ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : با توجه به اینکه اولین چیزی که در قیامت سوال میشود نماز است و اگر کسی بینماز باشد، اعمال دیگرش مقبول نیست؛ پس در این صورت تکلیف سایر ادیان مثل مسیحیت و یهودیت چه میشود؟ و آیا آنان بخاطر بینمازی اهل جهنم هستند؟ پس با توجه به این مطلب فکر کنم 95درصد مردم دنیا جهنمی هستند و شاید 5 درصد هم به بهشت نروند
پاسخ : این که چند درصد به بهشت یا جهنم میروند را به خداوند سبحان بسپاریم. مهمتر از دانستن تکلیف مسیحیها، یهودیها و ... در معاد و زندگی اخروی، این است که هیچ گاه و در هیچ امری، "کثرت" را ملاک تعریف، تشخیص و تمیز "حق از باطل" قرار ندهیم که حتماً خطا نموده و منحرف خواهیم شد. آیا اگر کثرت جاهلان، متکبران، ظالمان، فاسدان، فاسقان و جانیان در یک جامعهای بیشتر باشد، حق با آنان خواهد بود؟! در این صورت، حق با ثروتمندان و زورمداران است که اندیشه و باور نظام سلطه میباشد.
دانشمندان فیزیک، شیمی، ریاضیات و علوم تجربی، در زمین، به نسبت جمعیت بسیار اندک بوده و هستند، حال آیا حق با آنان است که از این علوم هیچ نمیدانند؟! آیا اگر تعداد شرابخواران بیشتر باشد، شرابخواری به لحاظ علمی، بهداشت و سلامت و نیز شرع، حق و مجاز میگردد؟! پس، کثرت 10 درصد یا 95 درصد ملاک ارزش، سنجش و داوری نمیباشد.
«قُلْ لَا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 100)
ترجمه: بگو پلید و پاک یکسان نیستند هر چند کثرت پلید[ها] تو را به شگفت آورد؛ پس اى خردمندان از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید.
«مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَکَّرُونَ» (هود علیه السلام، 24)
ترجمه: مثل این دو گروه چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست آیا در مثل یکسانند پس آیا پند نمىگیرید
●- بنابراین، نه در حیات دنیوی (حتی با داوری خودمان) قلّت یا کثرت جمعیت، ملاک و محک تشخیص حق و باطل یا سنجش ارزشها میباشد، نه در آخرت و با داوری خداوند علیم و حکیم.
ایمان و عمل:
زندگی دنیوی، با تمامی محدودیتها و پستیهای مرتبهایش نسبت به حیات اخروی، در عین حال نماینگر همان حقایق میباشد. حال فرض کنید که کسی در دنیا از رویحبت و یا برای قدردانی به شما یک شاخه گُل هدیه بدهد و دیگری از دشمنی، حقد، کینه، برای تسخیف، برای ریا، فریب و یا حقههایی که در سر دارد، عین همان شاخه گُل را هدیه دهد، آیا هر دو به خاطر عمل هم شکل، برابر هستند و کارشان یک ارزش دارد؟! خیر، چرا که مقصد و نیت قلبشان متفاوت است.
●- بنابراین، در سرنوشت اخروی (که نماینگر حقایق همین زندگی دنیویست)، تقدم با "ایمان به خدا و معاد" میباشد و سپس به "عمل" میرسد که ظهور و بروز و تصدیق شناخت و ایمان میباشد.
بنابراین، ابتدا آدمیان [از اول تا آخر]، ابتدا بر اساس ایمانشان دستهبندی میگردند، یا به قول معروف، ابتدا "مؤمن و کافر" از هم جدا میشوند؛ آن هم بر اساس حقیقت ایمانشان، نه اسم دین یا مذهبی که روی خود گذاشته و یا کتابی که در دست گرفته و حمل میکنند!
پس بدیهی است که غیر مؤمن، به بهشت نمیرود، اگر چه شب و روز تورات، انجیل یا قرآن کریم را بخواند و یا شب و روز نماز بخواند و یا هر چه دارد را انفاق نماید. بهشت جایگاه آدم خوب، با کار خوب است، نه صرفاً کار و کارگر خوب.
