ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : آیا «تقوا» یعنی ترسیدن از خدا؟ اگر نیست، چرا چنین معنا میکنند و آیا اساساً از خدا باید ترسید؟
پاسخ : گاه سعی میشود که به بهانهی رحمان، رحیم، لطیف، غفار، ستار، رئوف، جواد، رفیق و شفیق بودن خداوند متعال، القا کنند که «ترس از خدا» جایگاهی ندارد و اصلاً نباید از او ترسید. در حالی که اصلاً چنین نیست، بلکه باید به رحمتش امیدوار بود و از قهرش ترسید. «خوف» و «رجا» دو انگیزه و عامل حرکت انسان هستند که هر کدامش را بگیرند، گویی از دو بال پرواز، یکی را قطع کرده یا بستهاند. اگر «حبّ و بغض» هست، خوف و رجا نیز خواهد بود.
بدیهی است آدمی وقتی در مقابل یک عظمت وجودی قرار میگیرد، هم امید نعمت و بهرهمندی در او ایجاد میگردد و هم خوف و ترس از عقوبت و خشیّت از عظمت.
انسان حتی در مقابل موجودات بیجان نیز همین حالت را دارد، چه رسد به خداوند عظیمالشأن جلّ جلاله. چنان چه نمیتوان به یک رودخانه فقط امیدوار بود که آب آشامیدنی و کشاورزی را تأمین نماید و به زیبایی و سرسبزی منطقه بیافزاید، بلکه خوف خروشان بودن آن و عواقب احتمالی نیز وجود دارد.
اما در خصوص «تقوا» دقت شود که معنا و مفهوم واژه که گاه طی جملاتی بیان و منتقل میگردد یک مقوله است و واژه گزینی مناسب برای معادل آن به زبان دیگر [که حتی ممکن است واژه مناسبی یافت نشود] مقولهی دیگری است.
تقوا در اصل یعنی «پرهیز کاری» و پرهیز مبتنی بر «مراقبت» و «حذر» است و انسان از چیزی «حذر» مینماید که از آن میترسد، لذا تقوا را ترس از خدا معنا کردهاند. یعنی ترس از نتیجه عمل به آن چه موجب ضرر، زیان، فراق، دوری، قهر و غضب میشود.
از بهترین تعاریف برای انتقال مفهوم «تقوا»، بیانات مقام معظم رهبری در این خصوص میباشد که ذیلاً ایفاد میگردد:
بسم الله الرحمن الرحیم
در مورد تقوا: چون کلمهی تقوا یک سخن تکرار شونده است و فرهنگ تقوا در جامعه خیلی تکرار میشود، من اصرار دارم شما آن نکتهی حرف مرا دریابید، و لذا مقصود را درست توجه کنید! من گفتم تقوا را میتوانیم اینطور معنی کنیم که شما بفهمید. اما واژهگزینی برای ترجمه یک معنی دیگر است.
تقوا یعنی پرهیز با حرکت نه پرهیز با سکون، یک وقت هست شما در حال سکون پرهیز میکنید، یعنی برو در خانهات بنشین و کاری به کار چیزی نداشته باش و با رانندگی نکردن پرهیز کن به این که به کوه نخوری و از دره پرتاپ نشوی، پرهیز از کوهنوردی کردن، حرکت نکردن در خارزارها که خارهای مغیلان دامن شما را نگیرد، این یک جور پرهیز است و اسلام این را به شما توصیه نمیکند. بلکه میگوید در سینهی قضایا و واقعیتها با حوادث روبرو بشوید و در عین حال پرهیز کنید. مثل رانندهای که رانندگی میکند اما پرهیز هم میکند و این پرهیز همان است که گفته شد، مراقبت کردن و مواظب خود بودن. پس کلمهی پرهیز در اینجا یک کلمهای است درست، منتها چون پرهیزگاران در ترجمهی متقین زیاد تکرار شده و در ذهنها آن حساسیت لازم را به معنا برنمیانگیزد، من ترجیح دادم بگوئید پرهیزمندان البته پرهیزمندان را هم چون جا نیفتاده اصرار ندارم بگوئید، خود بنده آن سالهای قدیم تقوا را پرواگرفتن و پرواداشتن معنا میکردم، اما بعد فکر کردم دیدم عبارت پرواکاران و پروامندان یک عبارت نامأنوسی است و هیچ مصطلح نیست، یعنی آن موسیقی لغت باید بر گوش سنگینی نکند، باید زیبا به گوش برسد تا رایج شود و این یکی از رازهای واژهگزینی است.
بنابراین: شما معنای تقوا را بدانید: که تقوا یعنی پرهیز در حال حرکت و مراقبت در حال حرکت، در میدانها حرکت بکنید، اما مواظب باشید! از اصطکاکها، از غلط رفتن راهها، از واردکردن ضایعهها به خود یا دیگران و از تخطّیکردن از حدودی که برای انسان معین کرده که انسان را به گمراهی میبرد، چون جاده بسیار خطرناک و طولانی و ظلمانی است.
