ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : ذهنی پر از شبهه و سوال دارم؛ این شبههها روز به روز مرا بیشتر از اسلام دور میکند. به هیچ وجه دوست ندارم از خداوند و اسلام دور شوم، اما میخواهم با یقین و اطمینان در این راه حضور داشته باشم و کوچکترین تلنگری مرا به شک و بی اعتمادی نکشاند...؛ کتاب یا سخنرانی و راهکار معرفی نمایید.
پاسخ: همیشه دقت کنیم که "ایمان راسخ" یک مقوله است؛ مواجههی ذهن با سؤالات و شبهات یک مقولهی دیگری است و وسواس و دیگر بیماریهای ذهنی، چون "شکاکی"، یک مقولهی دیگری میباشد. از این رو باید قبل از هر چیز تنظیم، مهار و مدیریت این ذهن [که اگر رها شود، بسیار ولگرد و هرزهگرد است]، در اولویت قرار گیرد، وگرنه کتاب و سخنرانی و استدلالهای گوناگون و ...، هیچ مشکلی را مرتفع نمیسازد.
الف – انسان؛
انسان، موجود پیچیده و با عظمتی است، به قول حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، یک جسم صغیر نیست، بلکه عالمی در او پیچیده شده است. روح دارد که از امر پروردگار عالم است و جسم دارد که از خاک خلق شده است (مانند سایر حیوانات) – عقل و قلب دارد، نفس حیوانی هم دارد – اعضا و جوارحی دارد، در ضمن شخصیت، هویت و "من"ی دارد که فارغ از همه اینهاست.
از این رو، اگر انسان این قوای عظیم و پیچده را ساماندهی نکند، نظام نبخشد، همسو نگرداند و مدیریت ننماید، هرج و مرج گستردهای در مملکت وجودش پیش میآید و این قوا به جای تعاون و همافزایی در مسیر رشد و کمال، به جان یک دیگر میافتند و انسان را به هلاکت میکشانند.
ب – توحید؛
معنای "توحید" این نیست که بگویند: «خدا یکی است، یا واحد، اَحد، لیس کمثله شیء و لا شریک له» میباشد، اینها که معلوم است؛ بلکه معنایش در فارسی همان «یکتاپرستی» است، یعنی «تو موحد باشی»، تا در مملکت وجودت نیز به "وحدت قوا" برسی؛ و البته این اتحاد توحیدی ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا، تحت یک ولایت، در یک جهت (صراط مستقیم) قرار گرفته و حرکت کنند [که چون از موضوع بحث خارج است و سبب اطاله کلام میشود، به آن نمیپردازیم].
ج – ولایت؛
این وحدت توحیدی نیز ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا در درون و برون، به یک جا متصل باشند. لذا فرمود: « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »، یعنی اگر این اعتصام به "حبل الله"، (چه در درون و چه در برون) به صورت جمعی نباشد، حتماً "تفرقه"، جای وحدت و توحید را میگیرد.
د – پراکندگی،
بدیهی است که وقتی در اهداف و جهتها پراکندگی ایجاد شده، نیت به گونهای بود و عمل به گونهای دیگر – عقل حکمی داد و نفس حکمی دیگر – فکر به جایی رفت و قلب یا دیده به جایی دیگر – محبت قلب به محبوبی بود و محبت نفس حیوانی به محبوبی دیگر ...، و اینها توسط یک فرماندهی واحد، کنترل و هدایت نشد، و اربابهای (صاحب اختیارها و تدبیر کنندگان) متفرق بر اجزای ممکلت وجود حکومت کردند، ذهن نیز پریشان میشود.
ﮪ – سؤال:
مکرر بیان شد که هیچگاه دو مقولهی متفاوت «سؤال و شبهه» را به مثابهی یک دیگر نگیرید؛ همین امر سبب نفوذ و وسوسه شیاطین جنّ و انس نیز میگردد. تا انسان با سؤالی مواجه شد، القا میکنند: «خب، پس دیدی که ایمان نداری، هنوز "شبهه" داری، متزلزلی و ...!
