ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : من اول اعمالم را خوب و اصلاح میکنم، بعد نماز میخوانم. نماز خواندن همراه با اعمال زشت فایدهای ندارد. اگر بعد از غیبت تا چهل روز نماز قبول نمیشود پس تا چهل روز نمیخوانیم. من از اسلام زده شدهام چون میبینم کسانی که ادعای اسلام میکنن (مثلا بعضی روحانیون)، کارهای خیلی بدی انجام میدهند.
پاسخ: چگونه و طبق کدام برنامه خود را اصلاح میکنید؟! اگر فرمودند غیبت سبب مقبول نشدن نماز میشود، یعنی غیبت نکنید و اگر کردید، حلیت بگیرید و توبه کنید، تا نمازتان مقبول شود، نه این که نماز نخوانید. چه کسی گفته نماز شما، پس از آن که چهل روز عمداً ترک کردید، حالا مقبول است؟!
مهمتر از این که ابتدا نماز میخوانید یا بعداً میخوانید، این است که دقت کنید: اولاً هیچ گاه برای فرار و توجیه رفتارها، از خودتان دین نسازید؛ چرا که بدون تردید گناه این کار بسیار عظیمتر و انحرافش بسیار عمیقتر و دور شدنش از صراط مستقیم، بسیار بعیدتر از گناهی که مرتکب شدید میباشد – و ثانیاً هیچ گاه توجیه نکنید. فرض بگیریم که (بلا نسبت) کسی از یک سو دوست دارد که موحد، مسلمان و اهل نماز باشد و از سوی دیگر بسیار تنبل و کاهل نماز است؛ اگر این شخص متوجه خطا، قصور و تقصیر خود باشد، چه بسا آگاه شده، تنبه پیدا کند و برگردد، اما اگر دست به توجیه، دینسازی، مقصر کردن دیگران و ... بزند، هیچ گاه اصلاح نشده و هرگز بر نمیگردد.
الف – اگر توحید، معاد، نبوت و قرآن را قبول و باور دارید، لحظهای با خود بیاندیشید که آیا طریق هدایت را خدا باید تبیین و ابلاغ کند، یا آن که من از طرف خودم، برای خودم، راه ترسیم کنم و به او ابلاغ کنم؟!
بدیهی است که به خود پاسخ میدهید: «نه من کارهای هستم و چیزی میدانم و نه دیگران، پس این خداست که باید هدایت نماید و طریق بندگی، رشد، کمال و قرب را به من بیاموزد.»
پس به جدیت و شدت، باید از هر گونه «به جای سازی»، آن هم در دین خدا، اجتناب نمود.
ب – بندگی و عبادت خداوند متعال، در اطاعت از او و رسولش صلوات الله علیه و آله (کتاب و سنّت) محقق و متجلی میگردد، پس هر کس و به هر بهانه و توجیهی که اطاعت نکند، در واقع گردنکشی و استکبار کرده است؛ و این طریق ابلیس لعین است که از حسادت و دشمنی، سعی دارد به بندگان خدا نیز القا کرده و بیاموزد.
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ » (الأنفال، 20)
ترجمه: اى کسانى که ایمان آوردهاید، خدا و فرستاده او را فرمان برید و از او روى برنتابید در حالى که [سخنان او را] مىشنوید.
ج – خداوند متعال توسط رسولش فرمود که برای یاد من و دچار نشدن به غفلت و فراموشی از من، نماز بخوانید « وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی / طه، 14»، حال فرض کنید که یکی بگوید: «خیر، من هر گاه که از غفلت رهایی یافتم و یاد خدا بر من غلبه کرد، نماز میخوانم!»
خداوند متعال توسط رسولش فرمود که برای اصلاح دنیا و آخرت خود اقامه نماز کنید، چرا که نماز از ناپاکیها و بدیها باز میدارد « إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ / العنکبوت، 45»، حال فرض کنید که یکی بگوید: «خیر، من هر موقع که از فحشا و منکر دور شدم و اصلاح شدم، نماز میخوانم!»
درست مانند این است که به کسی بگویند: «برای این که اهل علم و دانشمند شوی، درس بخوان»، او بگوید: «خیر، هر وقت دانشمند شدم، درس میخوانم!» - یا بگویند: «برای بهبود این دارو را مصرف کن»، او بگوید: «خیر، هر گاه بهبود یافتم مصرف خواهم کرد!»
توجه به خود:
انسان اگر اندکی به خود و اینگونه نظرات و مواضعاش دقت کند، به خوبی متوجه میشود که همه توجیه و فریب خود است، که البته شیطان نیز از همین راه وارد میشود، نظراتش را برایش قشنگ جلوه میدهد و وسوسه میکند تا بیشتر در این گرداب فرو رود.
به همین سؤالی که ارسال نمودید دقت کنید؛ در ابتدا مرقوم نمودید که «من اول خود را اصلاح میکنم و بعد نماز میخوانم!» و در انتها مرقوم نمودید که «من از اسلام زده شدهام!» [و البته دلیلی هم در توجیه آوردهاید که ذکر خواهد شد]. اما دقت کنید که اگر قصد و اراده اصلاح خود و سپس اقامه نماز دارید، پس از اسلام زده نشدهاید؛ و اگر از اسلام زده شدهاید، پس فرمول اول اصلاح و بعد نماز برای چیست؟!