این ظلمات دنیا را مشاهده میکنید که قدرت مادی چه گردوغباری امروز در دنیا برپا کرده؟ عربده میکشند و تصمیمگیری میکنند و چه بسیار انسانهایی که در این راهها گمراه میشوند. پس باید مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنیا حقانیت راههای استکباری را در دلش قبول دارد؟ همین که میگویند افکار عمومی غرب اینگونه گفت همین تلاشی که میکنند تا افکار عمومی غرب را علیه یک مفهومی و یک حقیقتی برانگیزد این برای چیست؟ برای همین است که میخواهند باور انسانها را جلب کنند که متأسفانه باور خیلی را جلب میکنند و این همان گمراهیپذیری راه حقیقت و راه زندگی است که اگر یک ذره هوشیاریشان را از دست دادند گمراه خواهند شد، و لذا در این راه تقوا لازم است اگر کسی این تقوا را داشت، آنوقت قرآن او را میتواند هدایت کند، لکن اگر کسی این تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن و برو و بیتوجه و مستانه حرکت کند، آیا قرآن میتواند او را هدایت کند؟ ابداً، هیچ سخن حقی این چنین آدمی را نمیتواند هدایت کند! کسی که گوش دل به هیچ چیز نمیدهد و هیچ حقیقتی را باور ندارد، و سرمست و دربست در اختیار شهوات خودش، یا شهوات دیگران دارد حرکت میکند. قرآن او را هدایت نخواهد کرد. بله قرآن یک ندایی هست، اما این ندا هیچ وقت به گوش آنها حساس نمیآید.
در قرآن یک تعبیری هست که میفرماید: «اولئک ینادون من مکان بعید» و این اشاره به همین آدمهاست میگوید: آنها ندا داده میشوند از راهی دور. شما گاهی یک آهنگی را از راه دور میشنوید، مثلاً یک نفر خوشخوانی یک نغمه بسیار زیبایی را با زیروبمهای بسیار رقیق و لطیفی دارد میخواند اما فرض کنید از فاصله یک کیلومتری، صدای او میآید لکن چه میگوید؟ اولاً معلوم نیست، چون لفظ شنیده نمیشود و فقط صدا شنیده میشود، بعد همین صدا هم که ظرافتهای درونش بکار رفته اصلاً فهمیده نمیشود، مثل یک خطی که بر دیوار رسم شده و شما آن را از دور میبینید یک خط است اما وقتی نزدیک میروید میبینید این خط مثلاً یک ظرافتهایی درونش به کار رفته که از دور نمیشود دید، و لذا این آدمها را قرآن میگوید مثل اینکه از دور صدایشان میزنند چیزی نمیشنوند پس باید هوشیار بود تا هدایت شد. این مختصری از جلسهی گذشته و «هدی للمتقین» بود. (جلسه هشتم، تفسیر قرآن کریم، سوره بقره)
پرسش : اسکیمو: اگر من چیزی دربارهی خدا و گناه ندانم آیا بازهم به جهنم میروم؟ کشیش: نه، اگر ندانی نمیروی. اسکیمو: پس چرا میخواهی اینها را به من بگویی؟!
پاسخ : یک پرسش مطرح کرده و به نقل از یک کشیش نادان، یک پاسخ غلط داده و سپس بر اساس آن پاسخ غلط، حکمی غلطتر ساده کرده است! خب حالا ما باید چه کنیم؟!
اگر پاسخ آن باشد که آن کشیش داده، نتیجه همین میشود و باید پرسید: همین مقدار را نیز خودت چرا گفتی و میگویی؟!
●- طبیعت که ندانستن را دلیل و توجیهی برای نجات از عواقب نمیداند. فرض کنید کسی در مسیل، خانهای سست ساخت و سیل آمد. دیگر نمیتواند بگوید: «من نمیدانستم اینجا مسیل است، لطفا خانه مرا نبر و اهل خانهام را غرق نکن».
آیا اگر کسی ندانسته خوراک مسمومی را بخورد، یا آب میکروبی را بنوشد، چون نمیدانسته، گرفتار آثار و تبعاتش (حتی تا سر حد مرگ) نمیگردد؟!
●- انسان نیز در قوانین خودش، ندانستن را دلیل بر معاف بودن نمیداند. اگر کسی ورود ممنوع را وارد شود، جریمه میشود، حالا هی بگوید: «من نمیدانستم اینجا ورود ممنوع است»! یا اگر جرمی را مرتکب شود، تحت تعقیب قرار گرفته و بازداشت میشود، و اگر بگوید: «من نمیدانستم این جرم است»، به او میگویند:«بیخود نمیدانستی، باید میدانستی»، پس این همه تابلوی راهنمایی، کتاب، بروشور، اخبار، پلیس، تجربه و ... برای چی و برای کی بود؟!
●- چطور شد، نوبت به خدا، معاد و دین که میرسد، نادانی و نفهمی، میشود یک ارزش و یک امتیاز نجات بخش از جهنم؟!
بدیهی است که وقتی کسی نمیداند که چگونه باید آدم شود و در آن راستا نمیکوشد، آدم نمیشود – وقتی کسی نمیداند که چگونه باید حقوق خود و دیگران را رعایت کند و رعایت نمیکند، ظالم میشود – کسی که نمیداند و نمیخواهد بداند که هر کنشی واکنشی دارد و هر کاری سرانجامی دارد، دست به هر جنایتی میزند.
آیا در آخر کار میگوید: «من نمیدانستم» و به او میگویند: آفرین که نمیدانستی، اصلاً چه خوب شد که هیچ ندانستی، پس حالا بفرمایید در بالاترین مراتب انسانی، در بهشت جای بگیرید؟! یا آیا به او میگویند: «اصلاً ما زمین و آسمان را آفریدیم، این همه انبیا و کتاب و امام فرستادیم، این همه باید و نباید گفتیم، این همه شما را متوجه کردیم و متذکر ساختیم، تا ببینیم کی بیشتر توجه ننموده، یاد نگرفته، نمیدانسته، نفهمیده و بالتبع رعایت ننموده، تا به او جایزهی حماقت دهیم»؟!
