ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : میگن: اگه به فرض محال قیامتی نباشه، مذهبیها ضرر نمیکنن. خب ماهم فرض میکنیم قیامتی نیست ...؛ حال اون آدم مذهبی که از خیلی از تمایلات دنیایی، به خاطر مذهبش میگذره در صورت نبود قیامت، آیا ضرر نمیکنه؟
پاسخ : اگر چه به قول معروف "فرض محال، محال نیست"؛ اما انسان عاقل چرا باید "فرض محال" کند؛ و چرا باید "حقیقت" را رها کند و نقطهی مقابل آن را "فرض محال" نماید؟! این چه کاریست، در این عمر محدود و ظرفیت ذهنی محدود؟!
شنیدم، محققی کتابی در توحید نوشت و آن را برای تصحیح نزد عالِمی (ظاهراً علامه طباطبایی رحمة الله علیه) برد. او در ابتدا برای ورود به بحث استدلالی، نوشته بود: «فرض میکنیم که خدایی نیست»؛ آن عالم تا این جمله را خواند، کتاب را بست و به نویسنده داد و فرمود: «برو فرض کن که خدایی هست».
حال در امر قیامت نیز همینطور است، چرا انسان عاقل فرض کند که قیامتی نیست، بعد ذهنش را مشغول به این فرض محال نماید و از آن هم گذر کند و به فکر لذت بردن یا نبردن قائلین به معاد باشد؟!
اما در عین حال، چون پاسخ مبتنی بر این فرض نیز باید ایفاد گردد، نظر شما را به نکات ذیل جلب مینماییم:
●- تفاوت مؤمن با غیر مؤمن این است که هیچ گاه بر اساس فرض، نه به چیزی ایمان میآورد و نه چیزی را رد، تکذیب و تکفیر میکند. این خدانشناسان هستند که دائم از "نظریات، ظنها، گمانها و فرضیات» تبعیت میکنند، در حالی که ظنّها، فرضها و ...، مقدمه برای رسیدن به حقایق روشن است، نه تبعیت.
« وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا » (النّجم، 28)
ترجمه: آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بیپایه پیروی میکنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بینیاز نمیکند!
●- تفکر و اندیشه (حتی تخیل، تصور و فرض) در مورد "معاد و قیامت"، پس از گذر از "توحید" صورت میگیرد، چرا که "معاد" همان بازگشت به سوی خداست.
پس کسی که میخواهد "فرض محال" نماید که قیامتی در کار نیست، ابتدا باید "فرض محال" نماید که خالقی، مالکی، ربّی و خدایی در کار نیست، در نتیجه، عالَمی در کار نخواهد بود. لذا موضوع ذهنی و سؤالی او کلاً متغیر میگردد و قبل از آن که فکر کند، حالا تکلیف لذات مؤمنین در شرایط چنین فرضی چه میشود؟ باید به تکلیف عالَم هستی و خودش در چنین شرایطی بیاندیشد که قطعاً نتیجهای جز نابودی ندارد.
روش بحث امام صادق علیه السلام در فرضیات:
مباحثات و احتجاجات اهل عصمت علیهم السلام، به ویژه امام صادق علیه السلام (که بیشتر در دسترس است) را بخوانیم تا ضمن فراگیری، بتوانیم روش تفکر و سپس بحث (با خود یا دیگران) را فراگیریم.
ابن ابی العوجاء که دهری (ماتریالیست) بود، از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: «دلیل شما بر حدوث اجسام (پدید آمدن پس از نبودن) چیست؟» این سؤال بدین دلیل بود که اثبات "حادث = پدیده بودن"، خود دلیل بر وجود "محدث = پدیدآورنده" میباشد.
امام صادق علیه السلام به ایشان فرمودند: هیچ چیز کوچک یا بزرگی را نمیبینم، مگر آن که اگر مثل خودش را به آن بیافزایی، بزرگتر میشود (مثلاً اگر به یک لیتر مایع، یک لیتر مایع افزوده شود، بزرگتر میشود) و افزودند: همین یعنی: از بین رفتن حالت اول (کوچکی) و حادث شدن و پدیدآمدن حالت دوم (بزرگی).
ابن ابی العوجاء که در مانده بود، پس از لحظاتی درنگ، گفت: حالا فرض کنیم که به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنیم، بزرگتر نشود [همان فرض محال]، آن وقت چه پاسخ و دلیلی میآورید.
امام علیه السلام به ایشان فرمودند: این عالَم، بر اساس این قاعدهای است که من میگویم؛ اما اگر گمان کردی که [با این فرض محال] میتوانی در احتجاج بر ما غلبه کنی، به تو بگویم که: اولاً در عالم فرض نیز جایز است که اگر به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنی، بزرگتر میشود (همین جایز بودن، کار را تمام میکند، چون چنین فرضی فقط در مورد پدیدهها جایز است) – ثانیاً این عالم بر این قاعده است، اگر قرار باشد آن عالم با آن قواعد فرضی تو باشد، لازم می آید که عالم فعلی برود (عدم) و عالم فرضی جایگزین شود (حدوث)، پس باز هم آن عالَم فرضی تو حادث است. (اصول کافی، جلد 1، کتاب التوحید – مضمون بیان گردید).
حال با همین روش، به ذهن خود (یا دیگران) دربارهی این فرض محال پاسخ دهید که:
●- این عالم، نشانه و مُعرّف خالق علیم و حکیم خودش میباشد که معلوم است کار بیهوده، لغو و عبث نمینماید، لذا یقین حاصل میشود که قیامت و معاد هست و لزومی نمیماند که به عالَم فرض محال بروم و آنجا سیر کنم؛ اما در صورت میل به این فرض نیز لازم میآید، این عالَم نباشد و عالَمِ بیمعادی جایگزینش گردد؛ که اولاً باید خالق غیر حکیمی داشته باشد و کار عبث کند و چنین موجودی نمیتواند حتی یک مگس خلق کند، چه رسد به یک عالَم؛ ثانیاً چنان عالمی فرضی، به محض پیدایش نابود میشود، پس باز همه چیز برابر میشود، چه رسد به کافر یا مؤمن.
●- اگر به فرض محال، معاد و قیامتی در کار نباشد، میماند "این عالم" و زندگی بشر در این دنیا. پس هیچ هدفی برای بشر به جز «لذت» باقی نمیماند. اما چرا فرض شده که لذت همگان باید عین هم و مساوی باشد؟! یکی از شراب، قمار، زنا، ظلم و جنایت لذت میبرده و انجام داده، دیگری لذت نمیبرده و انجام نداده؛ پس هر دو به لذت خود رسیدهاند. پس هر دو برابر میشوند.