انسان، تا وقتی زنده و سالم است و عقل، فکر و ذهنش کار میکند، "سؤال = پرسش" دارد [حتی در مورد خداوند سبحان]، چرا که علم انسان ناقص است و تا با سؤال مواجه نگردد، به دنبال پاسخ نیز نخواهد بود.
*** - این فقط شهر علم (پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله) و باب علم (امیرالمؤمنین علیه السلام) است که میتواند مدعی شود: « لَو کَشَفَ الغِطا مَا ازدَدَت یَقینا – اگر همه پردهها کنار رود، به یقین من اضافه نمیشود / بحار، ج 69، ص 209 »؛ و اگر دقت کنیم، ایشان نیز نفرمودند که به "علم من" اضافه نمیشود، بلکه فرمودند: «به یقین من اضافه نمیشود»، و این خود نشان میدهد که ندانستن علمی، سبب تزلزل در یقین نمیگردد.
و - شبهه:
اما، هر سؤالی هم "شبهه" نیست. شبهه یعنی شبیه هم شدن حق و باطل. البته با توجه به گسترهی حملات ضدتبلیغی [به ویژه در فضای مجازی]، چه بسا ذهن انسان با "شبهه" نیز مواجه گردد؛ اما این نیز اشکالی ندارد، البته به شرط آن که انسان زود مغلوب نشود، بلکه بداند چه بسا در موضوعی خاص شبهه کرده است، اما این ربطی به اصل اعتقادات او ندارد و به شرطی که با "سعهی صدر" و ذهن کنترل شده و خارج از هوای نفس، به دنبال پاسخ شبهه برود.
عقل و قلب – کتاب و سخنرانی:
خداشناسی، خداپرستی، یکتاپرستی، معاد شناسی و اعتقاد به قیامت و بالاخره خودشناسی، که ریشه سایر اصول اعتقادی ما میباشد، کار "عقل و قلب" است، و البته که "کتاب، سخنرانی و ..."، به علم انسان میافزاید. اما چنین نیست که اگر کسی عالِم نشد، حکیم و فیلسوف نشد، کتابخوان و دانشمند نشد، دیگر نتواند خداشناس و خداپرست شود! چرا که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، امامان علیهم السلام، وحی، کتاب و مباحث علمی، به حسب ظاهر در بیرون از وجود ما هستند و علوم نیز در گام نخست اکتسابی میباشند، اما خداوند متعال، "عقل" را به عنوان «حجّت درونی» به ما اعطا نموده است؛ تمامی حقایق عالَم هستی و صدق علوم متفاوت نیز با همین "عقل" به اثبات میرسند.
***- بنابر این، "تفکر"، بسیار مهمتر از مطالعه میباشد، اگر چه بدون مطالعه نیز انسان نادان شده و راه به جایی نمیبرد؛ چنان که مطالعهی بدون تفکر نیز کارساز نمیباشد، وگرنه چه کتابی بهتر از "قرآن کریم"؟! چه کتابی بهتر از "نهج البلاغه یا صحیفهی سجادیه"؟! و چه کتابی بهتر از کل نظام هستی؟! نگاه متفکرانه به زمین، آسمان، نظم، علم، حکمت و قوانین حاکم بر آن، نگاه متفکرانه به انسان، آمدن و شدن و رفتنش، نگاه به جوامع و تاریخ و عاقبتها ...، خود بهترین کتاب برای مطالعه میباشد. اما آیا هر کس که قرآن بخواند، موحد، مؤمن، متقی، دانشمند و "آدم" میشود، یا هر کس که در علومی چون فیزیک، شیمی، هندسه، نجوم و ... مطالعات علمی کند، رشد انسانی پیدا میکند؟!
پرسش : اگر اسلام کاملترین دین است و در آن ابهامی وجود ندارد، پس چرا هزاران شبهه و ابهام به آن وارد است؟ کانالهایی نظیر نقد اسلام در تلگرام کم نیستند. آنها هر روز حرفی برای گفتن و نقد اسلام دارند. چه پاسخی دارید؟ (دهم – قزوین)
پاسخ: زیادتی نادانی، دلیل بر نقصان علم نمیباشد؛ و اگر هدف از سؤال دانستن نباشد، دیگر نامش "سؤال یا ابهام" نیست.
