ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
علّت این که خداوند در قرآن کریم از ضمیر مذکر برای خودش استفاده نموده، این است که قرآن به زبان عربی نازل شده است، و استفاده از ضمیر مذکر برای خداوند متعال مطابق قواعد و ادبیات زبان عربی است. چون خداوند متعال نه مؤنث حقیقی است و نه مذکر حقیقی، و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود. علاوه این که نشانه های لفظی مذکر و مؤنث بیان کننده منزلت و جایگاه ارزشی نمی باشند.
زبان قرآن عربى است و زبان عربى برخلاف برخی از زبان ها، از دو نوع ضمایر مذکّر و مؤنت برخوردار است طبیعى است که هر کتابى بخواهد با این زبان نوشته شود، اگر چه کتاب الاهى باشد، باید از قواعد آن زبان پیروى کرده و بر آن ساختار باشد. زبان عربی به علّت نداشتن ضمیر خنثی، بعضی از چیزهایی که فارغ از جنسیت باشند را با ضمیر مذکّر می آورد. البته نظیر این، در زبان های دیگری؛ مثل زبان فرانسه نیز وجود دارد. با اتکا به این نکته می توان نتیجه گرفت که آوردن ضمیر مذکّر، ربطی به صفات مردانه ندارد. در واقع می توان گفت که قرآن مغلوب نگاه مرد سالارانه متداول در فرهنگ زمانه خویش نشده است، بلکه یک ویژگی زبانی است، که گوینده را پایبند به رعایت آن می کند. بنابر این، قرآن به مقتضاى این که به زبان عربى نازل شده است، با همین گفتمان سخن مىگوید و هماهنگ با قواعد عربى از ضمایر و واژگان مذکر برای خداوند بهره مىگیرد.
به بیان دیگر:
از طرفی؛ در زبان عربی، اسم ها و فعل ها (به جز فعل های متکلم وحده و متکلم مع الغیر) دو نوع می باشند: مذکر و مؤنث، و مذکر و مؤنث نیز به حقیقی و مجازی تقسیم می شوند.
موجوداتی که دستگاه ها و آلات ذکورت و انوثت (مردانگی و زنانگی) داشته باشند، مذکر و مؤنث حقیقی اند و گرنه مجازی خواهند بود. مذکر حقیقی مانند «رجل» (مرد) و «جمل» (شتر نر ) و مؤنث حقیقی مانند «امرأة» (زن) و «ناقة» (شتر ماده)؛ و مذکر مجازی مانند: «قلم» و «جدار» (دیوار)، مؤنث مجازی مانند: «دار» (خانه) و «غرفه» (اطاق). و کار برد مؤنث مجازی در مواردی؛ مانند، اسامی شهرها و اعضاء زوج بدن، قیاسی و بر طبق قاعده است و در بقیه موارد قاعده خاصی ندارد و سماعی است؛ یعنی ملاک فقط شنیدن از عرب زبان ها است و باید دید عرب زبان ها در چه مواردی به کار می برند و اگر چیزی مؤنث حقیقی و مجازی و نیز مذکر حقیقی نباشد، مذکر مجازی خواهد بود.[1]
و از طرف دیگر چون خداوند نه زاینده و نه زائیده شده و نه چیزی مثل اوست.[2] و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود.
به این نکته هم باید توجه داشت که نشانه های لفظی مؤنث و مذکر، بار ارزشی ندارند و نشانه و دلیل بر کرامت و منزلت نیست، لذا اگر نشانه های لفظی مذکر، به خاطر کرامت و منزلت خاص، دارای ارزش بود، برای غیر انسان و برخی از موجودات پلیدی مثل شیطان و ابلیس ... نباید از افعال یا اسامی یا ضمایر و ... دارای نشانه های لفظی مذکر استفاده می شد.
و همین طور اگر نشانه های لفظی مؤنث ، دلیل و نشانه ی نقص و بی ارزشی بود، برای موجودات با ارزشی مانند:خورشید، (شمس)، زمین (ارض)، مردان (الرجال)، آب ( ماء) و ...، و برای بهترین اعمال و بهترین جایگاه ها مثل؛ نماز (صلوة) ، زکات (زکاة)، جنت، نشانه های لفظی مؤنث نمی آوردند[3].