www.x-shobhe.com
پرسش :درصدی از ژنوم انسان، مربوط به رترو ویروسهاست. تکوین جنین انسان شباهت بنیادی به تکوین جنین سایر پستانداران و حتی مهرهداران دارد. میتوکندری موجود در سلولهای یوکاریوتها، از جمله انسان، شباهت بیبدیلی به باکتریها دارد. آثار، فسیلها و ابزارآلات ساختهی دست هوموساپینها (انسان خردمند) مربوط به چند میلیون سال پیش در آفریقا و خارج از آفریقا پیدا شده و آنقدر هم زیاد است که میتوانید مهاجرتها را شبیهسازی کرد! نزدیک به 400 توالی DNA وجود دارد که بین ما و دیگر جانوران نزدیک به ما "عیناً" تکراری است. در کتاب قرآن آمده است که به علم رجوع کنید. منظور علمی است که حاصل استقراء و تجربه باشد؟ اگر چنین است (و البته که علم دیگری نداریم!) نظر پیشروان علم با نظر خلقت آدم از گل و خاک نمیخواند. شواهدش را هم بالا عرض کردم.
پاسخ : این همان بحث متداول داروینسم در فضای مجازی است که هر بار به گونهای مطرح میشود و البته مقصود اصلی نیز یک بحث علمی و تجربی نیست، بلکه همان ننیجهگیری مغایر، راجع به خلفت حضرت آدم علیه السلام در قرآن کریم میباشد.
●- وجود 400 توالی DNA ، چه چیزی را اثبات یا نفی میکند؟! اگر این توالی 200 تا یا 800 تا میشد، چه چیزی اثبات یا نفی میگردید؟!
آیا DNA و توالی آنها را انسان خلق کرده است، یا فقط کشف کرده است؟ پس چرا با یک کشف ●- علمی، پی به علیم نمیبرد؟!
●- چطور ساخت یک ابزار، به واسطه کشف عناصر، اندازهها، خواص و تأثیر و تأثر بر یک دیگر، اثبات کنندهی وجود، علم، حکمت و قدرت سازنده است، اما وجود خود آن عناصر، با این همه ویژگیها و پیچیدگیهای شناخته شده و نشده، کار طبیعت است؟! طبیعت کیست و چیست؟!
●- اگر چه علوم دیگری نیز به غیر از علوم تجربی وجود دارند و هر گونه نتیجهگیری از یافتههای تجربی نیز با "عقل نظری، عقل برهانی" صورت میپذیرد و حتی ابزارسازی نیز مبتنی بر "عقل عملی – تدبیری" میباشد، اما در همین علوم تجربی و مثالهایی که بیان نمودید نیز باید به چند نکته توجه نمود:
الف – تمامی موارد بیان شده، فقط در حیطهی جسم مادی انسان میباشد.
ب – جسم مادی انسان، به لحاظ عناصر ساختاری، تفاوت چندانی با جسم مادی حیوانات ندارد، چرا که بدن انسان، حیوانی میباشد.
ج – اگر بدن انسان نیز مانند حیوانات، از سلولها، عصبها، رگها، مویرگها، اعضای درونی (مغز، قلب، معده، کبد، کلیه ...) و جوارح بیرونی (سر، گردن، بدن، دست، پا، چشم، گوش، دهان، زبان ...) تشکیل شده است؛ تنفس میکند، خوراک میخورد و آب مینوشد، خونسازی میکند – با ایستایی مغز یا قلب، میمیرد – با تخلیهی خون از بدن میمیرد – از خون، نطفه میسازد – با جایگیری نطفه در رحم، زاد و ولد دارد – پیر شدن و مرگ سلولی دارد و در نهایت میمیرد و ...؛ بنابراین به لحاظ ساختاری، شبیه سایر پستانداران و مهرهداران میباشد و این نافی خلقت اولیه هیچ کدام نمیباشد.
د – حیوانات نیز از عرش اعلا و یا سایر آسمانها به زمین نیامدهاند، بلکه آنها نیز از همین خاک خلق شدهاند، پس چه انسان اولیه، چه حیوان اولیه، چه گیاه اولیه و ...، همه از همین خاک و آب خلق شدهاند و سپس با بذر یا نطفه، تکثیر یافتهاند.
ھ – حتی راجع به هر انسان و حیوان تازه متولدی، میتوان گفت که از خاک و آب خلق شده است، چرا که نطفه از خون – خون از تغذیه و تغذیه (چه گوشت و چه گیاهان) از خاک میباشد. از این رو خداوند متعال در قرآن کریم، نه تنها فرمود: آدم اول را از خاک خلق کردم، بلکه فرمود: تمامی شماها را نیز از خاک خلق کردهام – و البته سپس اشاره به خلقت از نظفه دارد، اما ریشه همان خاک است.
« هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا وَمِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ » (غافر، 67)
ترجمه: او همان کسى است که شما را از خاکى آفرید سپس از نطفه اى آنگاه از علقه اى و بعد شما را [به صورت] کودکى برمى آورد تا به کمال قوت خود برسید و تا سالمند شوید و از میان شما کسى است که مرگ پیشرس مى یابد و تا [بالاخره] به مدتى که مقرر است برسید و امید که در اندیشه فرو روید.