نماز:
"نماز" نیز اگر چه ستون دین و شناسنامهی مسلمان میباشد، اما خودش در شاخهی احکام و اعمال میباشد که فروع دین است و پس از شناخت و ایمان، مورد نظر یا محاسبه قرار میگیرد. لذا در قرآن کریم چنان که فرموده: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی – همانا این منم، الله، که جز من خدایى نیست؛ پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار / طه، 14»؛ فرموده:
«فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ» (الماعون، 4 تا 6)
ترجمه: وای بر نمازگزاران * همانهایی که نماز را سبک میشمرند * همانهایی که ریا میکنند.
اساساً همین که گفته شده: «ابتدا نماز مورد بررسی قرار میگیرد»، یعنی هر نمازی هم نماز نیست و در دنیا نیز مقبول و مؤثر واقع نشده که در آخرت وزنی داشته باشد و به حساب آید.
بنابراین، نماز، سرآمد اعمال است، چنان که توحید، سرآمد معرفت و ایمان میباشد. ابتدا از توحید سؤال میشود و بعد سایر اعتقادات و باورها – چنان که ابتدا از نماز پرسیده میشود و سپس از سایر اعمال.
مسلمان، مسیحی و یهودی:
این قواعد، در مورد همگان یکسان است. همگان ابتدا در مورد ایمانشان مورد سؤال واقع میشوند و سپس در مورد اعمالشان. هم از مسلمان میپرسند که چرا شرک ورزیدی، و هم از مسیحی و یهودی و هم از کفار و تمامی انسانها.
از مسیحی و یهودی نیز میپرسد: آیا پیامبر شما گفت: من خدا یا پسر خدا هستم؟ دست خدا بسته است؟ شما همه پسران خدا هستید؟ ما عذاب نخواهیم شد و ...؟! سپس پیامبرانشان را برای گواه میآورند و میپرسند: آیا شما به آنها چنین گفتهاید؟ از ملائک میپرسند: آیا شما گفتهاید که ما دختران خدا یا الههای شما هستیم ...؟ و این شاهدان حق، خدا را شاهد میگیرند که هرگز چنین نگفتهاند. و اگر اتباع آنها بهانه بیاورند که در کتاب ما چنین نوشته شده بود، میپرسد: مگر به شما عقل نداده بودم؟! اصول اعتقادی، عقلانی است.
●- سپس نوبت به نبوت، ولایت، امامت، معاد و سایر اصول اعتقادی میرسد. حال از مسلمان، مسیحی و یهودی سؤال میشود که آیا پیامبر شما، از طرف من پیامی برای شما آورده بود که من آخرین پیامبر و آورنده آخرین دین و شریعت هستم؟ آیا او به شما گفته بود که به ولایت هر ظالمی گردن بنهید؟ آیا از سوی من، شما را از عقوبت مواضع و رفتارتان خبر نداده بود و ...؟!
●- سپس نوبت به عبادات، اعمال و عمل صالح یا گناهان میرسد و سرآمد آنها نماز است.
اگر مسلمان، مسیحی یا یهودی، از بخش نخست (اعتقادات و ایمان) عبور نمود، نوبت به بررسی اعمالش میرسد.
نماز، در همه ادیان وضع شده است، همین آیهی مبارکه «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی»، به حضرت موسی علیه السلام نازل شده است. حضرت عیسی علیه السلام، در گهواره به سخن آمد و گفت: «... وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ ... – به نماز و زکات سفارش شدهام / مریم علیهاالسلام، 31».
پس اگر باقی ماندن کسی در ادیان دیگر، (به هر علت مقبولی) موجه قلمداد شد، از عمل به احکام خودش سؤال میشود. چنان که از یهودیان قبل از مسیح، و یهودیان و مسیحیان قبل از اسلام نیز از احکام خودشان سؤال میشود.