[1] صرف ساده،ص 145و28.
[2] لم یلد و لم یولد. (توحید/3). لیس کمثله شیء(شوری/11)
[3] نک: زن در آینه جلال و جمال، جوادی آملی، ص78.
www.islamquest.net
پرسش : آیا آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..." در شأن امام علی نازل شده است؟ اگر چنین باشد، استعمال صیغه جمع بر یک فرد چگونه توجیه پذیر است؟
چه این که آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..."، در شأن امام علی نازل شده باشد یا نشده باشد، هیچ تفاوتی در اولین مسلمان بودن وی نمی کند؛ زیرا به اجماع ثابت شده است اولین کسی که از میان زنان به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد، حضرت خدیجه همسر با وفا و گرامی آن حضرت است، و از میان مردان، -تمام عالمان شیعه و بسیاری از اهل سنت معتقدند- امام علی (ع) اولین کسی بود که دعوت پیامبر اسلام (ص) را لبیک گفت. از این جهت علی اولین کسی است که مصداق این آیه است و آیه بر او تطبیق داده می شود.
اما در باره اشکال کلمه جمع (السابقون) و اراده مفرد از آن باید گفت: این استعمال یعنی اطلاق صیغه جمع بر یک فرد یا دو فرد، چیز تازه ای نیست؛ زیرا چه در قرآن و چه در ادبیات عرب و غیر عرب، فراوان استعمال شده است که لفظ جمع می آورند و از آن یک فرد اراده می کنند که در پاسخ تفصیلی به تعدادی از آنها به عنوان نمونه اشاره می شود.
قبل از ورود در تفسیر آیه "وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ..."، و بیان شأن نزول آن، توجه به دو نکته اساسی ضروری است.
یک. بدون در نظر گرفتن این آیه و آیات دیگر، آیا امام علی (ع) اولین کسی بود که به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورد. به بیان دیگر آیا واقعیت تاریخی این مطلب را ثابت می کند که از میان مردان علی بن ابی طالب، اولین شخصی بود که به رسول خدا ایمان آورد؟!
دو. بر فرض این که آیه "السابقون الاولون..." در شأن فرد خاصی نازل نشده باشد، اما آیا از باب جری و تطبیق -نه از باب حصر سبب نزول- می توان آن را بر امام علی تطبیق داد؟ یا خیر!
نکته اول
بیمه، نوعى تعهّد و پیمان میان دو شخص حقیقى یا حقوقى است که به موجب آن یک طرف متعهّد مى گردد در ازاى پرداخت مبلغى از سوى طرف دیگر، در صورت وقوع حادثه، همۀ خسارت وارده بر او یا بخشى از آن را جبران نماید.
بیمه انواع مختلف دارد که از نظر اسلام، تمام اقسام آن با مراعات شرایط خاص خود، صحیح می باشند.
در فقه، به مواردی بر می خوریم که صورت عقد بیمه را داشته است، از جمله آنها می توان به مسئله «ضمان جریره»[1] اشاره کرد که این قرارداد در دوران جاهلیت وجود داشت و اسلام نیز آن را به رسمیت شناخت.
در حقیقت «عقد ضمان جریره» نوعی بیمه است، امّا در بُعد کوچک که هر یک از طرفین، تحت شرایطى، غرامت جرایم یکدیگر را بر عهده مى گیرند و در مقابل این تعهد، در شرایط خاصى، از یکدیگر ارث مىبرند.[2]
در دوران ما که زندگى صنعتى، سوانح و آسیب ها و آفات و خطرات و نگرانی هایى را در مشاغل تجارى، کارگرى و ... پدید آورده است، با توجه به قوانین و مقررات اسلامى، باید این نوع نگرانی ها برطرف شود و گاهى که بر اثر آتش سوزى مغازه و خانه، و یا کشتى تجارى تمامى اموال انسان از بین مىرود، با برنامه ریزى خاص خسارت او بر طرف گردد.
