خودم چگونهام؟!
●- از خود بپرسید: بر اساس کدام علم، حکمت و عقلی، مدعی هستم که خدا هم هست، هم [العیاذ بالله] علم، حکمت و عدالت ندارد؟! خب اگر خداست که حتماً منزه (سبحان) از این اتهامات من است، چون هستی و کمال محض است و هیچ نقص، نیستی و ضعفی به او راه ندارد – و اگر موجودی است که جهل و ظلم به او راه دارد، پس خدا نیست! و صادقانه به خود گواهی دهید: «من خدا را نمیشناسم، و این خدایی که بر او میتازم، خدای ساخته و پرداختهی ذهن کوچک، محدود و نادان خودم هست، نه خدای حقیقی»!
●- از خود بپرسید: آیا "من" که مخلوق و موجودی ضعیفی بیش نیستم، میخواهم به خداوند سبحان بگویم که "علم، حکمت و عدالت" چگونه است؟! بعد بگویم: چون تو مطابق با تعاریف من نیستی، پس [العیاذ بالله]، علیم، حکیم و عادل نیستی؟!
●- سپس با خود صادقانه بگویید: وقتی نه تنها خداشناس نیستم، بلکه اصلاً نمیدانم علم، حکمت و عدالت یعنی چه و ایجابش چیست؟ آیا این موضعگیری من – نشستن در جای خدا – به محاکمه کشیدن، متهم نمودن و محکوم کردن خدا، و این عناد با او، چه سببی به جز ترکیب "جهل و تکبر" دارد؟!
●- با خود صادقانه بگویید: علت این دشمنی من این است که نه تنها نفرمود: «هر کسی برود هر غلطی که دلش خواست بکند»، بلکه فرمود: «متقی رستگار میشود و کافر، مشرک، ملحد، معاند، ظالم و مجرم به عقوبت خودش میرسد»؛ اما من دوست دارم که ضمن بندگی هوای نفس خود و دیگران و انجام هر خطایی، به نتایج خوب نیز برسم و اگر نمیرسم، پس مشکل در علم، حکمت و عدالت اوست، نه در جهل، غفلت، تکبر و عناد من!
●- بعد از خود بپرسید: آیا اگر خدا میفرمود که همه چیز مساوی است، سرانجام همه یکی است، هیچ کسی به هیچ نتیجه و عاقبتی نمیرسد، علیم، حکیم و عادل بود، اما اکنون که چنین نیست، پس او علیم، حکیم و عادل نیست؟!
●- از خود بپرسید: اصلاً در نظر من، علم و حکمت و عدل یعنی چه که مصداقش را "هر کی هرکی" و "هرج و مرج" و "هدایت ننمودن" و "بیهدفی و بینتیجه رها نمودن" گمان نمودهام؟!
اختیار:
این بشر، با تبلیغات سیاسی و تجاری، فریب خورده و خودش را باد کرده است! گمان میکند که چون شعار "اختیار و انتخاب" میدهد، دیگر غالب و حاکم بر خودش و عالم هستی و حتی خالق آن میباشد! و چون میبیند که چنین نیست و او حتی نمیتواند مانع از بیماری، کهولت و مرگ خود شود، عصبانی میشود و فریاد بر میآورد که «خدایا! این چه علم، حکمت و عدالتی است که تو خدایی میکنی، نه من»؟!
گمان میکند که "اختیار" او باید مطلق باشد، مالک، رب (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور)، قادر و سلطان بر خودش و دیگران باشد! لذا وقتی میبیند که حتی خلق و هدایت یک پشه، یا کوچکتر از آن (یک ویروس) در اختیار او نیست و چه بسا همان ذرهی ناچیز او را از پای درآورد، مانند ابلیس لعین و متکبر فریاد بر میآورد که «من برترم»! پس اگر آنها بر من غالب شدند، [العیاذ بالله]، خدا علم، حکمت و عدالت ندارد!
حق انتخاب:
اتفاقاً تنها اختیاری که انسان دارد، همان "حق انتخاب" است؛ وگرنه انسان نیز مانند جامدات، گیاهان، حیوانات و حتی فرشتگان، اصلاً بر سر دو راهیها قرار نمیگرفت که بخواهد و بتواند انتخابی داشته باشد. لذا فرمود: من از دورن عقل را برایت حجت قرار دادم و از بیرون نیز انبیا و رسولان را به حق فرستادم تا به نور علم ببینی و رشد کنی، اختیار هم که دادهام، پس دیگر انتخاب با خودت.
« إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا » (الإنسان، 3)
ترجمه: ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.
*- شاکر کسی است که هم مُنعم را میشناسد و باور دارد، هم نعمت را درست شناخته و درست استفاده مینماید و آنها را هدر نداده و ضایع نمینماید – کفور (کافر) نیز کسی است که حق را میپوشاند، خواه مُنعم (خدا) را کافر شود و خواه حق نعمات او را بپوشاند و ناسپاس باشد.