همانگونه که از مسلمان میپرسند، از یهودی و مسیحی نیز میپرسند که آیا بر تو نماز، روزه، زکات، انفاق در راه خدا، جهاد و ... واجب شده بود یا خیر؟ خب چه کردی؟!
به کسی ظلم نمیشود:
ضمن آن که باید نگران زندگی دنیوی و اخروی خود باشیم نه دیگران، شاید ضرورتی نداشته باشد تا در آیات و روایات مطالعات تخصصی نماییم و ببینیم که محاکمهی اهل کتاب دقیقاً چگونه است و عاقبت آنها چه میشود، شاید اطلاعات اجمالی نیز کافی باشد؛ ولی ضرورت دارد که بدانیم، خداوند متعال علیم به احوال بندگانش میباشد و به کسی ظلم نمیکند – رحمان، رحیم، غفار، عفو هست، چنان که سریع الحساب و شدید العقاب نیز هست، چرا که عالم هستی را برای بازی و شوخی نیافریده است – قوم خویشی ندارد و فریب هم نمیخورد – مرعوب کثرت نمیگردد و برای هر موضع و عملکردی، نتایجی حتمی قرار داده است.
خداوند سبحان، خودش علیم، بصیر و خبیر به احوال بندگانش میباشد، و خود شاهد مواضع اعتقادی و عملکردهای آنهاست، ضمن آن که فرشتگان، انبیا، اولیا و شهیدان را نیز برای شهادت میآورد، و در عین حال، هم هر کسی را از علمکردش با خبر میکند – هم کتاب عملش را میدهد خودش بخواند – و هم تمامی اعمالش را برایش مجسم میکند – سپس در اجر و پاداش اضافه هم میدهد، اما در عقوبت (که نتیجهی طغیان و عصیان میباشد)، اضافهای ندارد که ظلم شود، بلکه به حقیقت نتایج میرساند.
●- بهشت و جهنم نیز جایگاه هستند، نه نتیجه اعتقادات و اعمال؛ بلکه درجات در آنها و آن چه در این دو مکان به اهلش عرضه میشود، همان نتایج مواضع و عملکردهای خودشان میباشد.
www.x-shobhe.com
پرسش : میخواهم خداوند را بهتر و بیشتر بشناسم تا دیگر شبههای برایم پیش نیاید؛ چه کنم؟ و اینکه چند کتاب در رابطه با همین موضوع خداشناسی، که متن ساده و همه فهمی داشته باشد، معرفی کنید
پاسخ : تفاوت "شبهه، شک، تردید" و "پرسش" با یکدیگر را بدانیم و دنبال این نباشیم که هیچ گاه هیچ سؤالی برای ما یپش نیاید، چرا که علم محدود نیست، پس تا انسان فکر میکند، با پرسش مواجه میگردد.
اگر دقت نمایید، پرسش اصلی شما «چه کنم؟» برای شناخت بیشتر میباشد، نه خود شناخت خداوند متعال؛ و البته این امر بسیار مهمی است. بدیهی است اگر قوانین شناخت را بشناسیم، خداوند سبحان را نیز بیشتر خواهیم شناخت. از اینرو، حتماً به چند نکتهای که ایفاد میگردد توجه نموده و همیشه در آن تفکر نمایید:
امیرالمؤمنین علیه السلام: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» (غررالحکم،ص 232 - مصباح الشریعه،ص 13 – و ...)
ترجمه: کسی که خود را بشناسد، تحقیقاً پروردگارش را میشناسد.
الف – گام نخست این است که ابزار شناخت خودتان و سنخ شناخت هر کدام را بشناسید. چنان که احساس را در پنج حس شناختهاید و باور نمودهاید که رنگ را با شنوایی، و اندازه را با چشایی نمیشود شناخت. پس ابتدا باید "عقل" و "قلب" و سنخ شناخت هر کدام را که ابزار اصلی شناخت میباشند را بشناسید.
ب – شما هیچ چیزی و هیچ کسی را نمیتوانید بشناسید، مگر آن که ابتدا او خودش را به شما شناسانده باشد. بنابراین، بیش از آن چه معرفی نموده نیز نمیتوانید بشناسید.