●- اگر به فرض محال "معاد و قیامتی در کار نباشد"، لذت نیز معنا و مفهومی ندارد، چرا که هر خوشایندی، با ناخوشایندی در اتمام، پایان و از دست رفتنش همراه است، پس هیچ کدام لذتی نبردهاند و هر دو برابر میشوند.
نکته - عوارض:
*- ناباوران و منکران توحید و معاد، دچار چند عارضه میشوند که اولین آنها "تکبر" است. بر اساس همین استکبار، گمان دارند که فقط آنها میفهمند و دیگران نمیفهمند. لذا گمان میکنند که "لذت"، برای همگان باید همان چیزهایی باشد که برای آنها "لذت" است و اگر این لذت را نبرند، ضرر کردهاند!
پرسش : اگر با تلاش میتوان به خواستههایمان برسیم در خواست کردن از خدا و دعا کردن برای چیست و چه ضرورتی دارد؟
پاسخ : حتی به ذهن هم خطور نمیکند که انسان صرف تلاش کردن، بتواند به همه خواستههایش برسد.
هم عالم هستی بسیار عظیم و پیچیده است و هم انسان، و بالتبع تعاملات دانسته یا ندانسته – خواسته یا نخواسته نیز بسیار متعدد و گسترده میباشد. از این رو نمیتوان فقط یک عامل را برای پیدایش و یا تحقق چیزی معین نمود. مثل این که بگوییم: «تلاش، تنها عامل تحقق آرزوهاست». خیر، بلکه "تلاش" فقط یکی از ضرورتهای لازم است. یعنی چه بسا همه عوامل و علل محقق شده باشد، همه زمینهها مساعد گردیده باشد، اما چون حلقهای به عنوان «تلاش»، اضافه نشده، نیاز مرتفع نگردد.
به عنوان مثال: فرض کنید زمین حاصلخیز باشد، آب زیر زمینی هم باشد، تابش نور و حرارت خورشید نیز مناسب باشد، نزولات آسمانی هم باشد، اما کشاورزی از اینها فایده نبرد و سعی نکند. یا همه شرایط باشد، کشاورز هم کار بکند، اما باران نبارد، یا همه چیز باشد، اما آفت بزند و یا ... .
الف - پس، سعی مهم است، چنان که فرمود:
«وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى» (النّحم، 39 و 40)
ترجمه: و اینکه براى انسان جز آنچه تلاش کرده چیزى نیست * و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.
ب – اما انسان نباید گمان کند که خودش "ربّ" شده است، چون سعی و تلاش میکند. بالاخره یکی باید آن سعی را به نتیجه برساند. اگر قرار بود که "سعی" تنها عامل باشد، باید تمامی تلاشها یک نتیجه میداد. مثلاً هر کس تحصیل علم نمود، حتماً عالِم شود و هر کس عالِم شد، حتماً آدم شود. یا هر کس نماز خواند، حتماً مؤمن شود، یا هر کس کاسبی کرد، حتماً ثروتمند شود.
پس نتایج متفاوت و گاه معکوس و ...، نشان میدهد که اولاً "سعی و تلاش" فقط یک عامل است و علت غایی نیست و ثانیاً خود "تلاش" به تنهایی ربوبیتی ندارد که بتواند حاصلی بدهد و خدا باید آن را به نتیجه برساند، یا به تعبیری "شاکر" آن تلاش باشد، یعنی قبول کند و ثمر دهد.
«إِنَّ هَذَا کَانَ لَکُمْ جَزَاء وَکَانَ سَعْیُکُم مَّشْکُورًا» (الأنسان، 22)
ترجمه: همانا این پاداشى براى شماست و از تلاش شما سپاسگزارى شده است.
مثال:
یک کشاورز فعال و کوشا را در نظر بگیرید، چه میکند؟ زمین را شخم میزند، بذر میکارد، اگر دیم نباشد آبیاری میکند و سپس مراحل داشت و برداشت را طی مینماید. آیا او جز با بکار گیری عقل، فهم، شعور، ذهن، اختیار، اراده، اعضای بدن و ...، که هیچ کدام خلق او نیست، میتواند کاری کند؟ آیا جز در زمین و خاکی که او خلق نکرده، میتواند بذری که او نیافریده بکارد و با آبی که خلقتش دست او نیست آبیاری کند؟ و مهمتر آن اگر همه این کارها را انجام داد، خودش میتواند آن بذر را برویاند؟
«أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُونَ» (الواقعه، 63 تا 65)
ترجمه: آیا آنچه را کشت مىکنید دیدهاید * آیا شما آن را مىرویانید یا ما رویانندهایم اگر اراده حتمى کنیم مسلّما آن را خار و خاشاک مىگردانیم * پس شما از روى تعجب و تأسف گویید * حقّا که ما غرامت زدهایم.
دعا:
شاید بتوان گفت که مهمترین حکمت و اثر دعا این است که به دانش و بینش انسان در خداشناسی و خودشناسی میافزاید و جهت میدهد. چرا که دعا کننده اولاً میفهمد که خودش نه مالک است و نه قادر و نه ربّ (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور) - ثانیاً میفهمد و باور دارد که خالق، مالک و ربّ اوست - ثالثاً استکبارش از بین میرود و به خاطر اندکی از علم یا عمل (سعی و تلاش)، گمان نمیکند که مقدرات خودش و عالم در اختیار اوست و رابعاً خود را با "دعا"، به مشیّت، اراده، رحمت، لطف و جود الهی مرتبط و متصل مینماید. پس اگر این ارتباط و اتصال برقرار نگردد، تمامی سعیها و تلاشها "حبط" میشود. قاعدهی لازم و ملزوم چنین است:
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا» (الفرقان، 77)
ترجمه: بگو: اگر دعا و عبادت شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمىکند، شما [آیات خدا و پیامبران را] تکذیب کردید، پس به زودى [کیفر آن] دامنگیر و ملازم شما خواهد شد.