نکته / 1: در این آیه، ضمن آن که تصریح شده که ابتدای خلقت مادی از خاک است و سپس مبدل به نطفه میگردد، به ضرورت نتیجهگیری عقلی از محسوسات مادی و علوم تجربی متذکر شده است (وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
نکته / 2: در عین حال که بر اساس علم آمار و ... اثبات شده که از عمر بشر (با این شکل و مشخصات)، نمیتواند بیش از دوازده هزار سال گذشته باشد – و تاریخ سلسلهی انبیا علیهم السلام تا حضرت آدم علیه السلام نیز همین رقم را نشان میدهد – اسکلتهایی پیدا میشود که دهها یا صدها هزار سال از عمر آنها گذشته است، و یا هم چنین آثار و ابزاری که متعلق به آن دورانهای بسیار دور میباشد. و این تصدیق همان بیان نورانی امیرالمؤمنین علیه السلام است که از ایشان پرسیدند: «قبل از آدم چه بوده؟» فرمودند: «آدم» - پرسیدند: «قبل از آن؟»، فرمودند: «آدم» و افزودند، هر چه به عقبتر روید، باز میگویم آدم.
بنابراین، موجودات شبیهتر از میمون به "آدم ابوالبشر" نیز وجود داشتهاند که نسلشان منقرض گردیده است.
●- بنابراین، هر چقدر علم تجربی پیشرفت کند و عناصر و بافتهای گوناگون دیگری در بدن انسان و روابط آنها با یک یکدیگر را بشناسد و هر چقدر آنها را با حیوانات مقایسه نماید و شباهتهایی بیابد، نه تنها هیچ منافاتی با این که اولین انسان (آدم ابوالبشر) از خاک خلق شده ندارد، بلکه بیشتر گواه بر آن میباشد.
●●●- لازم به ذکر است که گاهی میخواهند به رغم تکیه بر منحصر بودن علم، به علوم تجربی، از علوم تجربی نتیجه فلسفی بگیرند (داروینسم) و آن را به جهانبینی مادی تعمیم دهند و در نهایت نیز وحی و قرآن کریم را رد کنند!
اما توجه به چند نکته ضروری میباشد:
●- اینگونه نتیجهگیریها، در حیطهی علم تجربی نیست؛ علم تجربی، در این عرصه، نه اثبات دارد و نه نفی؛ پس به رغم شعارها، اذعان دارند که علوم، به محسوسات تجربی خلاصه نمیگردد.
●- ماده، در چارچوب علوم تجربی، به خودی خود نه چیزی را به اثبات میرساند و نه نفی میکند؛ بلکه هر عنصری، مانند یک فِرِیم از خلقهی فیلم میباشد. بنابراین، هر گونه نتیجهگیری در علوم تجربی نیز کار عقل است. خواه اثبات وجود یک عنصر باشد – خواه استدلال علت پیدایش آن باشد – خواه نظم و قوانین حاکم بر آن باشد – خواه چگونگی ارتباطش با سایر عناصر باشد – خواه تأثیرها و تأثرها باشد و ... .
●- دانشمندان علوم تجربی جهان، به رغم میل شدید فلسفی، به اثبات نظریهی داروین در مورد پیدایش انسان کنونی، نه تنها به نتیجه نرسیدهاند، بلکه روز به روز از آن دورتر میشوند. منتهی نظریهی داروین، از علوم تجربی گذشته، و بیشتر جنبهی فلسفی و سیاسی یافته است!
پیش از این، مباحث بسیاری در این مورد درج گردیده است که اگر کلمات مرتبطی چون «داروین» را در بخش جستجو درج و کلیک نمایید، در اختیار قرار میگیرد.
●- نظریهی داروین، بدون هیچ دلیل اثباتی، در مدارس و دانشگاهها تدریس شده و قبول آن تحمیل میشود و مانند سایر ادعاها میگویند: «شما رد کنید!»، در حالی که مدعی باید ابتدا اثبات نماید. خود داروین نیز دلایل اثباتی نداشت، برای همین نامش "نظریه" شد، نه علم و هنوز هم در سطح همان نظریه باقی مانده است.
●- لازم به ذکر است که پیدایش انسان از میمون و ...، فقط بخشی از نظریه داروین است که به صورت خبری، ژورنالیستی، تبلیغاتی و ...، فرافکنی شده است و دیگر هر کسی در هر گوشهی دنیا آن را شنیده است؛ اما اصل بحث او راجع به "انتخاب طبیعیِ طبیعت" میباشد و به همین لحاظ وارد عرصهی فلسفه شده و فیلسوفان در کنار دانشمندان علوم تجربی، به نقد و بررسی آن میپردازند.
این نظریه نیز نه تنها به اثبات نرسیده و فقط یک نظریه میباشد، بلکه از 1900 به بعد، به شدت مورد نقدر قرار گرفته است. پیشنهاد میشود نشانی زیر را که تحت عنوان جایزه نوبل برای رد نظریه داروین (An Anti-Darwin Theory Won a Nobel) درج شده، کلیک نموده و متن مندرج را ترجمه و مطالعه نمایید.
http://www.icr.org/article/creative-evolution-anti-darwin-theory-won-nobel/
پاسخ : آیا این پرسش، فقط در مورد شهادت به رسالت، ولایت و امامت است، یا در هر مورد دیگری که با چشم نمیبینیم، اما گواهی میدهیم نیز صادق است؟! آیا کسی که مخالف است و شهادت میدهد که هیچ رسول و امامی نبوده است، یا دست کم آنها امام نبودهاند، نبودن رسالت یا امامت را با چشم سر دیده است؟!
●- هرگز دو کلمهی "ندیدیم و درک نکردهایم" را مترادف هم نیاورید، چرا که ما مُدرکات بسیاری داریم که آنها را نمیبینیم، اما از طرق دیگری دریافت و درک مینماییم.
