ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : چرا خدا به بندگانش حق انتخاب نداد؟ حق انتخاب در عبادت و انتخاب در نحوه شیوه زندگی و دهها مورد دیگر که قابل بحث است؟ خدا میگه فقط یک راه دارید و باید منو عبادت کنید و مطیع من باشید و فلان و...؛ در صورتی که اگر خدا حکیم و عادل هستش میگفت: هر کسی که دوست داره منو عبادت کنه. خدایی که با قلدری و تهدید با بندگانش صحبت کنه و بگه هر کس منو عبادت و تعظیم نکنه تا ابد در آتش میسوزانم خوب این خدا نه عادله و نه حکیم... ؟
اول به عقل و قلبتان توجهی کنید و ببینید که اصلاً خداباور هستید یا خیر؟ اگر نیستید که نباید بپرسید: «چرا خدا اینطور و آن طور ...»، بلکه باید سراغ خداشناسی بروید که ابتدا بشناسید و سپس باور کنید. اما اگر وجود خداوند متعال و سبحان را باور دارید، همین سؤال خودتان از ابتدا تا انتهایی [که همه آن درج نشد] را بخوانید و ببیند که آیا سؤال دارید، یا دشمنی؟! چرا که سائل به دنبال پاسخ میگردد، اما دشمن مشکلی در شناخت ندارد، بلکه خصومت، عناد و لجاج دارد و این خود سبب نوعی مقاومت ادراک در او میگردد.
●- مکرر بیان شد که دشمنی، مرحلهی بعد از کفر و انکار است. مکرر بیان شد که اگر به جوّسازی [به ویژه در فضای مجازی] دقت کنید، زیاد بحثی در انکار وجود خدا نیست (چون قابل انکار نیست)، بلکه سعی در ایجاد بغض و دشمنی با او در قلوب میشود! درست همان اخلاق ابلیس لعین است که منتشر و القا میگردد؛ او هیچ گاه منکر وجود خدا نشد، بلکه به عزت او قسم خورد که تا ابد با او دشمنی کند و چون میدانست که قدرت مقابله با او را ندارد، قسم خورد که بندگانش را اغوا و منحرف نماید! لذا به تابعین خود نیز میگوید: «ای احمق! خدا را انکار نکن که این دلیل بر جهل خودت میباشد، بلکه بگو هست، ولی با او دشمنی کن! بگو: علم ندارد، حکمت ندارد، عدالت ندارد، رحمت ندارد ... و دائماً به او اعتراض داشته باش!
●- بیایید فعلاً "خودشناسی" را در اولویت قرار دهید و بگویید: خدا هر طوری که هست، هست؛ من ببینم خودم چگونهام؟!
●- از خود بپرسید: بر اساس کدام علم، حکمت و عقلی، مدعی هستم که خدا هم هست، هم [العیاذ بالله] علم، حکمت و عدالت ندارد؟! خب اگر خداست که حتماً منزه (سبحان) از این اتهامات من است، چون هستی و کمال محض است و هیچ نقص، نیستی و ضعفی به او راه ندارد – و اگر موجودی است که جهل و ظلم به او راه دارد، پس خدا نیست! و صادقانه به خود گواهی دهید: «من خدا را نمیشناسم، و این خدایی که بر او میتازم، خدای ساخته و پرداختهی ذهن کوچک، محدود و نادان خودم هست، نه خدای حقیقی»!
●- از خود بپرسید: آیا "من" که مخلوق و موجودی ضعیفی بیش نیستم، میخواهم به خداوند سبحان بگویم که "علم، حکمت و عدالت" چگونه است؟! بعد بگویم: چون تو مطابق با تعاریف من نیستی، پس [العیاذ بالله]، علیم، حکیم و عادل نیستی؟!
●- سپس با خود صادقانه بگویید: وقتی نه تنها خداشناس نیستم، بلکه اصلاً نمیدانم علم، حکمت و عدالت یعنی چه و ایجابش چیست؟ آیا این موضعگیری من – نشستن در جای خدا – به محاکمه کشیدن، متهم نمودن و محکوم کردن خدا، و این عناد با او، چه سببی به جز ترکیب "جهل و تکبر" دارد؟!
