ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : سادهترین راه اثبات وجود خدا چیست؟ راحتترین راهی که میتوانیم به دوستانمان که با تبلیغات سوء دچار شک شدهاند نشان دهیم کدام است؟
پاسخ :
با توجه اهمیت بحث، لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید......
: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.
توضیح: آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا
کند)، معلوم است که کوچکتر از عقل و درک او میباشد که شناسنده
توانسته است بر آن احاطهی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک
فرمول یا یک مفهوم بزرگتر و عمیقتر از عقل و سطح علمی خود را
نمیتوانیم بشناسیم و به علائم و نشانههای آن اکتفا میکنیم، چه رسد
به خداوند متعال.
پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که
خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر
ذرهای که نگاه کند، نشانهها و علامتهای خالقی علیم، حکیم و قادر را
در آن میبیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت
نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.
ج ـ اما در عین حال آسانترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود
عطا فرموده است «فطرت» میباشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحتتر،
جامعتر و سریعتر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر
میشناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمیکند. مضاف بر این که فطرت
در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمیباشد. و بیان فطرت نیز در
انسانهای متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا
فرمود:
«فَأَقِم وَجهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ
النَّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ
القَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یَعلَمُونَ» (الروم - 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دین حنیف کن که مطابق فطرت خدا است فطرتى که
خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونگى نیست، این است
دین مستقیم ولى بیشتر مردم نمىدانند.
بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و
در بیرون به دنبال خدایی میگردند، یا به نتیجهای نمیرسند و یا بسیار
دیر به نتایجی میرسند که آنها را به خود باز میگرداند. لذا پیامبر
اکرم (ص) و اهل بیت (ع) میفرمودند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود
را شناخت، خدا را شناخته است.
فطرت گنجینهای از معلومات و معارفی است که خداوند در وجود انسان قرار
داده است و هر کس میتواند با توجه به فطرت خود به معارف بسیار و
متفاوتی دستیابد. کافی است به آن رجوع کند.
یکی از این معارف، معرفت «عشق» است که بدون نیاز به کسب از بیرون در
وجود همگان قرار دارد و بدون نیاز به تعریف و ترجمه، برای همه شناخته
شده است. هر انسانی «عشق» را در وجود خود مییابد و میداند که عاشق
است.
حال کافی است که انسان صرف نظر از مصداقهایی که در بیرون برای تعلق و
ابراز عشق مییابد، به درون خود مراجعه نموده و ببیند که عاشق چیست یا
کیست؟
اولین معشوق هر انسانی، «هستی» است. انسان عاشق، هستی، وجود و بودن
است. پس عاشق «حی لا یموت» است.
عشق به هستی، یعنی «عشق به کمال». چون هستی همان کمال است و نیستی «نقص
کمال» است. وقتی میگوییم: جهل، یعنی نبود علم – وقتی میگوییم: زشتی،
یعنی نبود زیبایی – وقتی میگوییم: ضعف، یعنی نبودن قوت و قدرت.
کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید
هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً میگوید: من! هستی، زیبایی، علم،
حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی
و ... را دوست دارم. اینها همه اسمهای خداوند متعال است، چرا که او
هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن،
رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... میباشد. و هیچ کمالی وجود
ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر
چه را در بیرون نیز عاشق میشود، چون تجلی معشوق را در او میبیند.
مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را
در پول میبیند و گمان میکند که این همان معشوق است!
اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی
کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی
محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو
به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ میدهد که چون معشوق
بیحد است، عشق من نیز بیحد است. پس انسان در فطرت خود مییابد که به
صورت مطلق و بیحد، عاشق کمال مطلق و بیحد است. و آن چه بیرون از
مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات مییابد، همه تجلی و محدود
هستند، پس باید آن معشوق بیحد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این
عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر
اسامی در لسان قرآن و نامهای دیگر در سایر زبانها نامیده میشود.
در نتیجه بهترین راه اثبات خدا، فطرت، یعنی رجوع به خود و خود شناسی
است. هر کسی در خود مییابد که: نه خودش خودش را آفریده است و نه دیگری
که چون خودش مخلوق است او را آفریده است، پس او و جهان هستی
آفرینندهای دارد که به غیر از عناصر جهان است.
هر کسی با نگاه به جهان هستی و عناصر محدود آن مییابد که خالق باید به
غیر از این عناصر باشد، چون اگر از اینها باشد خود نیز مانند اینها
محدود، ناقص و در نتیجه مخلوق است.
و هر کسی در درون خود عشق به هستی و کمال مطلق را مییابد و میفهمد که
هر چه میکند برای رسیدن به کمال است. پس باید کمالی وجود داشته باشد.
و چون حد و حصر نقص است، آن کمال باید بی حد و حصر و نقص باشد و چون
چنین است به وصف نمیآید و چون وجودش همه جا دیده میشود و در عین حال
قابل وصف نیست، انسان از دیدن او و در شناخت او به «وله – حیرت»
میافتد و لذا او را «الله» یعنی معبودی که همه در او در حیرتاند
مینامد.
سبحان الله عما یصفون – خدا منزه از آن چیزی است که وصفش میکنند.
www.x.shobhe.com