تعریف بیمه
بیمه، نوعى تعهّد و پیمان میان دو شخص حقیقى یا حقوقى است که به موجب آن یک طرف متعهّد مىگردد در ازاى پرداخت مبلغى از سوى طرف دیگر، در صورت وقوع یا بروز حادثه، خسارت وارده بر او یا بخشى از آن را جبران نماید.
متعهّد را «بیمهگر»، طرف تعهّد را «بیمه گذار» و وجه پرداختى از سوى طرف تعهّد به متعهّد را «حقّ بیمه» یا «وجه بیمه» گویند. [3]
بیمه انواع مختلف دارد؛ مانند بیمۀ عمر، بیمۀ بهداشت و درمان، بیمۀ حوادث، بیمۀ بیکارى و بیمۀ شخص ثالث و... که در احکام، تفاوتى میان انواع بیمه نیست.[4]
حکم شرعی بیمه
مراجع عظام تقلید در این باره می گویند: گرچه بیمه عقد مستقلى است اما مىتوان آن را در قالب عقود دیگر از قبیل صلح، اجرا نمود. این قرارداد از عقدهاى لازم به شمار مىرود و جز با رضایت طرفین قابل فسخ نیست.[5]
تمام اقسام بیمه با به کار بردن شرایط آن، صحیح است[6]، چه بیمۀ عمر باشد، یا بیمۀ کالاهاى تجارتى، یا عمارات یا کشتی ها و هواپیماها و یا بیمه کارمندان دولت یا مؤسسات، یا بیمۀ شهروندی و روستایی.[7]
شرایط بیمه
در بیمه، علاوه بر شرایطى که در سایر عقود مطرح است؛ از قبیل بلوغ، عقل، اختیار و غیر آنها، چند شرط دیگر معتبر است که عبارت اند از:
1. تعیین مورد بیمه؛ یعنی چه شخصی یا کالایی مورد بیمه قرار گرفته است.
2. مشخص کردن دو طرف عقد که اشخاص اند، یا مؤسسات و یا دولت.
3. تعیین مبلغى که باید پرداخت شود.
4. مشخص کردن اقساط و زمان پرداخت آن.
5. تعیین مدت بیمه.
6. مشخص کردن خطرهایى که موجب خسارت مىشود؛ مثل حریق، غرق، سرقت، وفات یا بیماری. البته مى توان کلیۀ مواردی را که موجب خسارت مىشود، به عنوان موارد خسارت قرار داد.[8]
عقد بیمه به چند صورت اجرا می شود.
یک. آن که بیمه گذار بگوید: به عهدۀ من فلان مقدار که در فلان زمان، و ماهى فلان مقدار بدهم، در مقابل آن؛ خسارتى که به مغازۀ من مثلًا از ناحیۀ آتش سوزی یا دزدى وارد شد، جبران نمایى و طرف مقابل نیز قبول کند.
دو. بیمه گر بگوید جبران خسارتى که به مؤسسه شما وارد مىشود؛ مثلًا از ناحیۀ آتش سوزی یا دزدى، بر عهدۀ من است، و در برابر آن؛ فلان مقدار به من بدهى.
لازم به ذکر است که تمام قیودى که قبلا ذکر شد، باید در هر دو صورت، معلوم شود.[9]
[1]. ضمان جریره، قراردادى است میان دو نفر تحت شروط خاصى، مبنى بر این که اگر هر یک از آنها به طور خطا مرتکب جنایتى شود طرف مقابل آن را جبران کند.
[2]. ر.ک: مطهرى، مرتضى، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج20، ص 383، قم - ایران، چاپ اول، بی تا.
[3]. هاشمى، سید محمود ، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج2، ص 213، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى ، قم، چاپ اول، 1426 ه ق.
[4]. خمینى، سید روح اللّٰه، مترجم: اسلامى، على، تحریر الوسیلة، ج4، ص 449 ، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ 21، 1425 ق.
[5]. توضیح المسائل (محشى - امام خمینى)، ج2، ص 893.