●- با خود صادقانه بگویید: علت این دشمنی من این است که نه تنها نفرمود: «هر کسی برود هر غلطی که دلش خواست بکند»، بلکه فرمود: «متقی رستگار میشود و کافر، مشرک، ملحد، معاند، ظالم و مجرم به عقوبت خودش میرسد»؛ اما من دوست دارم که ضمن بندگی هوای نفس خود و دیگران و انجام هر خطایی، به نتایج خوب نیز برسم و اگر نمیرسم، پس مشکل در علم، حکمت و عدالت اوست، نه در جهل، غفلت، تکبر و عناد من!
●- بعد از خود بپرسید: آیا اگر خدا میفرمود که همه چیز مساوی است، سرانجام همه یکی است، هیچ کسی به هیچ نتیجه و عاقبتی نمیرسد، علیم، حکیم و عادل بود، اما اکنون که چنین نیست، پس او علیم، حکیم و عادل نیست؟!
●- از خود بپرسید: اصلاً در نظر من، علم و حکمت و عدل یعنی چه که مصداقش را "هر کی هرکی" و "هرج و مرج" و "هدایت ننمودن" و "بیهدفی و بینتیجه رها نمودن" گمان نمودهام؟!
اختیار:
این بشر، با تبلیغات سیاسی و تجاری، فریب خورده و خودش را باد کرده است! گمان میکند که چون شعار "اختیار و انتخاب" میدهد، دیگر غالب و حاکم بر خودش و عالم هستی و حتی خالق آن میباشد! و چون میبیند که چنین نیست و او حتی نمیتواند مانع از بیماری، کهولت و مرگ خود شود، عصبانی میشود و فریاد بر میآورد که «خدایا! این چه علم، حکمت و عدالتی است که تو خدایی میکنی، نه من»؟!
گمان میکند که "اختیار" او باید مطلق باشد، مالک، رب (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور)، قادر و سلطان بر خودش و دیگران باشد! لذا وقتی میبیند که حتی خلق و هدایت یک پشه، یا کوچکتر از آن (یک ویروس) در اختیار او نیست و چه بسا همان ذرهی ناچیز او را از پای درآورد، مانند ابلیس لعین و متکبر فریاد بر میآورد که «من برترم»! پس اگر آنها بر من غالب شدند، [العیاذ بالله]، خدا علم، حکمت و عدالت ندارد!
حق انتخاب:
اتفاقاً تنها اختیاری که انسان دارد، همان "حق انتخاب" است؛ وگرنه انسان نیز مانند جامدات، گیاهان، حیوانات و حتی فرشتگان، اصلاً بر سر دو راهیها قرار نمیگرفت که بخواهد و بتواند انتخابی داشته باشد. لذا فرمود: من از دورن عقل را برایت حجت قرار دادم و از بیرون نیز انبیا و رسولان را به حق فرستادم تا به نور علم ببینی و رشد کنی، اختیار هم که دادهام، پس دیگر انتخاب با خودت.
« إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا » (الإنسان، 3)
ترجمه: ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.
*- شاکر کسی است که هم مُنعم را میشناسد و باور دارد، هم نعمت را درست شناخته و درست استفاده مینماید و آنها را هدر نداده و ضایع نمینماید – کفور (کافر) نیز کسی است که حق را میپوشاند، خواه مُنعم (خدا) را کافر شود و خواه حق نعمات او را بپوشاند و ناسپاس باشد.
●- ایجاب عقل، برخورداری از اختیار است و ایجاب اختیار نیز "انتخاب" میباشد و ایجاب اختیار نیز وجود دو یا چند راهیها میباشد. مثل این که آدمی هم عقل دارد و هم نفس حیوانی، و میتواند با اختیار خود، تابع این باشد یا آن.