●- اگر «حس» به عنوان تنها ابزار شناخت قلمداد گردد و بالتبع "جهانیبینی" نیز مادی شود، این گفته و استدلال شما، تا حدودی و در برخی از موارد صحیح است. حال چرا تا حدودی و در برخی از موارد؟ زیرا:
الف – ما پنج حس داریم و با هر کدام مُدرکاتی داریم که میتوانیم به آنها شهادت دهیم، در حالی که دیدنی نیستند. مثل کسی که شهادت دهد، دیشب صدای تلویزیون همسایه بلند بود – یا شهادت دهد که خوراک تهیه شده شور یا بینمک بود، یا شهادت دهد که این گُل خوشبو است.
ب – حتی در شهادتهای حسی، گاهی گواهی نسبت به "عدم" نیز صورت میپذیرد و بالتبع نبوده که دیده یا شنیده شود. مثل این که کسی بگوید: «من شهادت میدهم که دیشت در این شهر بارانی نبارید» - یا در دادگاه شهادت دهد که «دیشب بین این دو نفر، هیچ نزاعی در نگرفت» – یا شهادت دهد که «این دو نفر، اختلافی با هم در این موضوع نداشتند».
شهادت:
اصل شهادت، یعنی گواهی دادن و هیچ الزامی ندارد که حتماً حسی و دیداری باشد.
●- در علوم تجربی نیز بسیاری از شهادتها "علمی" میباشد و الزاماً همه عینی (دیداری) نمیباشند. مثل این که پزشک قانونی گواهی دهد که این میت، دیشب بین ساعت 15 تا 17 مُرده است، بدیهی است که آنجا نبوده که ببیند.
●- در شهادتهای عینی نیز بسیار از گواهی دادنها، بر اساس دیدن آثار میباشد، نه خود واقعه. مثل این که زمین خشکی را ببینند و شهادت دهند که مدتهاست اینجا بارانی نباریده است – یا تشخیص دهند که این آتشسوزی، عمدی بوده یا نبوده است – همه میدانند که زمین جاذبه دارد، اما کسی چیزی به نام جاذبه را ندیده است، بلکه بر اثر سقوط هر شیءای که در جوّ قرار داشته باشد، تشخیص و گواهی میدهند که زمین جاذبه دارد.
●- بسیاری از شهادتها و گواهیها، اعتباری و اعتمادی میباشد. فرض کنید مخبر تلویزیونی بگوید: «هوا در همدان به هشت درجه زیر صفر رسیده است». شما اعتماد میکنید، اگر چه نه شما آنجا بودید و نه مخبر. ممکن است حتی کارشناسان هواشناسی نیز آنجا نبوده باشند و فقط به دماسنج خود اعتماد کردهاند. و اگر کسی آنجا بوده باشد نیز برودت را حس و درک میکند، اما درجهی آن را با چشم نمیبیند، بلکه با ابزار دیگری اندازهگیری مینماید. آن چه او میبیند، محل استقرار جیوه یا الکل در درجه است، نه مقدار برودت هوا.
●- در بسیاری از موارد [چه برای مؤمن و چه برای کافر]، شهادت و گواهی دادن، مبتنی بر عقلانیت و برهان است و هیچ لزومی ندارد که حتماً به یکی از محسوسات و آن هم چشم درک گردد.
وقتی گفته میشود: «کل، بزرگتر از جزء است»، هیچ مصداق بیرونی (عینی – دیداری) فرض نشده است و حتی ممکن است موضوع از جنس ریاضی باشد، مثل این که بگویید: صد بزرگتر از نود میباشد.
وقتی گفته میشود: «بین علت و معلول رابطهای برقرار است و هر معلولی هستی خودش را از علتی گرفته است»، یک حکم عقلی است. بله، شما پدیدهها را میبینید، اما هیچ شیء خارجی به نام علت یا معلول نمیبینید. اگر ساختمانی را ببینید، عقل شما حکم میدهد که لابد مهندس، بنا، آرشیتکت و کارگر ساختمانی داشته است. اگر خوراک آمادهای را ببنید، عقل شما حکم میدهد که کسی آن را پخته و آماده کرده است، در حالی که هیچ کدام را ندیدهاید.
شهادتین:
در شهادت به رسالت نبی معظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، و یا ولایت و امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمهی اطهار علیهم السلام نیز باید به چند نکته توجه شود:
●- ما به رسالت یا ولایت و امامت شهادت میدهیم که حتی اگر در زمان خودشان و مقابل خودشان نیز ایستاده باشیم، آن را با چشم مادی نمیبینیم؛ بلکه فقط جسم مادی آنها را با چشم میبینیم.
●- در شهادتین، ما نمیگوییم: «انّی اُریَ = من میبینم»، یا «انّی رَأیتُ – من دیدم»، بلکه میگوییم: «أشهَدُ ان ...»، یعنی گواهی میدهم. پس هیچ ضرورتی ندارد که این گواهی، مبتنی بر حس و آن هم الزاماً دیداری باشد.
شناخت:
اگر چه وجود چیزهایی با حواس پنجگانه درک میشود، اما الزاماً هر شناختی با این ابزار حاصل نمیگردد، اگر چه شناخت موجودات مادی و حسی باشد.
*- ممکن است شناخت علمی باشد؛ مثل این که قطر خورشید یا میزان حرارت پوستهی آن را اندازهگیری کرده و بیان میدارند.
*- ممکن است شناخت عقلی باشد؛ مثل این که بدون دیدن و یا حس کردن با هیچ یک از حواس دیگر، بگویند: «محال است که یک نقطه از زمین، در آن واحد، هم خشک باشد و هم مرطوب – یا هم روشن باشد و هم تاریک»؛ چرا که جمع نقیضین، محال عقلی است.
درستی شهادت:
بنابراین، کسی که با عقل شناخت، شهادت و گواهی میدهد و دلیل عقلی نیز میآورد، مخاطب عاقل نیز آن دلایل را به عقل خود ارجاع داده و میپذیر؛ حال خواه ملاصدرا رحمة الله علیه باشد، یا آن پیرزن ریسندهی عوام رحمة الله علیها، پس شهادت هر دو درست و صادق است.