«حرفی برای گفتن داشتن، مهم نیست، بلکه چه حرفی داشتن مهم است». بسیاری از انسانها حرف مُفت میزنند و بسیاری نیز مشتری حرف مُفت هستند. آیا کثرت این حرفها، دال بر وجود ضعف در حرف حکیمانه، منطقی، خیرخواهانه و هدایت کننده میباشد؟! خداوند حکیم و خبیر که خود خالق انسان و آگاه به احوال و مواضعشان میباشد، میفرماید:
« وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَشْتَرِى لَهْوَ ٱلْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍۢ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُو۟لَٰٓئِکَ لَهُمْ عَذَابٌۭ مُّهِینٌۭ » (لقمان، 6)
ترجمه: و بعضی از مردم سخنان بیهوده را میخرند تا مردم را از روی نادانی، از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گیرند؛ برای آنان عذابی خوارکننده است!
***- پس، زیاد حرف زدن، یا زیادهگویی، مهم نیست [چنان که برخی برای القای یک شبههی ساده، یک قصه دروغین و طولانی میبافند]؛ بلکه «چه گفتن و چگونه گفتن» مهم است.
***- در بررسی هر کلام یا گزارهای (چه در اسلام و چه در غیر اسلام)، از یک سو باید به معنا و مفهوم درست آن توجه نمود و از سوی دیگر باید به اهداف، سمت و سو و چگونگی و چرایی موافقتها، مخالفتها، قبولها، ردها، سؤالات و هجمهها (ضد تبلیغ)ها توجه نمود؛ وگرنه " جوّ " بر منطق حاکم میشود و امواج، افکار را با خود برده و غرق میکنند.
معنا و مفهوم:
معنای زمین جایی برای زندگی انسان است، این نیست که همگان در آن خوب زندگی میکنند – معنای آب رفع تشنگی میکند، این نیست که هیچ کس تشنه نمیشود، یا همگان با آب حیات مییابند؛ بلکه بسیاری با آب به هلاکت میرسند – معنای "علم" لازم و مفید است، نه این است که همگان عالِم هستند و نه این است که همگان از علم درست استفاده میکنند و ... .
اسلام - معنای "اسلام دین کاملی است"، این نیست که همه مسلمان هستند و یا اسلام هر مسلمانی کامل است – چنان که معنایش این نیست که چون اسلام دین کاملی هست، پس دیگر نه کسی سؤال و ابهام دارد و نه اسلام و مسلمین دشمن دارند.
سؤال:
**- تا انسان در قید حیات است و عقل و فکر و ذهن او کار میکند، در مورد هر چیزی سؤال دارد و هر چه علمش بیشتر شود، سؤالات جدیتر و بیشتری خواهد داشت. چرا که "علم" محدود نیست و انتها ندارد. علم، تجلی علیم است و او منزه (سبحان) از محدودیت میباشد.
**- کمال خورشید و عیان بودن وجود و آثارش، دلیل نمیشود که دیگر کسی در مورد آن سؤال نداشته باشد. پس هم انسان عوامی که فقط روزها یک سیارهی نورانی و گرم در آسمان میبیند، اگر فکر کند، در مورد آن سؤال دارد، و هم دانشمندان نجوم، فیزیک و ... . این سؤالات نیز هیچ گاه به پایان نمیرسند.
**- اما "سؤال"، به چند هدف متفاوت و حتی متضاد میتواند مطرح شود، اگر چه سؤال بسیار ساده و در حد احوالپرسی باشد، مثل این که کسی از دیگری بپرسد: «حالت چطور است؟».