سعی و دعا:
*- ما آرزوهایی داریم که هر چند به نظر خودمان بزرگ باشد، اغلب بسیار کوچک و ضعیف هستند. اما برای تحقق آنها "سعی و تلاش" بسیاری نیز مینماییم. این در حالی است که نمیدانیم آن چه آرزو کردهایم به نفع ماست و یا به ضرر ما؟ ما نمیدانیم به همراه یک دستآورد خیر و منفعت، چه شرّها یا ضررهایی میتواند بیاید؟ مثل این که علم یا ثروت، موجب ضرر و زیان گردد. اگر کسانی که در حوادث رانندگی مجروح، معلول یا کشته شدند، میدانستند این خودرویی که برای خریدش آن قدر سعی و تلاش کردند، چه بر سرشان خواهد آورد، هرگز نه سعی میکردند و نه میخریدند.
قارون:
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: به قارون میگفتند: از این نعمتی که خدا به تو داده، به مردم هم بده – او نیز با استکبار تمام میگفت: این ثروت حاصل سعی و تلاش و درایت خودم است. مردم وقتی ثروت قارون را میدیدند، با خود میگفتند: ای کاش خدا کمی هم از آن به ما میداد – اما وقتی دیدند این ثروت برای او تکبر و ظلم آورد و سبب شد تا خودش و اموالش به زمین فرو روند، گفتند: خدا میداند به کی بدهد، چه خوب شد که به ما از این ثروت نداد. (القصص،78 و آیات بعدی).
پرسش : چرا شما نیازهایتان را باید به خدا بگویید، اگر خدایتان از نیازهای شما بیخبر است، پس چطور میتوانید بگویید که او عالم است، اگر خدایتان عالم نیست پس چرا او را پرستش میکنید؟ (فضای مجازی)
پاسخ : آیا اگر به خدا نگوییم و از او نخواهیم، بینیاز میشویم، یا این که حتماً از غیر او خواهیم خواست؟!
مستحضرید که در شبهه پراکنی در فضای مجازی، ضمن کفر و انکار و ...، چقدر تلاش میشود تا رابطهی خداپرستان با خدایشان، قطع شود! به راستی چرا؟! چه چیزی در این ارتباط، خدا ناباوران را اینقدر رنج میدهد که بطلان ارتباط خود با هزاران هزار ربّ و معبود جعلی را رها کردهاند و این قدر در قطع ارتباط ما با خدای حقیقیمان تلاش میکنند؟! نزدیک به دو میلیارد انسان در عصر حاضر بت و مجسمه پرست هستند، صدها میلیون نفر طاغوت پرست و شیطان پرست هستند و همه روزه و در تمام شئون زندگی خود، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، با خدایان جعلی و ناتوان خود ارتباط برقرار میکنند و عرض حاجت مینمایند، اما فقط ارتباط یکتاپرستان (موحدانِ) مسلمان، آنان را رنج میدهد، چرا؟!
پاسخ روشن است؛ تا وقتی انسان خداوند متعال را مالک، ربّ و رازق خود بداند، به خدایان کاذب وابسته نمیگردد و آنها را "ولی نعمت" خود نمیداند و به بندگی آنها نمیپردازد و بالتبع در مقابل ادعای فرعونیِ ربوبیت (صاحب اختیاری و تربیت امور) تحمیلی آنان ایستادگی میکند.
نکته – یک: برای ایجاد شبهه، دلسردی، یأس، شک و بالاخره تلاش برای قطع ارتباط، از هر راهی وارد میشوند، حتی اگر شده، "علم خدا" را بهانه میکنند، تا "دعا" را که عامل ارتباط و اتصال مستمر میباشد را قطع کنند؟!
اکنون در سؤال فوق، انکار و ایجاد تشکیک را با هم جمع کرده است؛ ابتدا میگوید: اگر خدا عالم است، پس چرا دعا میکنید – بعد تشکیک میکند که اگر دعا میکنید؟ پس چگونه او را عالم میدانید؟ و در نتیجه دردِ اصلیاش را بیان میدارد که «اصلاً چرا او را میپرستید؟!».
نکته – دو: در واقع میگوید: «اگر خدای علیم وجود دارد، با او قطع ارتباط کنید و دعا نکنید، و چون دعا میکنید، پس خدایی وجود ندارد!». از این رو، پاسخ ذیل، برای این مغالطه و سفسطه آنان نیست، بلکه برای اطلاع بیشتر موحدان، نسبت به مقولهی "دعا" میباشد:
دعا، دعوت (خواندن) است
"دعا" یعنی دعوت کردن و خواستن. حتی خودِ خداوند متعال "داعی = دعوت کننده" است، بندگانش را میخواند و به حق دعوت میکند و از آنان ایمان به توحید و معاد را میخواهد. منتهی دقت شود که خواندن و دعوت کردن، همیشه از روی نیاز نمیباشد، بلکه اگر از جانب "غنی" صورت پذیرد، "امر" است و اگر از سوی فقیر و نیازمند صورت پذیرد، خواندنی همراه با درخواست و خواهش است. چنان که فرمود خداوند شما را در روز قیامت به حشر دعوت میکند، یعنی فرا میخواند « ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ – الرّوم، 25» - یا آن که فرمود: در روز قیامت، هر قومی را با امامش دعوت مینماید (فرا میخواند) « یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ / الإسراء، 71»؛ و تمامی انبیا، اولیا و حجج خود علیهم السلام را مأمور به دعوت بندگانش به سوی خود نموده است، چنان که فرمود: « وَإِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ - و در حقیقت این تویى که جدا آنها را به راه راست مىخوانى / المؤمنون، 73»؛ و نیز فرمود که بهترین گفتار برای همگان این است که دعوت کننده به سوی حق تعالی باشند و اذعان کنند که یکی از مسلمانان هستند:
« وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ » (فصلت، 33)
ترجمه: و کیست خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: «من [در برابر خدا] از تسلیم شدگانم»؟
این موارد و مشابه آن، همه "دعا" و دعوت و خواستن پروردگار عالم است، که "امر" است.
از دعا گریزی نیست:
فقط حق تعالی غنی (کمال محض) است و همه از جمله انسانها، فقیر و نیازمند هستند، در نتیجه رفع نقص و نیل به کمال را از دیگری انتظار و درخواست دارند. بنابر این، از "دعا" به معنای خواستن، هیچ گریزی نیست، منتهی برخی از غنی حقیقی میخواهند و برخی دیگر به درگاه گدایان پناه میبرند و از آنها گدایی میکنند! و البته که به قول حکما: «فاقد شیء، نمیتواند معطی آن باشد»؛ یعنی کسی که چیزی ندارد، نمیتواند آن را به دیگری بدهد. لذا در مورد خواندن و خواستن از غیر خدا، فرمود:
« إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ * یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (فاطر، 14)
ترجمه: اگر آنها را بخوانید، دعاى شما را نمىشنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمىکنند، و روز قیامت شرکِ شما را انکار مىکنند؛ و [هیچ کس] چون [خداى] آگاه، تو را خبردار نمىکند * ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است!