مؤمن، با دلایل عقلی، خدا و پیامبر صلوات الله علیه و آله (توحید و نبوت) را شناخته است و بالتبع به نور وحی نیز روشن شده است و در نتیجه گواهی میدهد: «معادی هست»، در حالی که قیامت هنوز برپا نشده که به حواس درک گردد.
پس وقتی میگوید: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله» صلوات الله علیه و آله، و یا میگوید: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله»، به شناختهای عقلی، علمی و قلبی خودش شهادت میدهد و نه به دیدن چشمش؛ و شهادتش درست و صادق میباشد.
شهادت یعنی اقرار:
این شهادتها، یعنی «من اقرار میکنم که این حقایق مشهود را درک نمودم و پذیرفتم». آیا اگر از شما بپرسند: «آیا موافق این جریان، این طرح، این برنامه هستید؟» و شهادت دهید که «بله، یا خیر – موافقم یا مخالفم»، شهادت به دروغ دادهاید، یا اقرار به مواضع و نظر خود نمودهاید و این شهادت شما درست و صادق است. به قول معروف: «اقرار عقلا در مورد خودشان، جایز است».
آیا اگر طرح، ایده یا برنامهای به شما ایفاد گردد و پس از مطالعه اقرار نمایید (شهادت دهید) که موافقم یا مخالفم، چون چیزی دیده نشده، شهادت دورغ است؟!
دیدارها:
بنابراین، دیدن نیز الزاماً با چشم نمیباشد، بلکه فقط محسوسات مادی با چشم دیده میشوند، و یک کور، آنها را نیز میبیند، در حالی که وجود خارجی دارند. اما بینایی منحصر به چشم سر نیست، عقل نیز با چشم خود میبیند، قلب هم میبیند؛ چنان که وقتی کسی به شما اظهار محبت کند، صداقتش را با عقل و قلب درک میکنید و در عالم ظاهر، یک شیءِ خارجی به نام "محبت و عشق"، که بتوان آن را دید یا لمس کرد، نمیبینید. پس اگر شهادت دادید که «او مرا دوست دارد»، دورغ نگفتهاید.
حکایت استدلالی از دیدن:
شخصی به نام ذِعلب، از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: «آیا پروردگارت را دیدهای» (به قول این پرسش: اگر ندیدهای، پس چطور شهادت میدهی»؟! (و نکته آن که بحث در همان "دیدن (اراء) است).
ایشان در پاسخ فرمودند: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ - من پروردگاری را که نبینم، نمیپرستم». او با تعجب پرسید: «یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ – ای امیرالمؤمنین! را چگونه دیدی»؟! فرمود:
«وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الأبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ» (اصول کافی، ج 1، ص 245)
ترجمه: وای بر تو! دیدههای ظاهر او را نتواند دید، ولی دیدههای دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده میکنند.
پس مشاهده میکنیم و شهادت میدهیم، و این شهادت راست و صادق میباشد.
حکایت دوم:
دوستی پرسید: «من این جمله حضرت را درک نمیکنم»! به او گفتم: «اگر کافری از تو بپرسد که خدای نادیده را چگونه میپرستی»؟! تو نیز همین پاسخ را میدهی و میگویی: «تو یا کوری یا چشمت را بستهای که نمیبنینی! من میبینم، تو نیز چشم عقل و دلت را باز کن، تا ببینی.»
خدای حسی:
عاقبت حسگرایی و بالتبع جهانبینی مادی، همان گوسالهسازی سامری و گوسالهپرستی امت حضرت موسی علیه السلام خواهد شد. حال خواه آن إله کاذب، مجسمه و بت باشد، یا إلههای مدرنی که مردمان را به بندگی خود میکشانند! چرا که انسان مألوه (بندهی الهگرا و پرستنده) خلق شده است، پس هیچ کس گریزی از پرستش ندارد، چنان که گریزی از دین، کتاب و امامت ندارد، منتهی برخی به بدلیها و تقلبیها روی میآورند.
●- در جهانبینی مادی (ماتریالیستی)، گفته میشود که جز تجربهی حسی، هیچ شناختی مقبول نمیباشد، لذا اگر خدایی هست، باید آن را با چشم سر ببینیم، یا با دست لمس کنیم، یا دست کم صدایش را با گوش بشنویم و ... – این سخن جدیدی نیست، مردمان عصر حجر و قوم بنی اسرائیل نیز همین را میگفتند که این متمدنهای مرتجعِ امروزی میگویند. البته اگر از آنها بپرسید: «چنان چه هیچ چیزی بدون تجربهی حسی مقبول نیست – پس وجود خدا را چگونه انکار میکنید، مگر تجربهی حسی کردهاید، مگر عالم را سیر کرده و دیدهاید که خدایی نیست»؟ دیگر پاسخی ندارند.
www.x-shobhe.com
پاسخ : متأسفانه باید اذعان نمود که مقولهی «معاد»، حتی در افکار عمومی مسلمانان بسیار مغفول مانده است، در حالی که «معاد»، مقصد نهایی این زندگی کوتاه میباشد و مسافری که نداند به کجا میرود و آنجا چه خبر است، گمراه خواهد شد.