ممکن است سؤال، برای دریافت و درک پاسخ صحیح باشد، که به آن سؤال با هدف سالم میگوییم – ممکن است برای مسخره کردن باشد – ممکن است برای تحقیر مخاطب باشد – ممکن است برای نفی و تکذیب باشد – ممکن است برای شماتت باشد – ممکن است برای هوچیگری و جوّسازی باشد – ممکن است برای ایجاد اعوجاج و انحراف در افکار و اذهان عمومی باشد و ...؛ که به آنها سؤال با اهداف پلید و تخریبی میگوییم، یا همان "ضدتبلیغ و هجمه".
پاسخ:
پس کثرت سؤال، دلیل بر عیب و ایراد در مورد مربوط به سؤال نمیباشد؛ در مورد یک گزارهی ساده و همه فهم مثل «من دوستت دارم»، میتوان روزانه دهها و صدها سؤال مطرح نمود، به زبانهای مختلف ترجمه کرد، و به اَشکال متفاوت، از عکس و نقاشی و کاریکاتور گرفته تا گرافیک، طراحی نمود، که برخی انتقال پیام عشق است، برخی طنز، برخی مسخره، برخی نقد، برخی جوّسازی و ... .
پس، آن چه که مهم است، "پاسخ" میباشد نه صرف "سؤال". مهم این است که برای چه سؤالی، در اسلام (یا غیر اسلام)، چه پاسخ یا پاسخهایی وجود دارد؟ و پاسخهای "اسلام عزیز و غنی"، کامل و جامع است. پس دین کاملی است.
فضای مجازی:
آن چه به اصطلاح به آن "فضای مجازی" میگویند و شاید این اصطلاح زیاد هم درست نباشد، [چرا که بالاخره این فضا، یک واقعیت بیرونی دارد که اصلاً هم مجازی نیست]؛ تکنولوژی و امکانی برای «کثرت و سرعت» ارتباطات میباشد؛ لذا مانند هر امکان و صنعت دیگری، ممکن است از آن استفاده درست شود، و ممکن است استفاده نادرست شود.
درباره "اسلام عزیز" روزانه هزاران سؤال در فضای اینترنتی، مطرح میشود که هدف از طرح آن، دانستن است و متقابلاً هزاران پاسخ نیز ایفاد میگردد.
هم چنین روزانه هزاران سؤال و شبهه، مبتنی بر امراض و اغراض قلبی مطرح میشود که هدفش هجمه، ضد تبلیغ، شبهه پراکنی، اهانت، مسخره کردن، جوّسازی و ... میباشد، که معمولاً طرح و منتشر کنندگان آنها ، هیچ کاری با پاسخ ندارند و با پررویی و وقاحت، همان سؤال را در فضای بیشتری منتشر میکنند، حتی بسیاری خودشان هم جواب را میدانند، اما مأمور به این کار هستند.
پس، کثرت سؤال، با هر یک از این اهداف (درست یا نادرست)، به هیچ وجه دلیل بر نقص اسلام نمیباشد. بلکه اگر سؤال سالم باشد، نقص در "علم" است و سؤال کننده میپرسد تا بداند و با پاسخ، علم خود را افزایش میدهد – اما اگر اهداف مغرضانه باشد، باز هم سؤال طرح میکند، منتهی نه برای دانستن، بلکه برای ایجاد انحراف و اعوجاج در راه آگاهی، هدایت و رشد مردم.
پاسخ : لابد مقصود از "حس" کردن خداوند سبحان، درک با حواس پنجگانه، مانند حس اجسام نمیباشد، بلکه همان یقین است؟! و دقت کنید که در شبانهروز، با ناآشناهای بسیاری حرف میزنید، در حالی که شناخته شدهتر از وجود ندارد. پس، هیچ گاه برای قطع ارتباط با او، دنبال بهانه نباشیم و خود را ریشهیابی نماییم.
البته چقدر خوب و عالیست که میخواهید به یقین برسید و انشاء الله میرسید، جایگاه "موقنین = اهل یقین"، با دیگران متفاوت است. حضرت ابراهیم علیه السلام نیز با آن مقام معرفتی، از خداوند متعال آیات و نشانههایی برای یقین بیشتر به چگونگی حشر و معاد مسئلت مینمود.