زدگی از اسلام و بهانهها:
اگر دقت کنیم، این نیز یک توجیه است. از خود بپرسید که آیا خداوند متعال، پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را الگوی ما قرار داده است، یا فلان روحانی را که بد عمل میکند؟! فرمود:
« لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا » (الأحزاب، 21)
ترجمه: قطعا براى شما در رفتار رسول خدا مایه اقتدا و سرمشق زندگى است براى کسى که به خدا و روز واپسین امید (قلبى و عملى) دارد و خدا را بسیار یاد مىکند.
پس نه تنها نفرمود که هر کس لباس روحانیت به تن کرد، الگوی شما در اسلام است، بلکه فرمود: لباس حق را به باطل مپوشانید:
« وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ » (البقره، 42)
ترجمه: و حق را با باطل در نیامیزید (حق را با باطل پوشش ندهید)، و حقیقت را - با اینکه مىدانید [و مىشناسید] - کتمان نکنید.
نکته:
هر گاه خواستید ببینید که آن چه در نظر شماست حق است یا باطل، با عقل و قرآن کریم و سنت نبوی صلوات الله علیه و آله، انطباق دهید؛ و هر گاه خواستید بدانید که آیا واقعاً نظر شما (اگر چه غلط، اما فعلاً) چنین است، یا توجیه میباشد، ببینید که در موارد مشابه چه مواضعی دارید؟
به عنوان مثال: معلم خطاکار بسیار داریم، آیا علم را کنار میگذارید؟ - پزشک خطاکار نیز بسیار داریم، آیا سلامتی و درمان را کنار میگذارید؟ - کتاب یا پیامهای باطل و منحرف کننده بسیار داریم، آیا به طور کلی مطالعهی کتاب و نوشتارهای مندرج در فضای مجازی را نیز کنار میگذارید ...؟ یا فقط به اسلام که رسید، میگویید: «چون برخی از روحانیون کار بد میکنند، من از اسلام زده شدهام؟!» و البته مراقب القائات ضد تبلیغی و شانتاژهای دشمنان نیز باشید.
تذکرات:
یک – هیچ گاه مقابل خدا گردنکشی (استکبار) نکنیم و یادمان نرود که ما بنده و او معبود هستیم، نه بالعکس! و هیچ گاه برای خدا خط نشان نکشیم و هیچ گاه سعی نکنیم که به خدا و رسولش و اهل بیت علیهم السلام، چیزی یاد دهیم!
ادامه مطلب ...
پرسش : یکی از همکلاسیها که به فمینیسم گرایش دارد، سوالی طرح کرد که واقعا جوابی برایش نداشتم. خدا زن و مرد را با تفاوتهایی خلق کرده، جنس زن ظریف و با احساسات پررنگتر و لطیفتر و از نظر جسمانی و دفاع از حق خود ضعیفتر. جنس مرد از نظر جسمانی قویتر و قدرتش به مسائل اداری و اجرایی و عملی بیشتر ... .
پاسخ: حالا این دوست شما چه میتواند بکند؟ میخواهد با گرایشات فمینستیاش، خالق را عوض کند و یا نظام خلقت و مخلوق را؟!
سؤال خوب است، بحث از چرایی تفاوتها در نظام خلقت است، اما هیچ ربطی به "فمینیسم" ندارد! پس اگر تمام جهان نیز فمینیست شوند، هیچ تغییری در نظام خلقت، به ویژه خلقت زن و مرد ایجاد نمیشود.
باور بفرمایید که اگر از دوست خود بپرسید: «حالا فمینیسم یعنی چه و چه میگوید؟»، به هیچ وجه چیزی نمیداند؛ چنان که نمیداند شعارهای فمینیستی، درباره حقوق زنان در برابر مردان است، نه خلقت آنها.
بپرسید: «اصلا مانیفست فمینیسم را خواندهای؟» - بپرسید: «سیمون دوبوار کیست؟ زن است یا مرد؟» - بپرسید: «چه فرقی بین فمینیسم در غرب و شرق وجود دارد» - بپرسید: «تفاوت دفاع از حقوق زنان با فمینیسم چیست؟» ... وقتی دیدید که هیچ نمیداند، بفرمایید: «فمینیسم یا هر ایسم دیگری، مدل مو، یا لباس، یا مدالیومی که به سینه آویزان شود نیست؛ لذا خود را بیجهت به آنها نسبت ندهید، شما انسان هستید و بنده پروردگار، نه بندهی این اسمها و ایسمها».
تفاوتها در خلقت:
خداوند سبحان، عالَم هستی را بر اساس علم و حکمت خود آفریده است، لذا هیچ دو موجودی که در یک گروه قرار دارند نیز مساوی و عین هم نیستند، چه رسد به این که تمامی مخلوقات یک شکل و مساوی باشند. خُب اگر مرد عین زن باشد و زن عین مرد باشد که دیگر "زن و مرد" معنا و مفهومی ندارد. اگر روح عین جسم باشد و جسم عین روح باشد که دیگر "روح و جسم" معنا و مفهومی ندارد.
پس هر موجودی، در جایگاهی خاص و برای ایفای نقش و اثری خاص آفریده است و به همان تناسب، از ویژگیها، امکانات و شرایط لازم برخوردار شده است.