ادامه مطلب ...
پرسش : چرا خداوند شیطان را خلق نمود و مهلت داد؟ مگر معاذالله خبر نداشتند شیطان انسانها را فریب میدهد و باعث جهنمی شدن انسانها میشود؟
پاسخ: جز خود انسان، هیچ کس سبب و باعث بهشتی یا جهنمی شدن او نمیشود. چنان که فرمود:
« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى » (النّجم، 39 تا 41)
ترجمه: و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست * و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد * سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.
شیطان:
"شیطان" الزاماً شخص ابلیس لعین نمیباشد. کلمه شیطان در قرآن کریم هفتاد مورد به صورت مفرد و هجده مورد به صورت جمع (شیاطین) آمده است، که خود دلیلی است بر این که شیطان فقط ابلیس لعین نمیباشد.
الف – ابلیس، اسم خاص یک موجود است که به لحاظ خلقت، از گروه جنیان میباشد. او که به واسطهی عبادات کثیر، در مقامات ملکوتی قرار داشت، به خاطر "تکبر"، نافرمانی کرد و از پوسته خویش خارج (فاسق) شد و از آن مقامات تنزل و هبوط یافت:
« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا » (الکهف، 50)
ترجمه: و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مىگیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.
ب – "شیطان" از ماده «شَطَن» به معنای «دور شده – گمراه شده» میباشد و ابلیس را از آن جهت که از قرب الهی بسیار دور شد، شیطان نامیده شده است.
اما "شیطان" از ماده «شیط»، به معنا از بین رفتن، تباه شدن (چه از طریق سوختن باشد یا ...) میباشد و ابلیس را از آن جهت که اولاً خودش از آتش خلق شده؛ و ثانیاً تمامی عباداتش را حبط کرد و از بین برد؛ و ثالثاً اهل آتش جهنم است، "شیطان" مینامند.
سایر شیاطین:
پس هر کسی را که (اعم از جنّ یا انسان)، به واسطه تکبر، انکار، نافرمانی ...، از جوار رحمت الهی و قرب او دور شود، اهل آتش گردد، دشمن انسان و هدایت، رشد و کمال آدمی گردد، "شیطان" مینامند. این گروه، همه سپاهیان ابلیس قلمداد میگردند.
« فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ » (الشعراء، 94 و 95)
ترجمه: گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى.
انحراف:
مکرر بیان گردید که خداوند متعال نه برای هدایتش به پیامبران علیهم السلام سلطهای داده است و نه برای گمراه کردن، به ابلیس و سایر شیاطین از جن و انس، سلطهای داده است، پس نه کسی میتواند به زور (سلطه، جبر) هدایت کند و نه کسی میتواند به زور گمراه کند:
پیامبر صلوات الله علیه و آله - « فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ » (الغاشیه، 21 و 22)
ترجمه: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهندهاى * تو بر آنها مسلّط نیستى.
ابلیس لعین و سایر شیاطین: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ » (النّحل، 99 و 100)
ترجمه: چرا که او را بر کسانى که ایمان آوردهاند، و بر پروردگارشان توکل مىکنند، تسلطى نیست * تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمىگیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مىورزند.
نکته: همان گونه در عالَم بیرون، این انسان و جامعه است که خود زمینهی نفوذ و سلطهی بیگانگان را فراهم میکند، در عالَم درون نیز خود انسان است که زمینهی ولایت شیاطین بر خود را مساعد میسازد»
اراده:
پس دعوت از جانب حق میآید؛ خداوند متعال با موهبت عقل و وحی برای شناخت، راه را رشد و گمراهی را کاملاً روشن کرده است، و سپس میفرماید: تو را در این مقامی که قرار دادم، مجبور نمیکنم، حالا هر راهی که خودت اراده و انتخاب میکنی را پیشگیر: « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ... - در دین هیچ اجبارى نیست؛ به درستی که راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است.» (البقره، 256)
وسوسه:
کار ابلیس و جنودش (سایر شیاطین جنّ و انس)، صرفاً "وسوسه" و دعوت به باطل میباشد، اما توجه یا عدم توجه به "وسوسه" و نیز پذیرش یا عدم پذیرش دعوت به باطل، کاملاً در اختیار انسان میباشد؛ انسانی را دعوت به باطل میکنند که رها نشده است، بلکه خدایی دارد که اگر به او ایمان بیاورد، به او توکل کند و بندگی او را نماید، محافظت و تا مقام قرب هدایت میشود.