به عنوان مثال: آن مقدار از یک درخت، یک گُل، یک گیاه، یک حیوان و یک عنصر یا ماده را میتوانید بشناسید که خودش بروز و ظهور داده است. و البته هر که نزدیکتر شود، با معرفیهای بیشتری آشناتر میگردد. این قواعد در ماده و معنا ثابت میباشند.
پ – هیچ راهی برای شناخت، به جز توجه به "اسمها" یا همان "آیات و نشانهها" ندارید، و عقل از این نشانهها، پی به وجود میبرد.
به عنوان مثال در یک اتاق، بدون این که از پنجره به بیرون نگاه کنید، میگویید: روشنایی این اتاق، نشان از روز بودن دارد – روز بودن خود نشان و دلیلی برای وجود آفتاب است - و آفتاب نیز خود نشان از درخشش و پرتو افکنی خورشید دارد. یا با احساس بوی سوختگی (که فقط حسی است)، میگویید: غذایی در حال سوختن است – سوختن غذا نیز دلیل و نشان بر این است که در حرارت قرار گرفته است – و حرارت نشان از انرژی دارد که یا با برق، و یا نفت و یا گاز ایجاد شده است و ... .
ت – "عقل" نیز به نور "علم" میبیند، پس مطالعه لازم میآید. حال خواه با یک نگاه ساده، در ظواهر اسمها و نشانههای یک موجود یا شیءای مطالعه نمایید و خواه چون یک محقق و دانشمند، در آن تحقیق و کسب علم بیشتر نمایید.
بنابراین، خواندن کتاب طبیعت – کتاب خلقت – و کتاب وحی؛ نور علم را برای "عقل و شناخت" بیشتر و شدیدتر میکند.
ث – اما از "شناخت" به تنهایی کاری بر نمیآید، بلکه "باور و ایمان" پس از شناخت از یک سو و احساس نیاز به آن [که سبب پیدایش حبّ و بغض میشود] از سوی دیگر است که جهت میدهد.
ادامه مطلب ...
برخی که از روی تنبلی نماز نمیخوانند، به امید این که شاید حضرت توجهی کند و آنها واجبات را انجام دهند در مجالس عزاداری شرکت میکنند. آیا واقعاً مؤثر است؟
پاسخ : موضوع را از زوایای گوناگون باید مورد توجه قرار داد، از جمله:
الف – تمامی انبیا و اوصیای الهی برای این گسیل شدند که مردم با توجه به آنها و سپس فهم دعوتشان متوجه و متذکر "توحید و معاد" شوند و با نگاه بصیرانه به مخالفان و دشمنانشان، به اهداف پلید و اخلاق رذیلانهی آنها پیببرند، و در نتیجه با اطاعت و تبعیت از انبیا و اوصیای الهی، در صراط مستقیم قرار گیرند و به رشد، کمال، قرب و فلاح دنیوی و اخروی برسند.
بنابراین، اثر مثبت شرکت در مجالس عزاداری یا ...، در تذکر، بیداری، هوشیاری و هدایت، نه تنها عجیب و بعید نمیباشد، بلکه انتظاری جز این نمیرود و اساساً هدف از شرکت نیز باید همین "معرفت، محبت، مودت و قرب بیشتر به خداوند متعال" باشد.
ب – دعوت انبیا و اولیای الهی، به جز این نبوده و تمامی زحمات، مشقات، مصیبتها و زجرهایی که پیامبر اکرم و امامان صلوات الله علیهم اجمعین متحمل شدند، برای همین تذکر، توجه، بیداری، هوشیاری، بصیرت و هدایت مردمان بوده است. پس نه تنها تعجبی نیست اگر شرکت در مراسمهای مذهبی، سبب آگاهی، هوشیاری و هدایت گردد، بلکه انتظار این است که هر شرکت کنندهای، در هر سطحی که هست، بهرهی خود را ببرد و بیشتر رشد نماید.