به هم ریختن سیستم (پازل خلقت):
اگر انسان در تخیل خود هوس کند که به آسمانهای غیر مادی رود، گله میکند که چرا خدا تبغیض قایل شد، ملائک میتوانند بروند و انسان نمیتواند – همینطور است اگر انسان بخواهد که در دعوا به طرف مقابل شاخ بزند! گله میکند که چرا گاو شاخ دارد و انسان ندارد...؟! اما نه فرشته را برای انسان شدن آفریدهاند و نه انسان را برای فرشته یا گاو شدن. زن را نیز برای مرد شدن و مرد را برای زن شدن نیافریده است که گله شود چرا از هر حیث مثل هم نیستند؟
انسان، به حسب اندک اراده و اختیاری که دارد و به سبب غلبهی نفس، خیال و نیز وسوسههای شیاطین درونی و برونی، سیستم و نظم "رفتاری" را بر هم میزند و چون نمیتواند نظام خلقت را تغییر دهد، و تغییرات مطلوبش نیز سازگار با این نظام نمیباشد، داد و بیداد میکند که چرا خدا اینگونه آفرید؟ مانند این است که بگویند: "چرا خدا خورشید را به گونهای آفریده که ما نمیتوانیم مثل دریا، در آن شنا و غواصی کنیم؟"
مرد و زن:
مرد برای ایفای نقش خود و زن برای ایفای نقش خود آفریده شدهاند؛ پس هر گاه مرد بخواهد که نقش زن را ایفا کند، گلهمند میشود که چرا خداوند متعال ویژگیهای زنانه به او نداده است؟ و هر گاه زن بخواهد نقش مرد را ایفا نماید، گلهمند میشود که چرا خدا ویژگیهای مرد را به او نداده است.
قرار نیست که "مرد" باردار شود، سپس فرزند به دنیا آورد، او را شیر دهد و تربیت کند؛ پس هیچ یک از ویژگیهای لازم برای انجام این امور، به روانش داده شده و نه به جسمش؛ و قرار نیست که زن مدیریت "خانه" که زیر ساخت اولین و مهمترین "نهاد اجتماعی" است را رها کند و به مدیریت "کارخانه و کارگاه" اشتغال یابد. مگر کاشیسازی با انسانسازی برابر است؟!
دو قطب مقابل یا مکمل؟
نگاههای "فمینیستی"، مانند نگاههای مخرب سیاسی، به جای آن که وحدت و تکامل را برنامهریزی کنند، سعی در تجزیه جامعه و قرار دادن آنها مقابل یک دیگر مینمایند. چنان که به زن میگفتند" «جنس مخالف». یعنی اصل را مرد فرض گرفته بودند و زن را جنس مخالف آن قلمداد میکردند.
در حالی که خداوند متعال، زن و مرد را که هر دو انسان هستند و در صفات و ویژگیهای انسانی و روحی دقیقاً مثل هم هستند، دو جنس مکمل یک دیگر قرار داد.
تجلی خدا:
انسان [چه مرد و چه زن] تجلی خداوند متعال است. چنین نیست که لطافت و نرمخویی یک ضعف و نقص باشد، و متقابلاً شدت و قوت استخوانبندی یک قوت و امتیاز باشد ... .
علیم، حکیم، قادر، قوی، لطیف، جمیل، رئوف و رحیم، همه و همه اسماء خداوند متعال هستند که در مخلوقاتش به حسب حکمت و نیز ظرفیت مخلوق، تجلی یافته است.
هم مرد علیم و حکیم است و هم زن – هم زن لطیف و رئوف است و هم مرد – هم مرد قوی و قدرتمند است و هم زن ...؛ منتهی چگونگی ظهور و بروز در هر کدام به تناسب نوع خلقت و جایگاه و تکلیفشان در کارگاه هستی، متفاوت است و ملاک سنجش نیز قطر دور بازو نیست.
ضعف و قوت:
سنجش ضعف و قوت با معیار و محک زور بازو، یک سنجش حیوانی، و البته آن هم ظاهری است.
در سنجش حیوانی، به حسب ظاهر، فیل بسیار قویتر از مورچه میباشد، و البته مورچه میتواند تا دویست برابر وزن خود را بلند کرده و مسافت طولانی را طی کند، که فیل نمیتواند، و در میان حیوانات، بدن انسان (که به لحاظ جسمی حیوانی میباشد)، از ضعیفترینهاست، ولی میتواند بر تمام عالم ماده و حتی معنا مسلط شود.
انسان با همین جسم ضعیفاش [اگر در اختیار روح قدرتمند و عقلش باشد]، میتواند از تمامی فرشتگان نیز سبقت گرفته و به مقام خلیفة اللهی برسد – هم چنین [اگر عقل و روحش اسیر نفس حیوانیاش گردد]، میتواند از تمامی حیوانات سبقت گرفته و "کالانعام بلهم اضل – مانند حیوان، بلکه پستتر" گردد. حال کدامیک قدرت بیشتری دارند؟ کرگردن – فیل – بوفالو – نهنگ – پلنگ ... یا انسان؟
پس اگر فمینیسم یا هر ایسم دیگری، انسان را حیوان میبیند و قدرت انسان را در استحکام استخوانها یا کلفتی گردن و بازوان میبینند، خیلی سطحینگر و عقب افتاده هستند. زن و مرد، شیرها یا گوزنهای نر و ماده نیستند، بلکه انسان هستند.