اما اگر در مورد "وسوسه" دقیق شویم، متوجه میشویم که این وسوسه، الزاماً کار ابلیس و شیاطین نمیباشد، بلکه یک ریشه درونی (نفس) هم دارد، چنان که هر چیزی و حتی جامدات نیز میتوانند برای نفس انسان "وسوسه انگیز" باشند؛ چنان که تمامی مظاهر "قدرت، شهوت و ثروت"، وسوسهانگیز هستند. حتی یک دیوار کوتاه یا بلند نیز میتواند، سبب وسوسه شود؛ پس شیاطین نیز از همین راه (نفس اماره) وارد میشوند.
فرودگاه شیطان:
هر ورودی، مدخل مناسب خودش را میخواهد و هر فرودی، عرصهی مناسب (فرودگاه) خودش را میخواهد؛ پس اگر باب ورود بسته و کنترل شده باشد و فرودگاهی برای دشمن مساعد نشده باشد، امکانی برای ورود و فرود شیاطین انس و جنّ وجود ندارد:
« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ » (الشعراء، 221 و 222)
ترجمه: آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مىآیند؟ * بر هر دروغزن گناهکارى فرود مىآیند.
اگر فرد و جامعه، راه "نفوذ" را ببندند، شیطان هیچ غلطی نمیتواند بکند.
مهلت دادن خدا:
همان طور که شیطان فقط ابلیس نیست، فرصت و مهلت نیز فقط به ابلیس داده نشده است، بلکه از مؤمن و کافر، به همگان داده شده است و این لطف و رحمت الهی است که فرصتی برای رشد، (و اگر انحراف و معصیتی صورت گرفت) فرصتی برای استغفار و توبه قرار داده است. البته فرصتی بدون معلوم بودن مدت و پایان آن.
اگر خداوند منّان مهلت ندهد که با اولین نافرمانی (گناه)، عقوبت و هلاکت لازم میآید و دیگر کسی فرصتی برای استغفار (طلب پوشش و بخشش) و نیز توبه (بازگشت) پیدا نمیکند.
« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا » (فاطر، 45)
ترجمه: و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه مىکرد، هیچ جنبندهاى را بر پشت زمین باقى نمىگذاشت ولى تا مدّتى معیّن مهلت شان مى دهد، و چون اجل شان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست.
پس خداوند رحمان و منّان، به همگان فرصت داده است. این ماییم که باید فرصتها را غنیمت شمرده و از دست ندهیم.
www.x-shobhe.com
پرسش : در قرآن کریم آمده است که خداوند، ابلیس را پس از آن همه عبادت، فقط به خاطر امتناع از یک سجده، معذب کرد. چرا از او نگذشت؟ او که ارحم الراحمین است
پاسخ :
به چند نکتهی بسیار مهم باید توجه شود:
اول: برخی از مردم، گناه خویش و دیگران را دانهای، زمانی یا (به قول معروف کیلویی) محاسبه میکنند! مثلاً میگویند: فقط یک یا ده بار این گناه را انجام دادم و یا طول مدت گناه من فقط یک ساعت، یا 70 سال بود، پس چرا چنین نتیجه (عذاب) سنگینی دارد؟! اما محاسبهی خدا چنین نیست. خدا هم گناه را میبیند و هم آثار آن تا آخر الزمان را میبیند و همه را در نامهی اعمال هر کس ثبت و نزد امام زمان هر عصری [و لوح محفوظ] احصاء مینماید:
«إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ» (یس، 12)
ترجمه: البته این ماییم که مردهها را زنده مىکنیم و آنچه را از پیش فرستادهاند (از عملهاى حال حیات) و آثار (پس از مرگ) آنها را مىنویسیم، و همه چیز را در امام آشکار به طور فراگیر برشمردهایم.
پس وقتی فرد میگوید: من فقط یک دروغ گفتم، یا ...، خبر ندارد که دروغش چه آثار سو و مستمری گذاشته است. چه سرنوشتهایی در طی نسلها را تغییر داده است؛ و همینطور است بزرگی گناه یک سجده نکردن ابلیس.
دوم: گناه، یعنی سرپیچی از فرمان خدا که در نظام آفرینش، نتیجهاش هلاکت و فلاکت (معذب شدن) عبد است. پس هیچ گناهی، کم یا کوچک نیست. چنان چه امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «بزرگترین گناه آن است که صاحبش (مرتکبش) آن را کوچک بشمارد».
ادامه مطلب ...
پرسش : چرا ابلیس با آن که در ملکوت بود و حقایقی از جبروت الهی را میدانست و میدید، نافرمانی کرد و حال آن که علم ما بسیار کم و گاه در حد نقل قول دیگران است؟
پاسخ :
همین خود درس بزرگی است تا بدانیم «انسان به طرف آن چه دوست دارد میرود، نه آن چه میداند».