ج – اما حتی حاضر شدن در مجلس و مقابل شخص شریف آنان نیز بدون توجه و گوش فرا دادن به دعوت و پیام آنها و سپس تأمل، تعقل، تفکر، تدبر و تلاش برای اصلاح خود، نه تنها هیچ اثر مثبتی ندارد، بلکه ممکن است آثار منفی نیز داشته باشد، یعنی شخص حاضر و شنونده، به کفر لجوجانه بیفتد و به غیر از انکار، دشمنی هم بنماید. لذا خداوند سبحان فرمود:
« وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ » (الأنفال، 21 و 22)
ترجمه: و مانند کسانى مباشید که گفتند شنیدیم در حالى که نمىشنیدند * قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانى اند که نمىاندیشند.
نکتهی مهم:
●- تمامی اهل مدینه و مکه، که اهل نماز و حج بودند و بسیار هم امام حسین علیه السلام را دوست داشتند، پیام ایشان را شنیدند و محل نگذاشتند، به راه افتادن ایشان را دیدند و همراه و تابع نشدند. وگرنه ورود ایشان به کوفه، مانند "فتح مکه"، بدون خونریزی انجام میشد، یزید هم ساقط میگردید، نه این که اصلاً به کوفه نرسند و در کربلا، ترور و قتل عام شوند.
پرسش: پسر نوجوانی منکر وجود خداوند است، هر دلیلی میآورم، میگوید: مردم این داستانها را از خودشان درآوردند، مگر شما آنجا بودید و ...؟
پاسخ : هنوز نوجوان است و از روی احساسات شعاری و برای مطرح کردن خود حرف میزند، پس در بحث با او [که هنوز مکلف هم نشده] ضمن ملایمت و البته قاطعیت بر مواضع حق، رعایت بحث حکیمانه و اگر جدل شد، جدال احسن، به چند نکته توجه نمایید:
الف – گاهی افراد [حتی بزرگسالان] راجع به موضوعی از پیش جبههگیری میکنند و به اصطلاح گارد میگیرند؛ بدیهی است که در این حالت، ذهن آنها مبتلا به نوعی «مقاومت ادارکی» میگردد و هر چه بگویید: هیچ نمیفهمند و فقط لجاجت و مقابله میکنند. لذا در چنین حالات و شرایطی هیچ بحثی ننمایید، چون هر چه بگویید، بر لجاجتش میافزاید.
ب – نیاز نیست که اثبات کنید خدایی هست، بلکه سبکی سخن خودش را متذکر شوید. مثلاً وقتی میگوید: «مردم این داستانها را از خودشان درآوردند»، بگویید: حالا به تو وحی رسیده و یا تو نیز این داستانها را از خودت درآوردی؟! اگر توحید امکان عقلانی و وحیانی بودن داشته باشد، کفر که کلاً ادعا و موضع بشری است، پس کاملاً من درآوردی میباشد.
ج – در فرصتی مناسب و با زبانی نرم، به او متذکر شوید که گمان نکن اگر کفر بورزی، دیگر خیلی روشنفکر و امروزی شدهای، همین جملات تو را مردمان جاهل از هزاران سال پیش میگفتند، و تو هیچ حرف جدیدی نگفتهای! بگویید: خداوند سبحان خودش نیز در قرآن مجید فرموده که این کفار میگویند: اینها داستانهایی است که از خودشان درآوردند. پس تو سعی کن مثل مردمان زمان جاهلیت حرف نزنی و منطق تو منطق آنان نباشد:
« وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ » (النّحل، 24)
ترجمه: و چون به آنان گفته شود پروردگارتان چه چیز نازل کرده است مىگویند افسانههاى پیشینیان است.
د – مرقوم نمودید که هیچ دلیلی را قبول نمیکند! خب شما چرا برای او دلیل میآروید که بدون دلیل متقابل قبول نکند، بلکه از او برای ادعاهایش دلیل بخواهید تا متوجه شود که ادعاهایش مبتنی بر هیچ عقل، منطق و علمی نمیباشد و شعارهایش تو خالی است.