اما، با توجه به این که در این پایگاه مطالب بسیاری در باب خداشناسی (توحید) ایفاد گردیده است (1)، بهتر و لازم است که در این فرصت، مطالب دیگری عنوان گردد.
●- قبل از هر بحثی باید دقت کافی داشته باشیم که "درک هر مطلبی"، عوامل و موانعی دارد و نباید گمان کنیم که مشکل و کلیدش، فقط در کثرت یا قلّت "علم و آگاهی" میباشد؛ وگرنه به قول سیدالشهداء علیه السلام: چه چیزی از خداوند متعال آشکارتر است که انسان خدا را به وسیلهی آن بشناسد و بشناساند.
گاهی، حالاتی چون "تکبر" (مخفی باشد یا عیان)، سبب نوعی مقاومت ادراکی میگردد و دیگر نه تنها هیچ دلیل عقلی یا آگاهی علمی مفید نمیافتد، بلکه حتی "شهود" نیز فایدهای نمیرساند؛ چنان که به ابلیس لعین، یا بلعم باعور، یا سامری [که هر دو از دانشمندان و عرفای قوم یهود بودند] هیچ فایدهای نرساند. و البته این حقیقت، اختصاصی به مقولهی خداشناسی ندارد، چنان که شاهدیم تکبر سلطهگران، مانع از شناخت، فهم و انسانیت آنان گردیده است و قلبشان را از سنگ نیز جامدتر ساخته است.
ابزار شناخت و درک:
این که چه چیزی هست، یا چه چیزی نیست، یک مقوله است، اما این که ما چگونه میتوانیم هستی را بشناسیم، مقولهای دیگر است. بنابر این، ابتدا باید خود و ابزار شناختمان را بشناسیم.
برای شناخت خداوند متعال نیز نیازمند به ابزار شناخت هستیم، لذا ابتدا باید ببینیم که ابزار ما برای شناخت چیست؟ و سپس دقت کنیم که مسدود، ممهور، معیوب و محبوس نشده باشند.
اگر علم یقینی داشته باشید که پوست دست، ابزار شناخت حرارت، برودت، ضخامت یا لطافت اجسام هستند، ولی دستکشی حجاب و مانع ارتباط شده باشد، صرف علم و یقین، کارآیی عملی ندارد و نمیتوانید درک نمایید.
خداوند متعال، از یک سو ابزار شناخت و درک آدمی را معرفی نمود و فرمود:
« وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ » (المؤمنون، 78)
ترجمه: و او کسی است که برای شما گوش و چشم و قلب [=عقل] ایجاد کرد؛ امّا کمتر شکر او را بجا میآورید.
و از سویی دیگر، به ناکارآمدی این ابزار در برخی تصریح نمود و فرمود:
« خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ » (البقره، 7)
ترجمه: خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پردهاى است؛ و آنان را عذابى دردناک است.
●- فرمود: عامل هر دو حالت، "خداوند متعال" است، چرا که خالق و ربّ اوست. اوست که خلق میکند و اوست که بر اساس مقدرات (اندازهها) ربوبیت و هدایت میکند. پس همانطور که برای ناشنوایی یا نابینایی ظاهری عواملی قرار داده، برای کری و کوری باطن نیز علل، عوامل و اندازههایی (مقدراتی) قرار داده است و مالکیت و ربوبیت نیز از آن اوست.
بنابراین، اگر کسی غفلت نمود، به موانع توجه و آنها را مرتفع ننمود، به رغم برخورداری از ابزار شناخت، نمیبیند، نمیشنود و فهم و درک نمینماید، و میشود مصداق « لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا – آنها (کسانی که اهل دوزخ خواهند شد) دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند / الأعراف، 179» و بدتر آن که گمان میکند، مشکل در شناخت با استدلالهای عقلی و یا گزارههای علمی اوست!
نماز:
بدل زدن برای حقایق و یا معکوس نمودن قوانین، همه از شیطان است، اگر چه انسان گمان کند که نظر خودش میباشد و کلی هم ژست فهمیدگی بگیرد!