●- پس، معنای علم، حکمت، عدالت و حق انتخاب، این نیست که اگر هوس کردید از جاده منحرف شوید و با سرعت به طرف دره روید و سقوط کنید، نه تنها هیچ عقوبت ناخوشایند و دردآوری متوجه شما نگردد، بلکه با سرعت بیشتر و راحتتر از آنان که درست رانندگی کردهاند، به مقصد برسید!
این فقط گمان و تخیل کسانی است که به واسطه مصرف الکل، شیشه یا سایر مخدرات، عقل خود را از دست دادهاند!
●- مشکل بشر جاهل و متکبر این است که انتظار دارد هم حق انتخاب داشته باشد و هم نتیجهی انتخابش را خودش رقم زند، گویی که قدرت خلق و اندازه گذاری (تقدیر) بر تمامی عالم دارد! مثلاً اگر انتخاب کرد به جای آب گوارا، زهر بنوشد، نه تنها هیچ فرقی نکند، بلکه بیشتر از نوشیدن آب گوارا، لذت و فایده ببرد! پس وقتی به او متذکر میگردند که این آب را انتخاب کن و بنوش که این فایدهها را دارد؛ و آن زهر را انتخاب نکن و ننوش که دردآور و هلاک کننده است؛ میگوید: این دیگر چگونه اختیار و حق انتخابی است، این خارج از علم، حکمت و عدل، میباشد! این ظلم است! آن که نظام هستی را بر اساس این قوانین خلق کرده، علیم، حکیم و عادل نبوده است و ...!
مساوی:
مگر عقل و جهل، نور و ظلمت، مُرده و زنده، کَر و شنوا، کور و بینا، ارزش و ضد و ارزش، تلاش و تنبلی و تنپروری و خلاصه ضعف و نقص با قوت و کمال مساوی هستند که کسی انتظار داشته باشد نتایج هر چیزی، هر راهی و هر کاری مساوی باشد؟! آیا آدمی خود با وجود تمامی ضعفش در علم، حکمت، قدرت و عدالتش، دانا و نادان را مساوی میداند؟!
« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ... - بگو آیا کسانى که مىدانند و کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندانند که پند پذیرند .../ الزّمر، 9»
فقط یک راه؟
اتفاقاً خداوند متعال نفرموده که فقط یک راه دارید، بلکه فرموده فقط یک خالق علیم، حکیم، عادل و سبحان وجود دارد، فقط یک إله، معبود و رب وجود دارد، فقط یک مالکِ قادر وجود دارد؛ اما تو مختاری که او را بندگی کنی، و یا هر گوسالهساز و گوسالهای را بندگی نمایی! پس میل و انتخاب با خودت است، منتهی گمان نکن که هیچ فرقی نمیکند، بلکه بندگی هر کدام نتایج و عواقبی دارد.
تو خدا نیستی:
فرمود: از بندگی، گریزی نیست، اما در انتخاب إله و معبود آزادی! خواه خداپرست شو، و خواه شهوت پرست، پول پرست، طاغوت پرست، گوساله پرست و ...!
اگر معترض شوی که چرا از بندگی گریزی نیست؟ میفرماید: چون تو خدا نیستی؛ نه تنها خالق خودت و این عالم هستی نیستی، بلکه حتی یک مگس یا کوچکتر از آن را نیز نمیتوانی خلق کنی! تو نه تنها قادر نیستی، بلکه بسیار ضعیف هستی، چرا که مخلوقی، نه خالق!
« یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ » (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهید کسانى را که جز خدا مى خوانید هرگز [حتى] مگسى نمى آفرینند هر چند براى [آفریدن] آن اجتماع کنند و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمى توانند آن را بازپس گیرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پس تو، نه تنها علیم، حکیم و قادر نیستی که بتوانی عالمی به میل خودت بیافرینی، بلکه حتی در اصل وجود و تمامی امور خودت نیازمندی، چون مخلوقی، نه خالق!
« یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (فاطر، 15)
ترجمه: اى مردم شما به خدا نیازمندید و خداست که بى نیاز ستوده است.
اکثریت قبول ندارند، چون به زور است!