قدرت زن و مرد:
اگر چه به لحاظ ظاهر فیزیک، قوت و قدرت بدن مرد بیشتر است، اما علم و تجربه ثابت کرده که صبر، مقاومت و استقامت زن، در برابر درد، سختی، بیماری و ...، به مراتب بیشتر از مرد است، حال کدام نیرومندتر هستند؟ این مثالها درست نیست، اما اگر از نگاه آنها نیز بنگریم، «مرد حتی یک روز هم نمیتواند به صورت مداوم، فرزندش را در آغوش داشته باشد، اما زن بیش از نه ماه در شکم حمل میکند».
بدیهی است که چنین نیرو و استقامتی (حتی در امور ظاهری)، بیش از آن که به استخوان محکم و بازوی کلفت نیاز داشته باشد، به یک روح لطیف که مظهر لطف و محبت الهی باشد، نیاز دارد.
اگر شدت تجلی رأفت، جود، کرم ... و بالاخره عشق و محبت الهی نباشد که حتی یک روز تحمل همسر و فرزند نیز طاقتفرسا میباشد. آیا اینها قدرت نیست و قدرت فقط در زور بازو، عضلات و استخوانهاست؟ این چه نگاه غلطی به انسان و نیروهای اوست؟!
امتیاز:
اگر خداوند متعال "همسرداری و فرزندداری" زن را به مثابهی "جهاد و جنگ" مرد قرار داد، امتیاز ویژه نداده است، بلکه حقیقتاً سختی و نیز اهمیت و آثار این دو، با یک دیگر برابر است. چنان که "جنگ "، از اقسام "جهاد" بر شمرده شده، اما مبارزه با نفس "جهاد اکبر" بیان شده است، چرا که به مراتب دشوارتر است، و البته مهمتر و مؤثرتر.
www.x-shobhe.com
پرسش : وقتی جامعهﺍﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻏﻢ ﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﻭﺭﺍﺀﺍﻟﻄﺒﯿﻌﻪ ﻭ دستی ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﯿﺐ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮ میشوﺩ . ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾد: «ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻣﺎﺩﯼ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺩﺭ ﺭﻓﺎﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﺬﻫﺐ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺧﺖ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺴﺖ. ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪ».
پاسخ: صرف نظر از شعارهای هدفدار، اگر بخواهیم منطقی بررسی نماییم، هیچ کدام از این حرفها خطای محض نیست، هم چنان که هیچ کدام مطلق نیست، مضافاً بر این که هیچ کدام جدید نیست.
برای جوامع عقبافتادهی فرهنگی، ملتهای به استثمار کشیده شده و مردمان ساده و بیبصیرت، همه چیز "خارجی"اش خوب است، حال خواه شورت و پیراهن زیر باشد، خواه یک نظریه فلسفی، جامعه شناختی یا ... . لذا همان گونه که اگر یک پیراهن، با پارچه و دوخت عالی را به نام ایرانی به آنها دهند، دهن کج میکنند، اما به نام خارجی دهند، چند برابر قیمت میخرند؛ وقتی به آنان گفته شود که در قرآن و حدیث فلان مطلب آمده، اگر با دهن کجی نگاه نکنند، دست کم با دیدهی تردید مینگرند؛ اما اگر همان مطلب را به اسم یک خارجی به آنها دهند، با چشمان گرد شده، گوشهای تیز شده، تفاخر در تکرار آن و ... برخورد میکنند.
الف – خداوند علیم و حکیم که خالق عالم هستی و انسانهاست، در قرآن کریم، این حالات گوناگون انسان را بیان و تشریح نموده است.
*- از یک سو فرموده که به طور کلی:
« إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا - حقّا که انسان به غایت حریص و کم طاقت آفریده شده»
« إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا - چون او را ضرر و آسیب رسد سخت بىتابىکننده است»
« وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا - و چون خیرى بدو رسد سخت بخیل و نابخشنده است»
« إِلَّا الْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ... – به غیر از نمازگذاران * همان کسانى که بر نمازشان پایدارى مىکنند.» (المعارج، 19 تا 23)
*- از سوی دیگر میفرماید که انسان هر گاه خود را بینیاز ببیند، طغیان میکند (نه این که بینیاز شود، چون هیچ کس بینیاز نمیشود]، چه که رفاه زدگی و احساس غنا، سبب میشود تا دین و ایمان رخت بربندد – پس سخن راسل کشف جدیدی نیست:
«کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» حقّاً که انسان سرکشى مىکند * همین که خود را بىنیاز پندارد (ببیند). (العلق، 6 و 7)
*- و از سوی دیگر به نقطهی مقابلش نیز تصریح شده که "فقر، ایمان را میزداید".
ب – از مجموع این آیات و روایات فهمیده میشود که چون انسان ذاتاً فقیر، کم ظرفیت و بیجنبه است، در مواجه با حالات گوناگون، متزلزل میگردد؛ حال خواه فقر باشد یا ثروت. منتهی تأکید شده که « إِلَّا الْمُصَلِّینَ »، یعنی به غیر آنان که به خدای غنی و قیوم "وصل" شدهاند، و البته «صلوة = نماز»، همان وصل است.