[6] البته، به شرطی که رعایت دیگر قوانین شرعی و کشوری در آن شده باشد.
[7]. همان،ص792، م 2866.
[8]. همان، ص 792.
[9]. همان، ص 793، م 2865.
www.islamquest.net
پرسش
«کبر» نزد عالمان اخلاق، عبارت است از: حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و بر این باور باشد که از دیگران برتر است. این خصیصه از بزرگ ترین صفات رذیله در انسان است.[1]
«متکبر» از ماده «تکبر» به دو معنا است: یکى از آن معانی ممدوح و پسندیده است که در مورد خداوند به کار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و صفات پسندیده فراوان است، و دیگرى نکوهیده و مذموم است که در مورد غیر خدا به کار مى رود، و آن حالتی که انسان خود را بالاتر و برتر از دیگری ببیند و بر این باور باشد که از دیگران برتر است. و صفاتى را که ندارند به خود نسبت دهند. اولی پسندیده است و دومی در وصف عموم مردم است.[2]
طبق تعریف ارائه شده از کبر و تکبر؛ تکبر صفتی از صفات خدا است؛ چون عظمت و کبریایی مختص ذات خداوند است، و هر بنده ای که تکبر کند در صفتی از صفات خدا با او به مقابله و منازعه برخاسته است. بنابر این، از آن جا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خدا است، این واژه به معناى ممدوحش تنها در باره او به کار مى رود، و هرگاه در غیر مورد او به کار رود به معناى مذموم است.[3]
در حدیثى از امام صادق(ع) نقل شده است: «کبریا و بزرگى رداى خداوند است و هر کس بر سر این ردا با او ستیزه و کشمکش کند، وى را در آتش سرنگون سازد».[4]
مفسران قرآن کریم عموماً صفت تکبر در خدا را به عظمت و کبریایی معنا کرده اند؛ زیرا که کبریایى و عظمت و جلال مخصوص ذات بى زوال خداوند است و بزرگ تر و بالاتر از آن است که بتواند کسى در مقابل او اظهار بزرگى و منیّت نماید.[5]
خداوند از آن جهت متکبر است که در نهایت کبریا، عظمت و بزرگى است، و هر پدیدهاى نسبت به ساحت او اظهار ذلت و خوارى مى نماید.[6]
خلاصه این که متکبر بودن خداوند به معنای عظمت و بزرگی است؛ خداوند متکبر است؛ یعنی بلند مرتبه است. اما در انسان وقتی گفته می شود فلان شخص متکبر است؛ یعنی خود را برتر و بالاتر از دیگران می بیند و این از صفات شیطانی و رذیله اخلاقی است؛ چرا که در تعالیم دینی آمده است، انسان مؤمن باید در برابر مؤمنان و همنوعان خود متواضع باشد، نه متکبر.
[1] نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، ج 1، ص 328، اسماعیلیان، قم، چاپ هفتم، 1386ش؛ نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص 216، رشیدی، تهران، بی تا.
[2] راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج 1، ص 696- 698، واژه «کبر».
[3] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 23، ص 554، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.
[4] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 83، ص 369، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَنْ عِنْدَهُ الْکِبْرِیَاءُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ کبه [أَکَبَّهُ] اللَّهُ فِی النَّارِ...».
[5] بانوى اصفهانى، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 12، ص 244، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش؛ مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 7، ص 295، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1424 ق؛ حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج 16، ص 281، کتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.
[6] انوار درخشان، ج 16، ص 281.
www.islamquest.net
حضرت یونس(ع) سالها در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه تلاش و کوشش نمود، تبلیغ و ارشادهایش در دل مردم مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ چون آنحضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آنکه مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آنجا هجرت نماید، این کار را کرد؛ زیرا یقین داشت که خداوند بر او تنگ نمیگیرد. خروج حضرت یونس(ع) از منطقه مأموریتش ترک اولى بود که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.