او را متذکر شوید که تکبر نکن، خداوند سبحان نه با تأیید تو به وجود میآید و نه با نفی و انکار تو از بین میرود، فکر نکن که اگر تو گفتی او هست، پس هست؛ و اگر گفتی نیست، پس نیست! این که فقط یک تکبر جاهلانه است. بلکه سعی کن برای هر چه میگویی و هر ادعایی که داری (نه فقط در اعتقادات، بلکه در هر موضوعی)، حتماً دلیل عقلی و علمی داشته باشی. ظنّ، گمان، نظریه و شعار، به هیچ وجه جای حقایق عالم هستی و علم را نمیگیرد:
«وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا» (النّجم، 28)
ترجمه: و ایشان را به این [کار] معرفتى (شناخت و علمی) نیست، جز گمان [خود] را پیروى نمىکنند و در واقع گمان در [وصول به] حقیقت هیچ سودى نمىرساند.
بگویید: دست کم باید قائل به طبیعت باشی. حال مگر تو تمام عالم هستی را گشتهای و تجربه کردهای که میگویی خدایی نیست؟! پس ناچاری که دلیل عقلی بیاوری، خب بیاور. ولی شعار نده. بگو: دلیل و برهان تو چیست؟
«أَمَّنْ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَمَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (النّمل، 64)
ترجمه: یا [کیست] آن کس که خلق را آغاز مىکند و سپس آن را بازمى آورد و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزى مىدهد آیا معبودى با خداست بگو اگر راست مىگویید برهان خویش را بیاورید.
ھ – میگوید: «مگر شما آنجا بودید»؟! بگویید: این استدلالت بیمنطق است. مگر تو خودت آنجا بودی که انکار میکنی؟! مثلاً آیا هنگام خلقت بودی و دیدی خالقی در کار نیست و یا هنگام نزول وحی بودی و دیدی که وحیای نازل نشده است؟! چطور وقتی شاهد نبودی، با این قاطعیت رد میکنی؟! پس چرا دلیل «تو که شاهد نبودی» را برای خودت نمیآوری؟!
« مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً » (الکهف، 51)
ترجمه: [من] آنان را نه در آفرینش آسمانها و زمین به شهادت طلبیدم و نه در آفرینش خودشان و من آن نیستم که گمراهگران را همکار خود بگیرم.
و – اما خداوند متعال آدمی را نعمت عقل فضیلت بخشیده تا عقلش در هر کجا که بخواهد "از گذشته، حال و آینده" شاهد باشد (گواهی دهد) و به او بصیرت داده تا عقلش به نور علم ببیند.
در شرایط مناسب به او بگویید: پیش از آن که تو باور کنی خدایی هست و یا مدعی شوی که نیست، مهم این است که عاقلانه سخن بگویی، مواضعت درست و حکیمانه باشد. حالا چطور در حالی که میدانی حتی یک عنصر ساده نیز خود به خود به وجود نمیآید – هیچ معلولی بی علت نیست – هیچ حرکتی بدون محرک نیست و هیچ نظمی بدون ناظم نیست و ...، به عظمت و پیچیدگی خلقت خودت، دیگران، زمین و آسمان و هر چه در آنهاست و این عالم ناشناختهی خلقت مینگری و میگویی: «همه همین طوری به وجود آمده و همینطور در نظمی خواست در حرکت هستند؟!» آیا این ادعا، سخنی جاهلانه، مندرآوردی، غیر علمی و شعاری نیست؟!
ز – به او متذکر شوید که نه تأیید تو بر وجود خداوند متعال، دلیل بر عقل و هوش و علم توست، و نه تکذیب تو! بلکه برای هر دو باید دلیل و برهان عقلی داشته باشی و ادعایت فقط شعار نباشد. چنان که فرمود: وقتی میگویند: «ایمان آوردیم»، تازه امتحان میشوند که آیا راست میگویند یا خیر؟!
●- بنابراین هرگز گمان نبر که نفی، رد، تکذیب و انکار حقایق عالم هستی که سرآمد آنها "توحید و معاد" است، تو را روشنفکر، دانشمند، عالم، فرهیخته و ... نشان میدهد، بلکه نزد اهل فکر، همانقدر خرافاتی و متحجر و متعصب نشان داده میشوی که یک تأیید کنندهی بیعقل و متعصب چنان نشان داده میشود. بنابراین، همیشه اول فکر کن، بعد موضعگیری کن و بعد حرف بزن. به قول حافظ رحمة الله علیه:
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش!