*- پس این که اگر مردم رفاهزده شوند، دین و ایمانشان به باد میرود، سخن ناصوابی نیست، اگر چه مطلق نیز نمیباشد؛ برخی با ثروت در ایمان قویتر میشوند و برخی دیگر با فقر، ایمانشان متزلزل میگردد و یا بالعکش. اما برای قطرهای که وصل به اقیانونس بیکران شده است، هیچ یک از این دو حالت، سبب دگرگونی در شخصیت و ایمانشان نمیگردد.
ایمان به غیب:
در اسلام عزیز و غنی، هیچ امری وجود ندارد که در میان تمامی انسانها عمومیت نداشته باشد، چرا که کتاب خلقت است، یا به تعبیر دیگری، تئوریزهی نظام خلقت است، از این رو تمامی معارف و قوانین آن نیز منطبق با نظام خلقت و "عقل و فطرت" بشری میباشد.
اگر فرمود: «ضرورت جهانبینی و ایدئولوژی»، در همگان وجود دارد – اگر فرمود: باور مبدأ و معاد، در همگان وجود دارد – اگر سخن از پرستش و بندگی آورد، عمومی است – اگر از «حبّ و بغض» گفت: آن نیز در همگان هست – اگر از دین، رسول، کتاب، وحی و امام گفت، آن نیز اعتقادی همگانی است – توکل و توسل و دعا نیز عمومیت دارد ...؛ و البته تفاوت در مصادیق "حق و باطل" یا "حقیقی و کاذب" آنها میباشد.
«ایمان به غیبت» نیز از همینطور است؛ احدی نیست که ایمان به غیبت نداشت باشد، منتهی گاه مراتب و موضوع آن فرق دارد و گاه "حق و باطل" آن در مصادیق متفاوت میشود. به عنوان مثال:
*- نگاه به آینده [که در تمامی انسانها عمومیت دارد]، نگاه به غیب است؛
*- امید به آینده [که انگیزهی هر حرکتی است]، امید به دست غیب است؛
*- انتظار نتیجه [که علت انجام هر کاری میباشد]، انتظار مشهود شدن غیب است؛
*- حتی اعتقاد به شانس [که در نظام علیّ و معلولی، جایگاه عقلی و علمی ندارد]، ایمان به غیب است.
●- وقتی گرما و خشکسالی بیاید، همگان [از مؤمن و کافر] روی به آسمان دارند تا شاید بادی بوزد، ابر پرباری را بیاورد و دما مناسب گردد و باران ببارد. اینها همه ایمان و انتظار از "غیب" است.
●- وقتی سرما مستولی شود، زندگی فلج گردد، شهرها زیر برف فرو رفته و همه چیز یخ ببندد، باز هم همه نگاه به آسمان دارند که شاید بادی بوزد، ابرها کنار بروند، تابش خورشید بر حرارت بیافزاید و برفها را آب کند. یعنی ایمان و انتظار از غیب.
●- وقتی جامعه با مدیریت سوء دچار بحران شود، نظم عمومی، امنیت همه جانبه، شرایط اقتصادی و ...، همه دچار چالش شود، مردم آن جامعه [چه مؤمن و چه کافر]، امید و انتظار دارند تا مدیری که اکنون نیست (یا خودش در غیب است و یا مدیریتش)، چه او را بشناسند و چه نشناسند، بیاید و اوضاع را سامان بخشد.
●- وقتی مستکبران، حاکمان سرزمینها شدند و ظلم و ستم بر جوامع بشری پنجه انداخت، همگان امید دارند و منتظرند، تا یکی بیاید و آنها را نجات دهد. یعنی اعتقاد به یک منجی، که اکنون در غیب است.
●- ...
پس همگان، ایمان به غیب دارند؛ همگان منتظر نجاتی هستند که حتماً توسط منجی صورت میگیرد و این حالات، گرایشات، کششها، باورها، امیدها و انتظارات، اختصاصی به فقر، ثروت، و یا ایمان، کفر و ... ندارد، بلکه در میان تمامی مردمان عالم وجود دارد؛ منتهی خداوند خالق، علیم، حکیم و هادی، به واسطه "عقل و وحی"، انسان را دعوت و هدایت میکند که برای این باورها، امیدها و انتظارهای خود، مصادیق کاذب نسازد.
دعوت و هدایت میکند که نگوید: إله و ربّ من ابرقدرتها و طاغوتها و فراعنهی بزرگ و کوچک هستند – نگوید: "غیب نجات بخش" لیبرال دموکراسی و منجی عالم بشریت، امریکاست.
دین، مذهب و برتراند راسل:
اگر چه برتراند راسل نه تنها از اسلام چیزی نمیدانست، بلکه از دین و مذهب نیز به جز "کلیسا" و آن هم کلیسای دیکتاتور و جاهل آن دوران را نشناخته بود، اما نکته اینجاست که قدری تعقل و تفکر نیز ننموده است تا بفهمد، دین اختصاصی به انبیای الهی ندارد و مذهب نیز تنها کاتولیک، پروتستان، شیعه یا سنی نیست، بلکه دین و مذهب نیز فطری است و در میان همگان عمومیت دارد.