حضرت یونس بن متى(ع) سالها[1] در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه کوشش کرد، ارشادهایش در دل امتش مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ یکى ملیخا بود و دیگر روبیل، یکى عابد بود و دیگرى عالم؛[2] چون آنحضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آنکه مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آنجا هجرت نماید، این کار را کرد؛ چون تصوّر میکرد خداوند بر او تنگ نمیگیرد؛ مانعى ندارد که خروج حضرت یونس از منطقه مأموریتش ترک اولى باشد که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.[3]
بنابر این، از نظر اینکه یونس (ع) در باره قوم متمرد خود نفرین کرد و بدون کسب دستور از مقام کبریائى، از قوم خود اعراض نموده و هنگام اجراى عقوبت آنان را رها نمود و به سوى آنان باز نگشت، با اینکه تمرد نبوده، ولى یونس پیامبر آنرا در باره خود لغزش شناخت در مقام توبه و عذر خواهى بر آمد در صورتى که مقام پیامبران منزه از خطور لغزش است.[4]
شایان توجه است که «لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» در جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»، به معنای تنگ گرفتن است.
امام رضا(ع) «فَظَنَّ» را به «یقین» و «لَنْ نَقْدِرَ» را به «ضیق» و «تنگنا» معنا نموده است.[5] آنحضرت با استناد به قول خداوند متعال در آیه «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»؛[6] و چون پروردگارش او را بیازماید و روزىاش را بر او تنگ گیرد... . فرمود «قدر» در روزی در این آیه به معنای تنگی و مضیقه روزی است.
با توجه به این معنا، وجهی برای این توجیه باقی نمیماند که این جمله در مقام تمثیل باشد، چنانکه برخی از مفسران گفتهاند جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»
در مقام تمثیل است -و معنایش این است که رفتن یونس و جدایى او از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمىیابد و او مىتواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد- چون یونس مقامش بالاتر از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفر کردن از مولایش بگریزد؛ زیرا ساحت پیامبران منزه از چنین پندارها است، آنان به عصمت خدا معصوم از خطا هستند. بنابر این، آیه شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى.[7]
به هر حال، یونس یقین کرد که خداوند بر او تنگ نخواهد گرفت. او گمان مىکرد تمام رسالت خویش را در میان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترک اولایى در این زمینه نکرده، و اکنون که آنها را به حال خود رها کرده و بیرون مىرود چیزى بر او نیست، در حالىکه اولى این بود که بیش از این در میان آنها بماند و صبر و استقامت بخرج دهد، شاید بیدار شوند و به سوى خدا آیند. سرانجام برای همین ترک اولى خداوند او را در فشار و تنگنا قرار داد، نهنگ عظیمى او را بلعید.[8]
[1]. میبدی از عبد الله مسعود نقل میکند که حضرت یونس 33 ساله بود که به پیامبری مبعوث شد و 33 قومش را دعوت کرد، در این مدت جز دو مرد کسی دیگر به وى ایمان نیاورد. میبدی، رشیدالدین احمد بن ابى سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 6، ص 299، امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، 1371ش.
[2]. طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 232، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، 1378ش.
[3]. ثقفى تهرانى، محمد، تفسیر روان جاوید، ج3، ص 572- 573، برهان، تهران، 1398 ق.
[4]. حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج11، ص 93- 94 کتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.
[5]. «قَالَ الرِّضَا (ع) ذَاکَ یُونُسُ بْنُ مَتَّى ع ذَهَبَ مُغاضِباً لِقَوْمِهِ فَظَنَّ بِمَعْنَى اسْتَیْقَنَ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ أَنْ لَنْ نُضَیِّقَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ وَ مِنْهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ أَیْ ضَیَّقَ وَ قَتَر»؛ امام رضا (ع) فرمود: ذا النّون یونس بن متى بود که از روى غضب از قوم خود روى پنهان نمود، و یقین نمود که ما رزق او را در هر مکان و محلّ که باشد مضیق نخواهیم کرد. لفظ ظنّ اینجا به معناى استیقن است و از اینجا است قول خداى عزّ و جلّ «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»، یعنى رزق او را مضیّق و مقتر گردانید.
[6]. فجر، 16.
[7]. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 14، ص 314، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[8]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۸۵، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.
www.islamquest.net