●- پیشنهاد میشود او راهنمایی نمایید که همین مطلب را [تحت عنوان این که کسی ادعاهای تو را داشت] بخواند و در آن بیاندیشد، و اگر خودش خواست، مرتبط گردد، باشد که انشاء الله مؤثر افتد. هنوز نوجوان است و خیلی چیزها نمیداند، ولی باید بداند.
www.x-shobhe.com
پرسش : برهان و فلسفه مرگ و حیات انسان چیست؟ چرا انسان به دنیا بیاید و زجر بکشد وعبادت کند وآخر هم بمیرد و بپوسد و اگر عبادت واطاعت خدا نکند جهنم میرود؟
اصل پرسش در مورد فلسفه، یا بهتر بگوییم حکمت «مرگ و حیات»، نه تنها خوب است، بلکه پرسش ذهن هر انسان عاقلی هست و باید باشد؛ تا در آن تفکر کند، حقایق را بشناسد، و بر اساس این دانش راه یابد.
اما در ادامه، پرسش مبتنی بر قضاوتهای قطعی ولی غلط بنا شده است [انسان به دنیا بیاید و زجر بکشد وعبادت کند وآخر هم بمیرد و بپوسد و به جهنم برود]؛ چرا که انسان به دنیا نیامده تا زجر بکشد، و این زجر را خودش بر خودش تحمیل کرده است، بلکه به دنیا آمده تا "زحمت" بکشد، تلاش کند و رشد نماید؛ تفاوت بسیاری بین "تلاش و زحمت"، با "زجر" وجود دارد و آن چه برای انسان زجرآور است، حرکت بیهدف، در جهت خطا (گمراهی) و در مسیر ناهموار است، نه در صراط مستقیم، جادهای روشن و با هدفی معلوم.
مضافاً بر این که "انسان هرگز نمیمیرد و نمیپوسد"، بلکه مانند گذر از دوران جنینی، نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و ...؛ از "مرگ" نیز گذر میکند و به راهش ادامه میدهد.
مرگ:
بنابراین، انسان هرگز به معنای نیست شدن نمیمیرد، بلکه فقط روحش از بدنش مفارقت میکند و این بدن خاکی است که میپوسد، نه انسان. ده سال پیش ما، پنج سال پیش ما، پنج دقیقهی پیش ما، حتی لحظاتی که جملات قبلی را میخواندید، مُرد و بازگشتی هم نیست؛ اما الحمدلله هستیم و با گذر از گذشته، به سوی آینده در حرکتیم.
در قرآن کریم نیز چه برای اهل بهشت و چه برای اهل جهنم، تصریح شده که انسانها هرگز به معنای فنا شدن و به عدم رفتن، نمیمیرند و نمیپوسند:
در مورد اهل بهشت فرمود:
« لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ » (الدخان، 56)
ترجمه: در آنجا جز مرگ نخستین مرگ نخواهند چشید و [خدا] آنها را از عذاب دوزخ نگاه مىدارد.
و در مورد اهل جهنم فرمود:
« الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى * ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحْیَى » (الأعلی، 12 و 13)
ترجمه: آنگاه نه در آن مىمیرد و نه زندگانى مىیابد * همان کس که در آتشى بزرگ در آید.
مرگ "چشیدنی" است، پس لابد انسان هست که آن را میچشد. « کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ - هر نفسى چشنده مرگ است آنگاه به سوى ما بازگردانیده خواهید شد / العنکبوت، 57».
حکمت حیات و مرگ:
این قبیل پرسشها را باید از خداوند متعال جویا شد و سپس به پاسخ او توجه نمود. مگر انسان خودش میتواند بفهمد که از کجا آمده و چرا؟ و به کجا میرود و چرا؟ و در طی مسیر حرکت، چه باید بکند و چرا؟!