راسل خودش هم دین و مذهب دارد، منتهی دین و مذهب بدلی و باطل، که سبب لجاجتش با دین و مذهب حق گردیده است. نوع نگاه برتراند راسل به جهان هستی (جهان بینیاش)، خودش نوعی دین در بُعد نظری اوست و باید و نبایدهایش (احکام) نیز نوعی شریعت است، منتهی باطل.
مذهب، یعنی راه و روش. پس فقط به دنبال نان رفتن، فقط به دنبال پرواربندی انسان رفتن، فقط به دنبال ارضای غریزهی جنسی رفتن و ... نیز خودش نوعی مذهب است، منتهی مذهب و راه حیوانی، که دون شأن انسان است و سبب حبس او، استعدادها و کمالاتش در زندان بدن حیوانیاش میگردد.
کفار، از هر قشری، در هر زمانی، بندهی هر إله و معبودی، پیرو هر مکتب و ایسمی و تابع هر امامی که باشند، همان خودش دین و مذهب آنهاست. لذا فرمود به آنها بگو: « قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ... * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ » (الکافرون).
*** - و مهم اینجاست که همگان میدانند «دین واقعی باید الهی باشد» - «غیبت حقیقی، الهی است» و منجی نیز باید الهی باشد، لذا تا اسم دین یا غیب یا منجی به میان میآید، توجهات معطوف دین خدایی، غیب الهی، منجی الهی میگردد؛ و بدلسازان این حقایق را بر نمیبابند.
www.x-shobhe.com
پینوشت : برتراند راسل (Bertrand Arthur William Russell) فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی است که در قرن بیستم می زیسته است
پرسش : اگر ساق پای زنی بیرون باشد اسلام نابود میشود، اما اگر پیرزنی دست در سطل آشغال کند اسلام آخ هم نمیگوید . اگر جوانی به جلسات قرآنی نرود آژیر خطر اسلام بلند میشود، اما صدایش با نداشتن جهزیه دختره پایین شهر در نمیآید.
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): وقتی پیرزنی دست بر زباله میبرد، آه از نهاد شکمسیران باید درآید؛ و وقتی دختری در پایین شهری جهیزیه ندارد، باید آه از مرفهین بیدرد درآید. اما آنها همیشه ظلم میکنند و بعد انگشت اتهام را به سوی اسلام و مسلمین میگیرند!
وقتی اسلام ناشناس در مورد اسلام سخن بگوید و آن را تعریف کند، از این بهتر در نمیآید، به ویژه اگر به جهل و نادانیاش، بغض و کینه نیز اضافه شده باشد، و بالاخص اگر به هر دلیلی، خود را موظف به ضد تبلیغ علیه اسلام بداند و یا به آن مأمور باشد.
اسلام، عزیز است و عزیز یعنی نفوذ ناپذیر؛ چرا که اسلام یعنی جهانبینی درست و منطبق با حقایق عالم هستی در بُعد نظری (اعتقادی) و بایدها و نبایدهای منطبق با نظام هستی و انسان، در بُعد عملی.
*- پس اسلام نه با پای زنی که این آقایان عطش بیرون افتادنش را دارند نابود میشود، و نه با دست بردن پیرزنی به سطل زباله – در هر دو حال اسلام با غنا و صلابت، سر جایش خودش هست و با این شعارها نیز نابود نمیشود. اگر قرار بود اسلام با این ترفندهای سفیهانه یا حتی شیطنتهای زیرکانه و جنایات وحشیانه نابود شود، تا کنون چیزی از آن باقی نمانده بود.
« یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ » (التوبة، 32)
ترجمه: مىخواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا نور خود را کامل کند، هر چند کافران را خوش نیاید.
پس اصلاً دلشان را خوش نکنند که بالاخره با چیزی و یا با این حرفها، اسلام نابود میشود و به خود وعده خالی ندهند، اگر چه هم فساد و فحشا و هم ظلم و فقر، همه از بیدینی میباشد.
*- اما جهل، نادانی، کینه، بغض، انحراف، شیطانپرستی، تقلید کور از فرمایشات دشمنان اسلام و ...، دنیا و آخرت فرد و جامعه را به نابودی میکشاند.
تردیدی نیست که بالاخره انسان و جامعه، یا تسلیم خداوند سبحان میشوند و یا تسلیم خدایان کاذب و ساختگی؛ [خواه خدایان درونی و هواهای نفسانی باشد و خواه خدایان بیرونی و مظاهر کفر و استکبار].
*- در اسلام عزیز، هر مسئلهای جایگاه، نقش و احکام خودش را دارد و البته هر مجموعهی فکری و قانونی دیگری نیز باید همینطور باشد. فرض کنید وقتی در مورد نظم شهری سخن میگویید؛ از نابسامانی ساخت و ساز و یا ترافیک میگویید، یکی بگوید: عجب؟! نظم شهری با ساخت و ساز بیرویه و بیبرنامه به هم میریزد، اما با سوختن اُملت یک پیرزنی که دچار اختلال حواس شده بود، به هم نمیریزد؟!
*- چه ضرورتی دارد که به جای عقل و منطق و شعور، مسائل را با آهنگی احساسی و ژورنالیستی در مقابل یک دیگر قرار دهند تا حتماً علیه اسلام چیزی گفته باشند، هر چند بیمنطق و سخیف؟ از این روشهای غلط، چه انگیزه و هدفی به جز ضد تبلیغ دنبال میشود؟!