حال فرض کنید به کسی بگویند که به مدرسه برو و تحصیل کن، تا با سواد شوی؛ او بگوید: تا با سواد نشوم، به مدرسه نمیروم! یا به کسی یک گوشی همراه بدهند، چند شماره تلفن نیز بدهند و بگویند: وارد این شهر که شدی، هر کاری و هر نیازی که داشتی، زنگ بزن، تا طرف مقابل راهنماییات کند و مشکلت را برطرف نماید؛ اما او بگوید: تا پاسخ ندهد، راهنمایی و رفع مشکل ننماید، من زنگ نمیزنم! به این میگویند: "تکبر".
●- همانطور که حضرت فاطمة الزهراء و سایر اهل عصمت علیهم السلام فرمودند: خداوند متعال نماز را برای شکستن "تکبر" در انسان قرار داده است، چنان که وقتی بیماری "تکبر" در ابلیس لعین از باطنش بروز کرد و ظاهر شد، "سجده بر آدم" را بر او تجویز نمود تا بهبود یابد، اما او سرپیچی نمود.
●- نماز (صلوة)، از ریشه "صل" به معنای "وصل شدن" است و تا انسان با تمامی قوای ادارکی ظاهری و باطنی خود، به اقیانونس بیکران رحمت الهی "وصل" نشود، درکی از حقایق عالم هستی نخواهد داشت.
«این خیال نادرست که تا نشناسم نماز نمیخوانم!»، مثل این است که به کسی بگویند: «چشمت را بازکن تا دیدهات وصل شود، ببینی و بشناسی» و او بگوید: «تا نبینم و نشناسم، چشمم را باز نمیکنم!» - پس به هیچ بهانهای، در نماز اهمال ننمایید که خودش سبب قطع و مانع از شناخت و ایمان میگردد.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش (حافظ)
دلیل نفی:
همانگونه "اثبات وجود" هر چیزی دلیلی میخواهد، "نفی" آن نیز دلیل میخواهد، به ویژه وقتی "وجود" مشهود و مُدرک همگان باشد. لذا همانطور که مرقوم نمودید: «دلیلی نیز برای نفی ندارید – و البته هیچ کس ندارد». پس چرا انسان بیدلیل نفی و انکار نماید، در حالی که همگان با تمام وجود "هستی" را درک میکنند و با عقل، قلب، فطرت و علم، میدانند که "هستی" اگر "پدیده" باشد، یعنی نیستی بر هستیاش سبقت داشته باشد، حتماً "هستی بخش" و "پدیدآورنده" میخواهد، و چون کل عالم هستی، از صفات و ویژگیهای پدیده برخوردارند، پس هستیبخشی دارند که او دیگر پدیده نیست.
معرفی و شناساندن خداوند سبحان:
باید بسیار ساده، شفاف، لطیف، عمیق و خالصانه، چون سید الشهداء، حضرت امام حسین علیه السلام، عرض نمود:
(الهی) کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ (دعای عرفه)
ترجمه: چگونه با چیزی که در اصل وجودش به تو نیازمند است، می توان بر تو استدلال کرد آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست تا او بتواند تو را ظاهر سازد؟!
●- دقت کنیم که همیشه و در مورد شناخت هر چیزی، این "معروف" است که ابتدا خودش را با نشانههایی از شاخصهها، ویژگی و صفاتش میشناساند و سپس "عارف = شناسنده"، به میزان توجهش به آن معرفی، او [آن] را میشناسد.
در این قاعدهی کلی، هیچ فرقی نمیکند که موضوع شناخت، خداوند سبحان باشد، یا یک انسان، یا یک گیاه و یا حتی یک اثر هنری (شعر، نقاشی، فیلم و ...).
ما، یک گُل را به حدی که خودش را میشناساند، میشناسیم و البته گیاه شناس، به ظاهر اکتفا نمینماید و بیشتر میشناسد – چنان که یک شاعر (مثل حافظ) را نیز به میزانی که خودش را در اشعارش معرفی نموده میشناسیم، و البته یک ادیب، یک عارف و یک محقق، فقط به ظاهر کلمات و یا وزن و سیاق آنها اکتفا نمیکند، و بیشتر او را میشناسد.