از یک سو میگویید که شناخت، ایمان و بندگی (عبادت) به زور چماق و آتش است و به انسان حق انتخاب داده نشده است و یک راه بیشتر وجود ندارد؛ از سویی دیگر میگویید: «اکثریت ایمان و قبول ندارند و یا او را عبادت نمیکنند»! خب وقتی بغض سراسر وجود را گرفت، دیگر جایی برای نورافشانی عقل باقی نمیماند و آدمی نمیفهمد که ضد و نقیض حرف میزند! مگر میشود که مردم هم حق انتخاب نداشته باشند، هم یک راه بیشتر وجود نداشته باشد، و هم یک عده ایمان را انتخاب کنند و یک عدهی دیگری کفر را انتخاب کنند و یک عدهی سومی، کفر نورزند و انکار نکنند، اما "دشمنی" را انتخاب کنند؟!
جاهل و متکبر:
منتهی جاهل و متکبر میگوید: خدایا! تو هستی، خالق و مالک نیز تویی؛ منتهی من دوست دارم که از یک سو خودم را بندگی کنم و از سویی دیگر با تو دشمنی نمایم؛ و تو نیز اگر بابت این عناد و لجاج من، بابت این جهل و تکبر من، نه تنها به من جایزه ندهی، بلکه عقوبت کنی، علم و حکمت و عدالت نداری؟!
سوزاندن:
برخی نه تنها بدون علم، حکمت و عدالت به نظام هستی نگاه میکنند، بلکه آنقدر متکبرند که گمان میکنند هستی و نظام حاکم برآن، با تأیید و طرفداری آنها به وجود میآید و اگر انکار و دشمنی کنند، متغیر شده و یا از بین میرود! لذا به جای تفکر، شعارهای غضبآلود علیه خدا و معاد میدهند؛ و گمان میکنند که اینگونه بر او غالب خواهند شد! مانند تفکر شیطانپرستان که امروزه در قالب "فراماسون"، تشکیلات جهانی یافته و سازماندهی شده است! آنها نیز مدعی هستند که خدا هست، اما ما باید با او آنقدر دشمنی کنیم که مغلوب گردد!
خلقت و حکمت:
پوست، گوشت و استخوان بشر و سایر موجوداتی چون گیاهان، حیوانات و حتی جامداتی چون سنگ و آهن، اینگونه خلق شدهاند که در مقابل حرارت آتش [کم یا زیاد]، گداخته میشود و میسوزند – آتش نیز اینگونه خلق شده که اگر شعلهور شود، با حرارتی کم یا زیاد، میسوزاند. هم چنین هوا و باد، آتش را شعلهورتر میکند و آب آتش را خفه و خاموش میکند.
حال چه کنیم؟! عقل و علم و تدبیر را بکار بیاندازیم، یا بگوییم: ما دوست داریم آتش بازی کنیم و در وسط آتش بنشینیم و حال کنیم! و اگر این آتش ما را بسوزاند، با علم، حکمت و عدالت منافات دارد؟!
روح آدمی نیز همینطور است، در همین نظام هستی و مطابق آن است؛ این روح نیز با حالات و رفتارهایی رشد یافته، به کمال، فلاح، آسودگی، فرحناکی و لذت میرسد، و با حالات و رفتارهایی شعلهور شده و گُر میگیرد. هوای نفس و باد تکبر، آتش آن را شعلهورتر مینماید، و با لباس تقوا، که محافظی ضد آتش است، میتوان از آن عبور کرد، و نور هدایت و آب گوارای حیات معقول نیز این آتش را خاموش و سرد میکند.
پس، اگر به میل شما نیست، باید با تفکر و تعقل، در خود تعمق و سپس تدبر (چاره جویی و راهیابی) برای بهبود، سلامت و اصلاح خود نمایید، نه این که با جهل و تکبر بگویید: چون وفق مراد من نیست، پس [العیاذ بالله]، خدا علیم، حکیم و عادل نیست!
روح لطیف، با همین اندیشههای باطل و ادعاهای جاهلانه و متکبرانه، بیشتر گُر گرفته و میسوزد.
www.x-shobhe.com