*- احکام حجاب، محرم و نامحرم، نظم روابط انسانها با یک دیگر و... جایگاه خودش را دارد و احکام مربوط به اقتصاد، درآمد، توزیع و ...، احکام خودش را دارد و احکام مربوط به اخلاق، تعاون، حقوق دیگران، ضرورت رسیدگی به قشر ضعیف و ... نیز احکام خودش را دارد و اگر مردمان این احکام را رعایت کنند، نه فسق و فساد و فحشا باقی میماند، نه ظلم و جور و جنایت و تجاوز، و نه فقر.
*- مگر این دو مسئله "علت و معلول و یا لازم و ملزوم یک دیگرند؟" اگر چنین باشد، پس لازم میآید در جوامعی که نه تنها ساق پای زنان، بلکه خیلی از اعضای دیگرشان نیز بیرون است، دیگر هیچ پیرزن یا پیرمردِ دست در زبالهای وجود نداشته باشد.
عقل و منطق:
برخورداری از عقل و منطق و به کارگیری این نعمت خداداد، هم از داشتن حجاب مهمتر است و هم از داشتن ثروت و رفاه، و حتی از داشتن "علم" نیز بهتر و ارزشمندتر است؛ وقتی نیروی عقل به کار گرفته نشود، نه تنها دین نیز به باد میرود، بلکه حبّ و بغضها و تعصبات جاهلانه جایگزین میگردد.
پس، انسانی که عاقل است، حتی اگر مخالف چیزی باشد و بخواهد آن را نقد کند و یا حتی با آن خصومت ورزد و علیهاش ضد تبلیغ نماید نیز حکیمانه سخن میگوید.
خداوند علیم و حکیم میفرماید:
« وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ * وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ »
[در قیامت مشهود میشود که "محسنین" کسانی بودند دارای ویژگیهای خاص، از جمله] و در سحرگاهان [از خدا] طلب آمرزش مىکردند. *و در اموالشان براى سائل و محروم حقّى [معیّن] بود.
« وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ » (البقره، 195)
ترجمه: و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید، و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست مىدارد.
علی حکیم، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
« لاتَسْتَح مِنْ اِعْطاءِ الْقَلیلِ فَاِنَّ الْحِرْمانَ اَقَـلُّ مِنْـه » (نهج البلاغه، انصاریان، حکمت 67)
ترجمه: از عطاى اندک حیا مکن، که نومید کردن کمتر از آن است. (از بخشش ولو کم، خجالت نکش که محروم کردن [سائل و نیازمند] از آن بیبهاتر است).
نگاه جاهل نادان:
اما انسان جاهل (بیخرد) – انسان نادان (ناآگاه) و انسان مغرض، در مورد دو مقولهی «حجاب» و «فقر» به گونهای سخن میگوید که گویا علت فقر در برخی افراد یا اقشار، حیا و عفت دختران و زنان یک جامعه میباشد و لابد اگر آنان اعضا و اندام خود را در کوچه و خیابان به نمایش عمومی و رایگان بگذارند، دیگر فقر ریشه کن شده و هیچ پیرزنی دست در سطل زباله نمیبرد!
حالا این شخص، با این سطح از دانش و بینش، بحث از اسلام، احیا و یا نابودی اسلام، حجاب، فقر و ... مینماید! خُب چه باید گفت؟!
حدیث:
*- پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله: «لا فقرَ اَشدُّ مِنَ الجَهلِ، لا مالَ اَعودُ مِن العَقلِ»؛ (کافی، ج 1، ص 26)
ترجمه: هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی (دارایی) سودمندتر از عقل نیست.
*- امیرالمؤمنین علیه السلام: «لا غِنَی کالعَقلِ، و لا فَقرَ کالجَهلِ، و لا میراثَ کالاَدَب و لا ظَهیرَ کالمُشاوَرَه»؛ (نهج البلاغه، ص 478)
ترجمه: هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود.
*- امیرالمؤمنین علیه السلام: «الْعَفافُ زینَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّکْرُ زینَةُ الْغِنى» (نهج البلاغه، انصاریان، حکمت 68)
*- امیرالمؤمنین علیه السلام: پاکدامنى زینت تهیدستى ، و شکر زینت توانگرى است.
(شکر یعنی: شناخت منعم، نعمت، دانستن قدر، استفاده بهینه و ضایع نکردن نعمت)
www.x-shobhe.com
روشنگران این مطلب را اضافه می کند :
اگر ما مسلمانان به آنچه خداوند فرمان داده درست عمل نکنیم خودمان را باید محاسبه و مؤاخذه کنیم نه شرع خدا را
پیامبر "امّی" یعنی چه و چرا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، تا آخر عمر چیزی ننوشتند؟
پاسخ : واژة «امّی» ـ منسوب به امّ ـ در قرآن کریم و به عنوان یکی از ویژگیها و صفات پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله، دو بار به صورت مفرد ذکر شده است (اعراف/ 158 ـ 157) - جمع این واژه به صورت «امّیون» یک بار درباره قوم یهود آمده (بقره/ 78) و سه بار به گونه «امیّین» در خصوص اعراب و بتپرستان به کار رفته است (آل عمران/ 20 و 57؛ جمعه/ 2). ابن فارس مینویسد: «این واژه در اصل یک معنا دارد که از آن چهار معنای نزدیک به هم، یعنی: اصل، مرجع، جماعت و دین متفرع میشود» (ابن فارس، مقاییس اللغة، ج1، ص21).