اگر چه اصل «معاد»، پس از «توحید»، اساسیترین اصل اعتقادی میباشد و اصول دیگری چون نبوت و بالتبع ولایت و امامت، زیر مجموعه و تابع "توحید و معاد" میباشد، اما به این نکته در اهیمت "معاد" باید دقت نمود که حتی شناخت خداوند متعال و اعتقاد به یکتایی او، به تنهایی و بدون شناخت و اعتقاد به معاد و بازگش به سوی او، هیچ هدف، انگیزه، امید، ترس و بالتبع جهت خاصی در آدمی ایجاد نمینماید و نقشی در سازندگی و بالندگی (رشد و کمال) انسان ندارد.
فرض کنید که به کسی بگویند و اثبات کنند که عالم هستی خالقی دارد، و او بگوید: «خب قبول کردم، حالا من چه کنم که عالم هستی خالقی دارد، بالاخره هر پدیدهای، یک پدیدآورندهای دارد»؟!
از اینرو، در آیات بسیاری از قرآن کریم تصریح شده است که بسیاری از کفار و مشرکین، نه تنها به خالق عالم هستی، بلکه به وجود "الله" اعتقاد داشتند و دارند.
●- تمامی انحرافات، حتی در میان پیروان ادیان الهی و از جمله مسلمانان و شاگردان مکتب قرآن مجید، به خاطر عدم شناخت و باور درست و محکم، نسبت به "معاد" و البته مراتب گوناگون آن چون حشر، قیامت، حساب و کتاب و ... میباشد.
این ضعف شناخت، سبب گردیده که عالم باقی و قیامت عظیم را در دو کلمهی «بهشت و جهنم» خلاصه کنند و سپس با فکر، ذهن و معلومات اندکشان، خود را به جای خدا بگذارند و مردمان را به محاکمه بکشند و بگویند: پس تکلیف این چه میشود؟ پس تکلیف آن چه میشود؟!
●- بیتردید اینگونه سؤالات و یا شبهات در مورد معاد نیز به خاطر ضعف و نادرستی شناخت خداوند متعال و آیات توحیدی و معادی در قرآن کریم در اذهان پدید میآید و البته جوّسازیها [به ویژه در فضای مجازی] نیز به این آشفتگی فکری، ذهنی و اعتقادی دامن میزند.
از اینرو شاهدید که گاهی "فقر و ثروت" را ملاک سنجش و داوری خداوند متعال قرار میدهند – گاهی "منطقه جغرافیایی" و شرایط آن را مانند اروپا و آفریقا را ملاک قرار میدهند – گاهی "زمان"، مانند گذشته و حال و یا آینده را ملاک سنجش قرار میدهند و گمان مینمایند که چون ملاکهای مهم برای خودشان اینها میباشد، لابد خداوند متعال نیز بر اساس همین ملاکها داوری مینماید.
توحید:
بیتردید، اگر بدانند و باور کنند که خالق و ربّ آنها، علیم، بصیر و خبیر (با خبر) از اوضاع و شرایط تمامی بندگان خویش است، دیگر بر اساس ظاهربینی و
سطحینگری خودشان، تفکر و داوری نخواهند نمود. بالاخره خالق کریم، میداند که آن غنی، آن فقیر، آن اروپایی یا آفریقایی، آن انسان عصر حضرات نوح و ابراهیم علیهما السلام، آن انسان عصر جاهلیت و بعثت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، آن انسان عصر غیبت، عصر شکوفایی علم و صنعت (تکنولوژی) و گستردگی ارتباطات و ...، در چه شرایطی بودهاند.
« قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا » (الإسراء، 96)
ترجمه: بگو: «همین کافی است که خداوند، میان من و شما گواه باشد؛ چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست! (البته بصیرت، دیدن تمامی اعماق است و نه ظواهر).
تکلیف:
در عالم تکوین (خلقت)، از هیچ موجودی به غیر از آن چه در فعل و قوه دارد، انتظار نمیرود؛ چنان که کسی انتظار ندارد، حرارت خورشید، برودت ایجاد کند، یا خوشه گندم، انگور بدهد، یا انسان دایناسور بزاید! در عالم تشریع که مطابق همان عالم تکوین است نیز چنین میباشد.
در این دنیا، همگان میدانند و باور دارند که از هیچ کسی نمیتوان بیش از دادهها و داشتههایش انتظار داشت و کسی بیش از آن چه به او داده شده، مسئول و مکلف نمیباشد. هیچگاه کسی از کشاورز، انتظار عمل جراحی مغز ندارد و از بازرگان، انتظار مهندسی و ساخت هواپیما ندارد.
اما نوبت به خالق، مالک و رب علیم و حکیم که میرسد، این قاعده را فراموش میکنند و میپرسند: «پس تکلیف این چه میشود؟ پس تکلیف آن چه میشود؟»، و این در حالی است که مکرر در کلام وحی فرمود که هیچ کس را بیش از آن چه دادهام، مکلف نمیسازم « لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا - خدا هیچ کس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تکلیف نمىکند / الطلاق، 7» و بر هیچ کس بیش از وسع (توانش) تکلیفی را تحمیل نمینمایم: « لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا - خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى اش تکلیف نمىکند / البقره، 286».
عدل الهی:
اگر دقت کنید، در کنار عدهای که در انکار وجود خدا و شیوع کفر و شرک میکوشند، عدهای نیز سعی دارند که وجود خداوند سبحان را انکار نکنند، بلکه "عدل الهی" را در اذهان به چالش بکشند و نوعی بغض و دشمنی نسبت به خداوند منّان را در اذهان و قلبها ایجاد نمایند که این مرحلهی شدیدتر از کفر میباشد. چنان که ابلیس لعین، منکر وجود خداوند سبحان نمیباشد، بلکه با او و بندگان او دشمنی دارد.