دعا اعلام مواضع است؟!
یک - "دعا"، [العیاذ بالله] آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به خداوند علیم، حکیم و سبحان نمیباشد که گفته شود: «مگر خودش نمیداند»، بلکه حقیقتِ "دعا"، چه به معنای "خواندن" و چه به معنای «درخواست»، "اعلام مواضع" است:
●- اولین موضعی که در "دعا"، آشکار میگردد، این است که "إله و معبود" تو کیست و چه کسی را مالک، ربّ و رازق خود میدانی و حاجت را نزد او میبری؟! اهل ایمان، حاجت خود را نزد خداوند متعال میبرند - عدهای آنقدر جاهل و متکبر هستند که گمان دارند نیازی ندارند و یا خودشان برآورده کنندهی نیازهایشان میباشند - عدهای نزد طاغوت زمان، عدهای نزد گوسالهسازان و مجسمههای گوساله، و عدهای نزد "گاوهای شیرده" و سایر بتهای زنده و مُرده:
« أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ * اللَّهَ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ » (الصافات، 125)
ترجمه: آیا "بت بعل" را میخوانید و بهترین آفریدگارها را رها میسازید؟!
●- موضع بعدی که با دعا آشکار میگردد، مبین بینش (بصیرت)، دانش و بالتبع آمال و آرزوها (اهداف) است، که خود معرفِ شخصیت و شاکلهی هر کسی میباشد. مهم است که انسان از معبود خود (هر کسی که باشد)، چه میخواهد؟ اوج خواستهها (غایت آمال) او چیست؟ آیا به کمی رفاه و لذت زودگذر بدن محدود میشود؟ آیا خواهان، شخصی "منگرا"ست؟ شعاع جهانبینی و عمق بصیرت او تا کجاست؟ آیا از نیازها و آرزوهای دنیایی نیز فقط "زودگذرش" را و آن هم به هر قیمتی میخواهد و ...؟!
« إِنَّ هَؤُلَاءِ یُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَیَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ یَوْمًا ثَقِیلًا » (الإنسان، 27)
ترجمه: آنها زندگی زودگذر دنیا را دوست دارند، در حالی که روز سختی را پشت سر خود رها میکنند!
بهانهها:
خداوند علیم به ظاهر و باطن مخلوقات، میفرماید: بهانه در توحید و ... میآورید، اما همه بهانه است، مشکل اصلی اینجاست که محبت به دنیا، متاع و لذایذ اندک و فانیاش، همه قلب شما را گرفته است، لذا "دعا = خواست" شما در همین حد است!
« کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ ٱلْعَاجِلَةَ * وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (القیامة، 20 و 21)
چنین نیست که شما میپندارید (و دلایل معاد را کافی نمیدانید)؛ بلکه شما دنیای زودگذر را دوست دارید (و هوسرانی بیقید و شرط را)! * و آخرت را رها مىکنید!
پس دعا، ضمن روشن و علنی کردن مواضع نسبت به "توحید"، اعلام و اعلان مواضع در مورد "معاد" و هم چنین معرف شخصیت و هویت و جایگاه آدمی نیز میباشد. از این روست که خداوند متعال، دعاکردن را نیز در قرآن کریم و توسط فرستادگانش تعلیم نموده است.
مگر خدا نمیداند:
"علم خدا"، نه تنها دلیلی بر عدم خلقت یا تعطیل کردن آن نیست [که میگویند: اگر میداند چرا خلق کرد؟ اگر میداند چرا دعا کنیم و ...]، بلکه دلیلی بر اثبات علم او، در ظهور و "معلوم" کردن آن علم میباشد.
در مورد نیازها نیز بدانیم که خداوند متعال، بسیاری از نیازهای بندگانش را چه در تکوین (نظام آفرینش) و چه در خواستههای روزمره انسانها، نه تنها بدون "دعا" و خواستن میدهد، بلکه به آنان که اصلاً او را نمیشناسند و از او نمیخواهند نیز میدهد، چنان که ما این حقیقت و واقعیت را در عالم هستی، حیات کل موجودان و زندگی بشر شاهدیم و در "دعا" نیز میخوانیم:
«یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ * یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ ... » (از دعاهای ماه رجب)
ترجمه: ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد * ای آن که عطا کنی به کسی که نه از تو میخواهد و نه تو را میشناسد.
پرسش : چرا اصولاً مذهب مانع از شادی، رقص، موسیقی، مشروب و ارتباط با و... است و هر گونه خوشی و لذت دنیوی را حرام میداند و ارمغان آورندهی گریه و زاری و عزاداری و زهد و... میباشد. و مهمتر اینکه چطور همهی لذاتی که در دنیا حرام اعلام شده به یکباره در بهشت حلال میشود؟
پاسخ : چنین دین و مذهبی که شما تعریفش را نمودید، که مانع شادی میشود و گریه و زاری به ارمغان میآورد، نه دین اسلام است و نه تشیع.
الف – مشکل اساسی انسان در «شناخت»، چه خداشناسی و دین شناسی باشد و چه انسانشناسی و چه رفتارشناسی و نیز شادی و لذت شناسی و ...، دو چیز است: اول – عدم اطلاعات و معلومات درست و کافی؛ دوم – تعریف غلط که از شناخت غلط نشأت میگیرد.
ب - حال تصور کنید اگر از یک سو دین و مذهب را آن گونه که هست، [نه آن گونه که ما در ذهن یا عمل ترسیم میکنیم] نشناسیم و از سوی دیگر تعاریف درستی از سایر مقولات مثل: خوشی، شادی، نشاط، غم، غصه و ... نداشته باشیم، چه اتفاقی میافتد؟!