پرسش : شبهه میکنند که خداوند دینش را با زور به مردم تحمیل میکند، و در بیشتر آیات قرآن وعدهی عذاب میدهد، پس این خود نشان میدهد که فطرت انسان نیاز به خدا ندارد. چون اگر داشتند، با میل و ارادهی خود مسلمان میشدند، نه با زور و تهدید. پاسخ چیست؟
اگر مسلمانی ارادی نبود، همین طغیان کنندگان نیز تسلیم امر پروردگارشان میشدند؛ پس همین که خودشان منحرف و معترضند، پاسخ مستند و مستدلی میباشد بر این که انتخاب دین اختیاری است و نه زوری و تحمیلی. آیا فقط هر کس مسلمان شده، با زور و تحمیل مسلمان شده است و کافران از این زور و تحمیل خداوند متعال، معاف و مستثنا شدهاند؟!
پس با کمی تأمل و تفکر در مورد ادعا، پاسخها روشن میگردد؛ اما جهت توجه بیشتر ذهن، به چند مطلب پیرامون ساختار همین شبهه، اشاره میگردد:
توحید:
●- آیا ایجاد کنندگان این شبهه، قبول دارند که خدایی هست و سپس او را متهم میسازند که «دینش را به زور تحمیل میکند»! یا اصلاً وجود خداوند سبحان و بالتبع نبوت و دین را قبول ندارند؟!
اگر قبول دارند که خدایی هست، پس باید خود و هر چه هست را بنده و مخلوق او بدانند. باید از یک سو او را علیم و حکیم بدانند؛ منزه از هر عیب و نقص و توصیفی که مختص مخلوقات میباشد بدانند؛ و از سویی دیگر، خیال نکنند که خودشان بیشتر از خالقشان میدانند!
●- و اگر وجود خداوند سبحان را قبول ندارند، پس چرا میگویند: «خدا دینش را به زور تحمیل میکند»؟! چطور ممکن است که عاقلی وجود "فاعل" را قبول نداشته باشد، اما "فعل" را به او نسبت دهد؟!
●- نتیجه آن که این شبههپردازان، هم جاهل هستند، هم کافر هستند و هم معاند. یعنی چنین نیست که قبول نداشته باشند، بلکه چون ابلیس لعین و سایر شیاطین جنّ و انس، میدانند که خدایی هست و بازگشت به سوی اوست، اما به جنگ خالق خود و پروردگار عالمیان رفتهاند.
دین:
●- آیا ایجاد کنندگان این شبهه، اصلاً میدانند که "دین" یعنی چه؟ اگر نمیدانند که نباید در مورد دین خدا سخن بگویند، و اگر میدانند، لابد آگاه هستند که خودشان نیز نوعی "نوعی" دین دارند و در عالم هیچ کسی "بیدین" نیست، ولو دینش حق نباشد و باطل باشد. در سوره الکافرون فرمود که به کفار بگو: «دین شما برای خودتان، دین من برای خودم»، یعنی کفار نیز دین دارند.
●- دین، به مجموعهی جهانبینی، اعتقادات و بایدها و نبایدهای منطبق با آن گفته میشود، پس هیچ کسی بیدین نیست؛ حال خواه مسلمان یا مسیحی باشد، خواه هندو و بودایی، و خواه پیرو ایسمها، و یا بنده و تابع هوای نفس خود و دیگران.
تمامی این ادیان، تشویق و تهدید دارند؛ حتی هوای نفس نیز با مشتهیات تشویق میکند و با فشارها تهدید میکند، آیا با زور تحمیل میکنند؟! یا هر گروندهای با اراده و اختیار خود انتخاب کرده و به سوی محبوبش میرود؟!
اگر با زور تحمیل شده بود که همه یک دین داشتند.
زور و تحمیل:
●- به نظر میرسد حتی معنا و مصداق واژههایی چون: «زور و تحمیل» را نمیدانند، وگرنه دست کم به خودشان نظری میانداختند و چنین ادعایی ننموده و به او افترا نمیبستند!