انسان نیز در این رفتار فرقی با ابلیس ندارد و حتماً لازم نیست که جلوههایی از اولوهیت، ربوبیت و جبروت الهی را در عالم دیگری ببیند. در همین عالم ماده نیز میبیند و اگر کمی تعمق و تأمل کند، لایههای درونی نیز برایش مکشوف میگردد، اما روی بر میگرداند و به دنبال نفس میرود.
یکی به اندازه یک چوپان یا کشاورز خورشید را میشناسد و یکی به اندازه یک دانشمند فیزیک و یکی هم ممکن است با جهالتی که دارد، اصلاً با خورشید قهر کند و برود در یک غاری زندگی کند [هر چند که از فواید خورشید خواسته یا نخواسته بهرهمند میگردد].
اما، این شناختها، با تمامی تفاوت مراتبشان، به هیچ وجه سبب نمیشوند تا انسان به سوی آنها برود یا نرود. بلکه هر کسی سراغ آن چه میرود که آن را دوست دارد. به قول عرفا: «محبّ مایل به لقا و وصال محبوب است»، لذا «محبّت انگیزه و هدف حرکت است و نه صرف شناخت».
ادامه مطلب ...
پرسش : چرا ابلیس با آن که در ملکوت بود و حقایقی از جبروت الهی را میدانست و میدید، نافرمانی کرد و حال آن که علم ما بسیار کم و گاه در حد نقل قول دیگران است؟
پاسخ :
همین خود درس بزرگی است تا بدانیم «انسان به طرف آن چه دوست دارد میرود، نه آن چه میداند».
انسان نیز در این رفتار فرقی با ابلیس ندارد و حتماً لازم نیست که جلوههایی از اولوهیت، ربوبیت و جبروت الهی را در عالم دیگری ببیند. در همین عالم ماده نیز میبیند و اگر کمی تعمق و تأمل کند، لایههای درونی نیز برایش مکشوف میگردد، اما روی بر میگرداند و به دنبال نفس میرود.
یکی به اندازه یک چوپان یا کشاورز خورشید را میشناسد و یکی به اندازه یک دانشمند فیزیک و یکی هم ممکن است با جهالتی که دارد، اصلاً با خورشید قهر کند و برود در یک غاری زندگی کند [هر چند که از فواید خورشید خواسته یا نخواسته بهرهمند میگردد].
اما، این شناختها، با تمامی تفاوت مراتبشان، به هیچ وجه سبب نمیشوند تا انسان به سوی آنها برود یا نرود. بلکه هر کسی سراغ آن چه میرود که آن را دوست دارد. به قول عرفا: «محبّ مایل به لقا و وصال محبوب است»، لذا «محبّت انگیزه و هدف حرکت است و نه صرف شناخت».
ادامه مطلب ...
پرسش : در آیاتی فرمود که «چشم و گوش آنها را مهر میزنیم»؛ آیا اگر چنین نشود ممکن است که برگردند و آیا این با عدل الهی در تضاد نیست؟
پاسخ :
ابتدا دقت کنیم که در این عالم خلقت، هیچ چیزی با عدل الهی در
تضاد نیست. عدل یعنی «قرار دادن هر چیزی در جای خودش» و عالم
هستی، تجلی علم و حکمت الهی است.
خداوند متعال برای هدایت ما نشانههایی قرارداده است، برخی از این نشانهها را به قلم صُنع (صنعت، خلقت) نوشته و برخی دیگر را به قلم وحی نوشته و بر انبیایش نازل نموده است تا او را بهتر بشناسیم. پس قطعاً در قرآن کریم آیهای یافت نمیشود که دلیلی متناقض بر علم، حکمت و عدل الهی باشد. از این رو خوب است که ذهن کار کند، برایش پرسش ایجاد شود که مثلاً این موضوع چگونه میشود و یا تعریف و توضیحاش چیست؟ اما این که ذهن سریع هر سؤالی در مقابل علم خدا، حکمت خدا، رحمت خدا، عدل خدا و ... قرار دهد و بخواهد به آیات قرآن برای رد خدا استدلال کند، درست نیست و جای تأمل دارد.
یک موقع اصلاً کسی خدا را قبول ندارد و یا نمیشناسد، قرآن کریم را به عنوان کلام وحی قبول ندارد؛ آن یک امر دیگری است و باید در موضوعات دیگری مورد بحث قرار گیرد، اما کسی که خدا را قبول دارد، پس میداند که ظلم به حق تعالی راه ندارد و هم چنین کسی که قرآن را قبول دارد که بدان استناد مینماید، باید مطمئن باشد که قرآن کلام خداست و نباید آیات آن را ضد خود او مورد استفاده قرار دهد. این سوء استفاده است. پس، پاسخ «آیا با عدل خدا منافات و ضدیت ندارد»، همیشه منفی خواهد بود.
ادامه مطلب ...