ج – حال به عنوان مثال دقت کنید:
ج/1 – چه کسی گفته که دین اسلام و مذهب تشیع، مانع از شادی است؟ پس آن همه توضیح و دستور العمل برای شادی و نشاط و سلامتی و تفریح جسم و جان و روان برای که و چه بوده است؟
ج/2 – چه کسی گفته که شادی و نشاط، الزاماً یعنی رقص و آواز و شهوت و شراب؟ آیا اگر قرصی، یا شرابی، یا رفتاری سبب هیجانات غیر ارادی و غیر عادی در فیزیک و روان شود، الزاماً نامش شادی است؟ یا این نام را گذاشتهاند تا فریب دهند و بیشتر فروش کنند.
در همین موارد ذکر شده نیز دقت کنید:
*- در اسلام ناب، مطلق رقص و آواز و موسیقی حرام نیست، بلکه رقص مقابل دید نامحرم، آواز غنا و موسیقی طرب حرام شده است. و مطلق نوشیدن آب انگور یا آب سیب حرام نیست، بلکه اگر مبدل به شراب گردد، یعنی مخل نظم و سلامت جسم و روان و عقل گردد، حرام است.
*- در اسلام ناب، نه زن حرام است و نه مرد حرام است و نه لذت جنسی این دو از یک دیگر حرام است، بلکه زنا و لواط و همجنسبازی و وطی با حیوانات و استمناء حرام است. چرا که همه مضرّ به حال فرد و اجتماع میباشد.
*- در اسلام برخورداری از ثروت و رفاه و تجارتهای سودزا حرام نیست، بلکه ربا، دزدی و ظلم به دیگران و هرگونه ثروتاندوزی از راه غیر مشروع حرام است.
مضرّات:
در این عالم، همه چیز برای روح، روان و جسم انسان خوب نیست، همه چیز نیز بد نیست، پس انسان موجود محدود و قاعدهمندی است و باید بشناسد که چه چیزی برای او خوب است و چه چیزی بد و مضر است. حال چه کسی میتواند دقیقاً بیان دارد که چه چیزی و یا چه رفتاری خوب و مفید و سبب سلامت و رشد میگردد و چه چیزی و یا چه رفتاری بد و مضر و سبب زیان میگردد؟
علم بشری:
علم، به آثاری پیمیبرد – یک روز میفهمد که مثلاً در شراب اسید است و سبب هضم غذا نیز میشود، آن را تجویز میکند و یک روز میفهمد شاید شراب فوایدی هم داشته باشد، اما مضراتش بیشتر است و به شدت از آن نهی میکند. یک جا با نگاه سرمایهداری به جنبهی اقتصادی تولید و توزیع شراب توجه میکند و بدون در نظر گرفتن تلفات جانی، مالی، امنیتی، روانی و ... آن را تبلیغ میکند و در یک جا نیز (مثل کانادا)، حتی حمل بطری در خودرو را جرم قلمداد میکند، مگر آن که دربش باز نشده باشد. حال چه کسی میتواند آثار خوب و بد شراب را از همه لحاظ بداند و بگوید که بالاخره در مجموع خوب است یا بد؟ خداوند متذکر میگردد که اگر کمی فکر کنید، خودتان شاهدید که اگر چه منافعی دارد، اما مضراتش بیشتر است:
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ » (البقره، 219)
ترجمه: در باره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است؛ و از تو مىپرسند چه چیزى انفاق کنند بگو مازاد [بر نیازمندى خود] را این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند باشد که در [کار دنیا و آخرت] بیندیشید.
بشر نگاهی به امنیت روانی جامعه میکند و حتی در امریکا و اروپا، ازدواج و برخورداری از فرزندان بسیار و تشکیل خانواده را امتیاز قلمداد کرده و ترویج میکند – از سوی دیگر نگاه به اقتصاد میکند و به رغم شعارهای حقوق بشری و فمینیستی، زن را نه تنها از خانواده منفک میکند، بلکه برای فحشای او نیز ارزش قایل میشود، تا چرخهی اقتصاد سکس بهتر بچرخد و در اینجا اصلاً نامی از بردهداری و استثمار نمیآورد. (لینک)
این کار و دستآورد «علم بشر» است، همه این مباحث علمی است، و البته علمی که هدف الهی و تهذیب نداشته باشد، همین است. هر کجا سودی برای عدهای داشته باشد، مضرات برای انبوهی دیگر نادیده گرفته میشود و جنگها نیز به همین دلیل است.
پس، جز خداوندی که خالق انسان و جهان است، کسی نمیتواند بگوید که چه چیزی برای رفاه، لذت، رشد و تعالی انسان خوب و مفید و چه چیزی بد و مضر میباشد.
بهشت:
در بهشت نیز نعماتی متوجه بدن انسان و نعماتی متوجه روح اوست. چنان چه در دنیا نیز لذاتی اختصاص به روح دارد و لذاتی اختصاص به بدن دارد. آن چه ما از حور و قصور شنیدهایم، فقط نعماتی است که متوجه بدن انسان بهشتی است، یعنی سفرهی پذیرایی از اوست، نه عاقبت یا مقام و جایگاه او.
در همین نعمات نیز بله، در بهشت قصر هست، بدون آن که با ظلم و ستم ساخته شده باشد – فرمانروایی هست، بدون آن که تکبر آورد – حور (برای مرد و زن) یا ازدواج با یک دیگر هست، بدون آن که مستلزم زنا باشد – خوردنیها و گوشتهای لذیذ پرندگان هست، بدون آن که چربی خون یا نقرس بیاورد – شراب هم هست، بدون آن که سرگیجه و بد مستی آورده و مضر باشد:
«بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ * لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ» (الواقعه، )
ترچمه: با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان * [که] نه از آن دردسر گیرند و نه بىخرد گردند.
دنیا:
در دنیا نیز شرابهای حلال بسیاری وجود دارد. دلیل نیست که هر اگر هر ماده مست کنندهای را در بطری ریختند و نامش را شراب گذاشتند، واقعاً شراب باشد. اینها فقط نامگذاری برای فریب و فروش است، چنان چه دلیل نیست اگر نام هر جهالت و ظلمی به خود و جامعه را «لذت» گذاشتند، حتماً لذیذ هم باشد – چطور ممکن است که یک مضرّ و مخرب، به معنای واقعی لذیذ باشد؟!