●- بنابراین، اگر متفکر و محقق، ابتدا معنای "عدل" و نقطهی مقابلش که "ظم" است را بداند، سپس به عالم هستی که بر اساس عدل (قراردادن هر چیزی در جای خودش، که مستلزم علم، حکمت و قدرت میباشد) بنگرد، و سپس به خودش، به عقلش و به وحی رجوعی بنماید، عدل الهی را با چشم میبیند و با عقل و فهم درک مینماید.
●- اگر کسی خداوند سبحان را نمیشناسد و باور ندارد، نباید راجع به عدل یا معاد او صحبت کند، اما اگر میشناسد، در عدل او تردید نمینماید، چرا که میداند نقطه مقابل عدل، ظلم است و "ظلم"، از نادانی، جهل، ضعف، حرص، ترس و ... میباشد و اینها صفات مخلوق است.
بنابراین، با تعقل و نیز نور علم (وحی) و قلب خود میفهمد که:
« وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ » (الزّمر، 69)
ترجمه: و زمین به نور پروردگارش روشن گردد، و کارنامه [اعمال در میان] نهاده شود، و پیامبران و شاهدان را بیاورند، و میانشان به حق داورى گردد، و مورد ستم قرار نگیرند.
امتحان:
*- امتحان یعنی: تو همیشه در معرض حوادث و پیشامدهای گوناگون هستی که به تو "اصابت" میکنند؛ پس به نسبت دادهها، شرایط و امکانات مکلفی و به نسبت انجام تکلیف، رشد مینمایی و در صورت غفلت و یا توجه، اما سرپیچی و تمرد عمدی، سقوط مینمایی!
*- امتحان یعنی، بالاترین نقطه را در نظر بگیر به نام «نور» و پایینترین نقطه را نیز در نظر بگیر به نام «نار» و خودت را در نقطهی صفر مرزی ببین. به تو امکاناتی چون: "اختیار و انتخاب" و ملزومات آن مانند عقل، شعور، بصیرت، قلب، فطرت، علم، وحی، کتاب، امام و ... داده شده است، حال انتخاب با خودت است، یا بالا بیا، یا پایین برو.
بنابراین، هیچ گمان نکنیم که اولاً آفریقایی را با داشتهها و دادههای اروپایی وزن میکنند، و ثانیاً امتحانی برای قومی در عصری پیش میآید و برای اقوام و اعصار دیگر پیش نمیآید!
●- آیا مردمان امروز، به ویژه در کشورهای برخوردار از تکنولوژی بالا (ژاپن، چین، هندوستان، سنگاپور، مالزی و ...) با بتپرستی مرسوم در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام مواجه نمیباشند و آیا تعلیمات، تذکرات و راهنماییها و استدلالهای ایشان برای تعقل، همان نیست که امروزه در علوم فلسفه، حکمت و اخلاق مطرح میگردد؟!
●- آیا مردمان امروز، با انحطاط فرهنگی و اخلاقی قوم لوط علیه السلام مواجه نیستند، در حالی که در قلب امریکا و اروپای پیشرفته، لواط و همجنسبازی را قانونی نموده و به آن میبالند و حتی شخصیتهای سیاسی و مذهبی (مثل پاپ یا دیگران) و نیز رشد فرهنگ و مدنیت در میان ملل را با قبول یا رد این رذیله میسنجند؟!
●- آیا مردمان امروز، با ادعاهای کاملاً شبیه به ادعاهای فرعون و نیز جنایات و توطئههای فرعونی، مواجه نیستند و به فرعون زمانشان امتحان نمیشوند؟!
●- آیا مردمان امروز و به ویژه مسلمانان، با دعوت انبیا مواجه نیستند و یا به امتحاناتی چون: منطق ابوسفیانی، ابوجهلی، ابولهبی مواجه نیستند و یا با اسلام معاویهای و یزیدی مواجه نیستند و نیز به جریانهایی چون خوارج، صفّینیها و اهل مدینه، مکه، کوفه (عراق) و شام، در برهههای گوناگون و ماجراهایی چون سقیفه و کربلا امتحان نمیشوند؟!
آیا آن کوفی یا شامی نمیتواند بگوید: «اگر من در زمان این آقا بودم، یا اگر او در زمان من بود ...»؟ پس هر دو به مصائب مشابهی امتحان میشوند.
●- (اگر چه در امریکا و اروپا، فقر بیداد میکند) اما آیا ثروتمند، با ثروتش در هر کجا که باشد و فقیر با فقرش در هر کجا که باشد، امتحان نمیشوند؟! و اگر وضع هر کدام در برههای تغییر یافت، به همان تغییرات امتحان نمیشوند؟!
●- اگر تنها عامل مؤثر، منطقه جغرافیایی، عصر و زمان و نیز ثروت و فقر است، پس چرا در قلب امریکا و اروپا، میلیونها نفر به اسلام گرویده و میگروند، و چرا در قلب ممالک اسلامی، (سعودی، مصر، ایران، عراق و ....)، عدهی زیادی به کفر، شرک، نفاق، بندگی طواغیت زمان، بندگی هوای نفس و ... میگروند؟! چرا مرفهین و مستمندان بسیاری اهل ایمان و عمل صالح هستند و چرا متقابلاً بسیاری از ثروتمندان و نیز نیازمندان و فقرا، اهل فسق، فساد و جنایت هستند؟!
بنابراین، آخرت و حیات اخروی، حقیقت و نتیجهی همین دنیاست و قیامت چنین روزی است:
« یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا » (الإسراء، 71)
ترجمه: روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان میخوانیم! کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادی و سرور) میخوانند؛ و بقدر رشته شکاف هسته خرمایی به آنان ستم نمیشود!
www.x-shobhe.com