شناخت خداوند سبحان نیز مستثنای از این قاعده نمیباشد. در احادیث نیز تصریح شده "اوست که باید ابتدا خودش را به ما بشناساند؛ و تکلیف ما این است که به آن شناسایی ایمان بیاوریم و بیهیچ دلیل و علمی، انکار و تکذیب نکنیم".
خداوند متعال، ضمن آن که به ما ابزار شناخت و فهم و درک (عقل، قلب، سمع، بصیر) افاضه نموده است، به واسطهی وحی نیز تعلیم داده و ما را از علومی که لازم است، آگاه و مطلع نموده و مینماید.
باید کتاب خلقت را حکیمانه بخوانیم. زمین و آسمان و هر چه در آنهاست، همه تجلی پدیدآورندهی آنهاست. خلقتش تجلی "خالق"، زیباییاش تجلی "جمیل" – مقدراتش (اندازههایش) تجلی "قادر" – عالمانه بودنش تجلی "علیم" – حکیمانه بودنش تجلی "حکیم" – مُلکیتش تجلی "مالک" ... و ادارهاش تجلی "ربّ العالمین" است، چنان که تمام وجودش تجلی "رحمت = وجود بخشی" خالق و پروردگان رحمان و رحیمش میباشد.
کتاب خلقت را، در کتاب وحی، بازگو نمود تا "علوم شهودی" با "علوم نظری" تکمیل گردد – تا تذکرات کلامی، فراموش شدهها و مورد غفلت واقع شدههای عقلی، قلبی و فطری را به یاد آورد.
« ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ » (الأنعام، 102)
ترجمه: (آری)، این است پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست؛ آفریدگار همه چیز است؛ او را بپرستید و او نگهبان و مدّبر همه موجودات است.
« هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » (الحشر، 23 و 24)
ترجمه: اوست خدایى که جز او معبودى نیست، همان فرمانرواى پاک سلامت[بخش، و] مؤمن [به حقیقت حقه خود که] نگهبان، عزیز، جبّار [و] متکبّر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک مىگردانند * اوست خداى خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نامها [و صفات] از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمین است [جمله] تسبیح او مىگویند و او عزیز حکیم است.
« أَفَرَأَیْتُمْ مَا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ » (الواقعة، 58 و 59)
ترجمه: آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو مىریزید دیدهاید (در آن دقت کردهاید)؟ * آیا شما آن را خلق مىکنید (و به صورتهای گوناگون تا تولد یک انسان در میآورید) یا ما آفرینندهایم؟
و صدها آیهی دیگر، که به نشانههای بیشمار او در کتاب خلقت توجه و تذکر میدهد، تا علیمانه، حکیمانه و بصیرانه ببینیم و بشناسیم و البته به آن شناسایی ایمان بیاوریم.
پس او، دائماً و بدون هیچ خلائی، خود را در درون و برون ما، به ما میشناساند [چنان که امام صادق علیه السلام، به زندیقی که با او بحث میکرد فرمود: چگونه پنهان گشته بر تو کسی که خودش را در وجود خودت به تو نمایانده است]؟! و این ماییم که باید با بصیرت بنگیریم و به این شناساییها ایمان بیاوریم، و مترصد باشیم که مبادا ابزار شناخت ما، محبوس و ناکارآمد گردند و یا قلب، حتی پس از شناخت ممهور گردد باوری وارد آن نشود. و البته بدون مطالعهی کتاب خلقت و کتاب وحی، و سپس تعمق، تفکر و تعقل در آنها، هیچ شناختی حاصل نمیگردد.
www.x-shobhe.com
پرسش : سادهترین راه اثبات وجود خدا چیست؟ راحتترین راهی که میتوانیم به دوستانمان که با تبلیغات سوء دچار شک شدهاند نشان دهیم کدام است؟
پاسخ :
با توجه اهمیت بحث، لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید......
ادامه مطلب ...