همه چیز در دنیا تعریف دارد و حد و اندازه و قانون دارد. پس شادی، نشاط و لذت واقعی (نه کاذب) نیز در اسلام تعریف شده و نه تنها جایز، بلکه بدانها توصیه شده است.
www.x-shobhe.com
در قرآن میخوانیم که خداوند بیش از وسع (ظرفیت) تکلیف نمیکند. اما این وسع چگونه تعیین میشود؟ عقل و اراده انسان، یا جبر محیط و ارث؟ تفاوت مقدار عمل فرد برخوردار از ظرفیت کمتر چه میشود؟ مثل کسی که در خانوادهی مذهبی به دنیا آمده و یا بالعکس؟
پاسخ : میدانیم که "نه جبر محض بر انسان مستولی شده و نه انسان از اختیار محض برخوردار میباشد"؛ بنابر این، در وسعها و ظرفیتها نیز «جبر و اختیار» وجود دارد.
به طور کلی پیدایش هر وسع و ظرفیتی در خلقت انسان، به عنوان توان بالفعل و یا استعداد بالقوه، "جبر" است. چنان که انسان بر خلقت خودش اراده نکرده است و هر چقدر هم که اراده کند در این دنیا باقی بماند، بالاخره پیر و فرسوده شده و دیر یا زود میمیرد – و یا انسان با اراده و اختیار خودش، به خودش عقل، شعور، فطرت، قلب، اختیار، اراده و بالتبع قدرت انتخاب نداده است – چنان که انسان اراده نکرده که راست قامت باشد و روی دوپا راه رود و به جای دو بال، دو دست داشته باشد و ... .
بیتردید اگر استعداد چیزی در انسان قرار داده نشده باشد، انسان هیچ گاه نمیتواند به آن برسد و ظهور و بروزش بدهد. به عنوان مثال: امکان و استعداد رشد بدنی به انسان داده شده است، اما حد معینی دارد و انسان هیچ گاه نمیتواند مانند فیل یا کرگردن یا ماهی شود. یا به انسان اراده داده شده، اما هیچ گاه نمیتواند چیزی را خلق کند و یا با اختیار و ارادهی خود، در نظم کائنات تغییری ایجاد نماید و ... . اما در عین حال بخش اعظمی از شکوفا نمودن استعداد و افزایش ظرفیت، بر عهدهی خود انسان میباشد که این هم از مقدرات و ظرفیتهایی است که خداوند منّان موهبت نموده است.
● – پس، تمامی امکانات و اندازههای بالفعل و بالقوه در خلقت را خداوند متعال داده است.
● – عقل، شعور، منطق، اختیار، اراده و ... نیز خارج از نظام خلقت الهی نمیباشد.
● – اندازههای هر چیزی را نیز خداوند متعال قرار داده است؛ بر اساس اندازههای معین خلق کرده، بر اساس اندازههای معین ربوبیت میکند، بر اساس همان اندازههایی که قرار داده، هدایت تکوینی و تشریعی مینماید و همه علیمانه و حکیمانه میباشد. چنان که فرمود: « إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ - ماییم که هر چیزى را به اندازه آفریدهایم / القمر، 49 » - و فرمود: « وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ - و از زمین چشمهها جوشانیدیم تا آب [زمین و بارش آسمانی] براى امرى که مقدّر شده بود به هم پیوستند / القمر، 12» - و فرمود:
« سَبِّحِ ٱسْمَ رَبِّکَ ٱلْأَعْلَى * ٱلَّذِى خَلَقَ فَسَوَّىٰ * وَٱلَّذِى قَدَّرَ فَهَدَىٰ » (الأعلی، 1 تا 3)
ترجمه: نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (منزه بدار) * همان که آفرید و هماهنگى بخشید * و همان که اندازهگیری کرد (اندازهها را گذاشت)، سپس هدایت نمود.
ظرفیتها:
اندازهها و ظرفیتها، محدود به موارد مشخص و نیز خشک و انعطاف ناپذیر نیستند؛ چرا که استعدادهای بالقوه و ظرفیت آنها برای شکوفایی، رشد و رسیدن به فعلیت نیز خارج از نظام و قوانین خلقت و اندازههایش نمیباشند. هم چنین است اندازهی ارادهی هر شخص، در هر زمان یا مکانی.
به عنوان مثال: اندازههای متغیر در اعضای بدن، حدود مشخصی دارند. مثلاً چشم، گوش یا دماغ انسان میتواند بزرگتر از حد معمول در سایر انسانها شود، اما هیچ گاه به اندازهی چشم گاو، یا گوش و خرطوم فیل نمیگردد.
اما، اندازهها و استعدادهای معنوی چقدر است؟ مثلاً حد علم چیست؟ حد زیبایی چیست؟ حد عقلانیت و شناخت عقلی چقدر است؟ چگونه انسانها همه بدون دانش به دنیا میآیند، اما میتوانند تا مراتب بالا کسب دانش کنند، یا هم چنان نادان بمانند؟
جبر و اختیار در ظرفیت:
بنا بر این، بخشی از ظرفیتها جبری هستند و برخی دیگر اختیاری میباشند. به عنوان مثال: عقل قابل رشد است – ظرفیت علمی با علمآموزی افزایش مییابد – و همینطور است قلب انسان (منظور قلب ماهیچهای نیست) که دچار تنگی (ضیق)، یا وسعت (سعه) میگردد؛ و انسان در بیشتر این موارد، اختیار دارد و به ارادهی خود مسببات ضیق یا سعهی صدر در وجودش را مهیا میکند. و البته همه اینها، همان قَدرها (اندازههایی) است که خداوند سبحان خلق کرده و قرار داده است.
برتریها:
بنابراین، تمامی انسانها، بر اساس "جبر و اختیار"، چه به لحاظ طبیعی و فیزیکی و چه به لحاظ روحی و معنوی، با یک دیگر متفاوت میباشند و برخی در بعضی از فضیلتها، بر دیگری برتری دارند. چنان که هم در مورد رسولانش فرمود: « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ - برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم / البقرة، 253 » - و هم در مورد تمامی مؤمنان فرمود: « وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ - مردان و زنان باایمان، ولیّ (یار، یاور و سرپرست) یکدیگرند / التوبة 71» - و هم دربارهی کفار فرمود: « وَٱلَّذِینَ کَفَرُوا۟ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَآءُ بَعْضٍ – و کسانی که کافرند، ولیّ (یار، یاور و سرپرست) یکدیگرند / الأنفال، 73» و ... .
در نظام خلقت نیز به وضوح شاهد کمی یا زیادتی قوای موجودات میباشیم. انسان نه از قدرت بینایی مگس برخوردار است، نه از قدرت بدنی گوریل، نه از قد و قامت درخت، نه از عمر کلاغ، نه از بال عقاب، نه از زهر عقرب و ...؛ اما هیچ کدام آنها نیز از عقل، قلب، معرفت، علم و اختیار انسان برخودار نمیباشند.
در خلقت انسان نیز شاهدیم که نه مرد میتواند فرزندی به دنیا آورد – نه زن میتواند بدون نطفه فرزندآوری نماید. نه خون بدن مرد مبدل به شیر نوزاد میشود و نه خون بدن زن، نطفه میسازد. پس هر کدام فضیلتهایی دارند، اما دستشان در عبادت، رشد و قرب الی الله باز است. کسی را محدود نکردهاند که بیش از این حق رشد و نزدیک شدن نداری.
محاسبه اعمال:
اما، باید دقت کنیم که نه تنها خداوند متعال، هیچ کس را خارج از وسعش تکلیف نمینماید، بلکه محاسبهی اعمال از ناحیه او نیز مقداری (تعدادی، کیلویی، متری، حجمی و ...) نمیباشد. چنان که در آثار نیز شاهدیم، گاهی یک استغفار یا شکر، کاری میکند که صدهزار رکعت نماز نمیکند. بلکه خداوند متعال اول ایمان، تقوا و قصد، نیت و میزان اخلاص را میبیند و بعد تناسب عمل با نعمات موهبت شده و بالتبع تکلیف را میسنجد.
اگر کسی به مسافرت تفریحی برود و بگوید: حالا که در سفر هستم و کاری ندارم، خوب است نماز چهار رکعتی را هشت رکعت بخوانم، چه میشود؟ یا اگر کسی در محل اقامت خود بگوید: چون کار دارم، نماز نمیخوانم یا چهاررکعتی را دو یا یک رکعت میخوانم، چه میشود؟! اگر کسی به غیر از قصد قربت، در نماز، حج، روزه و یا هر عمل خوب دیگری، چیز دیگری را قصد کند، چه میشود؟! آیا همان عملش مبدل به شرک نمیگردد؟!
حال اگر کسی توان مالیاش محدود بود، دوست داشت انفاق کند، اما نداشت – یا فقط هزار تومان امکان داشت – یا یک میلیون تومان امکان داشت ...، و هر کدام به اندازهی توان خود، تکلیف را انجام دادند، چه میشود؟! آیا برابر نمیشوند؟
نکته:
بیتردید، هیچ کس، با هر مقدار از عقل، علم، تقوا و عمل صالح، با انبیا و اولیای الهی برابر نمیشود؛ نه فضیلتی که به امیرالمؤمنین علیه السلام داده شده، به من و شما داده شده است و نه تکالیف و وظایف سنگینی که بر او عهدهی ایشان گذاشته شده، بر ما فرض و واجب گردیده است؛ اما آیا نفرمودهاند: هر کسی که ایمان بیاورد، به حد ظرفیت و توان خودش سعی در شناخت و کسب علم نماید، تقوا را پیشه کند، عمل صالح انجام دهد، پیرو ولایت باشد و ...، با همانها محشور میگردد؟! چنان که پیروان رهبران کفر، ظلم، نفاق و فسق نیز با پیشوایان خود محشور میگردند.
پس، نه به خاطر برتریهای تکوینی یا امتیازات و محدودیتهای محیطی و طبیعی ... و نه به هیچ خاطر و سبب دیگری، ذرهای به کسی ظلم نمیشود.
« یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا » (الإسراء، 71)
ترجمه: (به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان میخوانیم! کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادی و سرور) میخوانند؛ و بقدر رشته شکاف هسته خرمایی به آنان ستم نمیشود!
www.x-shobhe.com
پرسش : چرا باید هر چیزی که از خدا میخواهیم، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشه؟ چرا بیشتر در روضهها از مردم خواسته میشه که حاجات خودشون رو در نظر بگیرند؟ آیا خدا بندهی خودشو در حال گریه کردن بیشتر دوست داره؟
پاسخ : در این رابطه یک حقایقی وجود دارد و یک شائبهها و حتی خرافههایی که به هزاران دلیل، آنها شایعتر از آن حقایق امر میباشند. چرا که نوع انسان سطحینگر و عجول است، لذا گویندگان نیز بیشتر از ظاهر کار گفتهاند و پایان کار. همین امر سبب شده که زمینه برای شائبهها و خرافهها نیز مساعد شود، و البته از ضدتبلیغ گسترده و هدفمند نیز نباید غفلت نمود.
شائبهها:
این که میگویند: شیعیان که اهل دعا، زیارت، مجلس و روضه هستند، دائماً در حال گریه، زاری، افسردگی و غم هستند، کاملاً دروغ القایی و شائبه میباشد، و البته نشر این شائبه نیز علت دیگری دارد، وگرنه لشان برای خنده و گریهی ما نسوخته است. علت اصلی، نزدیک شدن محرم و ایام سوگواری در غم اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش میباشد که بسیار از این عزاداریها ضربه خوردند و ناراحتند؛ و علت دیگر این است که این گریهها، حامل پیام مظلومیت است و این پیامها آنها را آزار میدهد. انسانهای بیگناه [از زن، مرد و کودک] و عزیزان ما را جلوی چشممان قتل و عام و مُثله میکنند، بعد معترض هم میشوند که اینها چرا اینقدر عزاداری و گریه میکنند؟! پس چه کنیم؟ شاد و خوشحال و راضی باشیم و لبخند و قهقه بزنیم و لابد متشکر و ممنون از این همه ظلم و جنایت هم باشیم؟!
هیچ کس نگفته که حتماً و الزاماً باید تمامی دعاها، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشد. خداوند متعال، بندهی "شاکر" خود را بیشتر دوست دارد و دعایش را بیشتر قبول میکند. شکر نیز یعنی شناخت مُنعمی که نعمت داده، شناخت نعمت داده شده و بهرهمندی به جا و درست از آن و ضایع ننمودن آن. بدیهی است که این امور نه تنها هیچ کدام با اشک و ناراحتی همراه نیست، بلکه با احساس رضایت، ابراز تشکر و بالتبع شور، شعف و نشاط همراه میباشد.
گاهی صورت در هم کشیدن، قیافهی ناراحت و مغموم گرفتن، عین ناشکری است. به قول "حاج آقای دولابی رحمة الله علیه": « اخلاقتان که خوب است انشاءالله، وضو که میگیری با لب خندان سر جانماز بنشین.»
آیا در احادیث سفارش نشده که هنگام نماز، خود را تمیز کنید، لباس پاک و مرتب بپوشید، خود را آرایش و معطر کنید، به مسجد بروید، با خوشرویی با مردم سلام و علیک کنید و ...؟! خب، آیا این کارها و رفتارها که همه نشاط و شادی میآورد، نه حزن و اندوه.
باز به قول مرحوم دولابی (ره): « میدانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت میایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما میایستند.»
هم از ایشان شنیدیم (مضمون): این همه با گریه وارد حرم امام رضا علیه السلام میشوند، شما شاد و با خنده وارد شوید.
در چند آیهی مبارکه تصریح شده است که اهل ایمان در بهشت «نه خوف دارند و نه حزن». این یعنی چه؟ یعنی اصل با شادی و نشاط است. مگر نفرمودند: پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام، همیشه تبسم داشتند و یا بسیار بشاش و خندهرو بودند. یاران صدیق سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در شبی چون عاشورا، از شوق دیدار، با شور و نشاط و خندهرو بودند؛ و البته با دیدن مولایشان که چه ظلمی به ایشان میشود و فردا کشته خواهند شد و با دیدن زنان و کودکان در آن وضعیت و علم به اسارتشان، جایی برای خنده نبود و گریه میکردند.
حقایق امر:
اما، از حقایق در امر خواستن یا دعا، با حزن و اندوه و ...، میتوان به نکات ذیل اشاره نمود:
●- گریههای ما به هنگام دعا، زیاد هم ربطی به این که آیا خدا ما را خندهرو میپسندد یا گریهرو، ندارد، چرا که ما از شوق یا خوف خدا گریه نمیکنیم، بلکه برای حاجت خود گریه میکنیم. مگر این که کسی هنگام دعا درک کند که در محضر خداست و از عظمت او، خوف، خشیت و نیز شوق و بهجت قرب و لقاء گریه کند.
از احکام نماز (در هر رسالهای) این است که: گریه در نماز، جز از خوف و شوق خدا (برای خدا)، نماز را باطل میکند؟!
●- دعا (خواستن)، به دنبال احساس یک نیاز صورت میپذیرد، خواه نیاز روحی و معنوی باشد و یا مادی و دنیوی؛ و از آن جهت که احساس "نیاز"، به دنبال نگاه و توجه به نقص و کمبود است، خوشحالی ایجاد نمیکند. پس از یک سو "نیاز" همراه با ناراحتی است و از سوی دیگر "امید" به رفع آن، نشاط آور است.
●- دعا (خواستن)، فرمان نیست؛ بلکه استدعای عاجزانهی عبد از معبود، مملوک از مالک، رعیت از ارباب و فقیر از غنی میباشد؛ بنابر این با حالت افتادگی و ابراز نیاز مقبول است، نه با گردنکلفتی، استکبار، بیتفاوتی نسبت به دادن یا ندادن و ... . بدیهی است که حالت عجز و نیاز، با ابراز ناتوانی، تمنا و اظهار افتادگی همراه است، نه با بشکن و شادی.
●- دعا (خواستن)، وِرد و اوراد نیست، بنابر این وقتی حقیقت دارد که خواهان، جداً احساس نیاز به "مطلوب" را درک و وجدان کرده باشد.
●- کمبود و نیاز، یعنی فراق از کمال و مطلوب مورد نظر. و بدیهی است که "فراق"، بهجتآور نمیباشد، بلکه ناراحت کننده است و اگر ناراحتی تشدید شود، اشک آدم را نیز در میآورد.
نکته:
*- گاهی عبد (بنده)، معبود (خدا) را میخواند و یا دعا میکند، در حالی که به حسب ظاهر از او چیزی نمیخواهد و این دعایش نیز بیش از هر دعای دیگری، با حزن و اندوه و اشک و ناله و زاری همراه میگردد. چرا؟! چون دلش برای محبوب تنگ شده است؟ چون دیگر طاقت فراق او را ندارد؟ چون یاد محبوب کرده و به به شدت مایل به وصال و لقای محبوب شده است؛ و البته همین خود، ابراز و اظهار "نیاز" و استدعای مرتفع نمودن آن است.
*- از این رو گفتهاند: خدا دل شکسته را دوست دارد. نه این که آدم گریان را دوست دارد، بلکه دل شکسته؛ یعنی دلش لطیف است، نازک است، سبک است؛ هنوز سخت و شقی نشده است و از استکبار و هم چنین بیتفاوتی، بیمعرفتی، غفلت، بیتوجهی، بیمحبتی، بیمودتی و بیبصیرتی، کدر و مانند سنگ سیاه نشده است. چنین دلی، مقابل خدا، شکننده است و خدا هم خریدار چنین دلی است.
در نظر گرفتن حاجات:
آدمی در هر فضایی که قرار بگیرد و به هر چیزی که توجه کند و یاد هر چیزی که بیافتد، روی دلش رنگ و نقش میاندازد و در دلش اثر میگذارد.
در زندگی روزمره، حجاب روی حجاب بر این دل میافتد، زنگار روی زنگار بر آن مینشیند، و دل را اگر نکُشد، سخت، غیر قابل وروود و خروج برای حق و مُهر و موم میکند و « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ » میشود. دل خفه میشود، از حیات میافتد، سفت و سخت میگردد، مانند یک سنگ! چنان که میگویند: "ظالم سنگدل است":
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ » (البقره، 74)
ترجمه: سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سختتر! چرا که پارهای از سنگها میشکافد، و از آن نهرها جاری میشود؛ و پارهای از آنها شکاف برمیدارد، و آب از آن تراوش میکند؛ و پارهای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر میافتد؛ (اما دلهای شما، نه از خوف خدا میتپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.
بنابر این، مجلس دعا یا روضه، مجلس ذکر (یاد) محبوب است. ذکر محبوب و صدا کردن او، سبب شده تا دل به طرف نور بچرخد و با انعکاس نور، روشن شود.
پس، از سویی نور وارد قلب میشود و از سویی دیگر چشمههای معرفت و محبت به جوش آمده و بیرون میریزد و این جریان دل را زنده میکند. از این رو، وقتی دل حجاب را کنار زد، وقتی متوجه شد، وقتی لطیف شد، وقتی احساس عشق و نیاز کرد و ...، میگویند: این بهترین شرایط برای استجابت است، پس همه حاجات خود و دیگران را در نظر بگیرید.
www.x-shobhe.com