الف – برخی واژهی "امّی" را برگرفته از «امّ» به معنای "مادر" دانستهاند و میگویند: «امّی، یعنی کسی که جز از مادر خود، از کسی علم نیاموخته است» - برخی دیگر گفتهاند: که مقصود از «امّ» که «امّت» نیز از آن گرفته شده، به معنای جامعه است، پس مقصود آن میشود که «امّی، به کسی میگویند که مانند تودهی جامعهی خود که درس ناخوانده بوده و کتابی نخوانده است و خطی ننوشته است ».
مرحوم آیت الله، علامه طباطبایی رحمة الله علیه فرمودند: « امّی منسوب به امّ است؛ یعنی فردی که نمیخواند و نمینویسد، در حقیقت دلسوزی و مهربانی مادر نسبت به چنین فردی مانع از آن میشود که کودک خود را برای آموزش و تربیت نزد معلم بفرستد و فقط خودش او را تربیت میکند» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 215)
ب – "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای بیسوادی صرف نمیباشد، از این رو برای انبیای الهی، به ویژه حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، که عقل کل و “مدینة العلم” بودند، خود مبیّن آن است که علوم او آسمانی است و هر چه میگوید، وحی است، نه آموختهی دیگران (چنان که شایع میکردند).
ج - "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای "نادانی" نمیباشد؛ بدیهی است که اولاً خداوند متعال هیچ گاه نادان را به نبوت و رسالت و خاتمیت بر نمیگزیند، مضافاً بر آن که میدانیم ایشان قبل از بعثت نیز در میان قوم، به فردی حکیم، علیم و امین معروف بودند و در مشاغل گوناگون خود، از جمله بازرگانی و هم چنین حلّ و فصل مشکلات و اختلافات میان مردم، شهرت داشتند.
د – خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که ایشان نیز "تعلیم" دیده است و به ایشان نیز علم آموخته شده است، اما نه به واسطه سایر انسانها، بلکه علم الهی، علم لدنی و علم وحی به ایشان تعلیم شده است، لذا سخن و منطق او، سراسر وحی است:
« وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌۭ یُوحَىٰ * عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلْقُوَىٰ » (النّجم، 5)
ترجمه: و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید * آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست * آن کس که قدرت عظیمی دارد [= جبرئیل امین] او را تعلیم داده است.
ﮪ – قرآنی که سراسر علم است و در اختیار همگان قرار دارد، بر کسی جز ایشان نازل نشده است و همه از او گرفتهاند و این قرآن کریم خود شاهدی بر "علم" و اعلمیت ایشان بر جهانیان میباشد.
چرا تا آخر چیزی ننوشتند؟
در قرآن کریم هیچ کجا بیان نشده که «ایشان بیسواد بوده و یا تا آخر بیسواد ماندهاند»، بلکه تصریح شده است که ایشان در حالی مبعوث گردید که نه کتابی خوانده بود و نه چیزی نوشته بود (چه آن که این علم حصولی از مردم است و ایشان از کسی تعلیم نگرفته است) و علت آن را نیز بیان داشت و فرمود: این که تو قبل از بعثت، نخواندی و ننوشتی، برای این است که کسی در وحی بودن علم تو و قرآن کریم، تردید نکند، چنان که همه میدانند که تو تورات و انجیل نخواندهای، اما به یهود و نصارا، از کتابشان و حتی آن چه بزرگانشان مخفی میکنند، خبر میدهی:
« وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »
ترجمه: تو هرگز پیش از این کتابی نمیخواندی، و با دست خود چیزی نمینوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!
« بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ » (العنکبوت، 48 و 39)
ترجمه: بلکه [قرآن] آیاتى روشن در سینههاى کسانى است که علم [الهى] یافتهاند، و جز ستمگران منکر آیات ما نمىشوند.
**- اما نه تنها هیچ کجا گفته نشده که تا آخر خواندن و نوشتن بلد نبودند، بلکه همان گونه که بیان شد، تصریح شده که ایشان تحت تعلیم الهی قرار گرفتند؛ مضافاً بر این که هر کس خواندن و نوشتن نداند، ظرف مدت 3 تا 6 ماه میتواند یاد بگیرد. پس برای ایشان کاری نداشت که ظرف 40 سال قبل از بعثت و یا اندک مدتی پس از بعثت، خواندن و نوشتن بیاموزد.
**- پس تردیدی نیست که اگر ایشان تا آخر چیزی ننوشتند، دلیل بر بلد نبودن خواندن و نوشتن نمیباشد، بلکه باید حکمتهای دیگری داشته باشد.
**- از اولین آیهی نازل شده میفهمیم که قدرت خواندن، چه به حسب ظاهر (کلمات) و چه به حسب باطن [خواندن کتاب هستی]، در همان ابتدا به ایشان تعلیم و القا شد، چرا که خداوند سبحان، به واسطهی جبرئیل امین علیه السلام به او فرمود: "بخوان = ٱقْرَأْ"، در حالی که میتوانست مانند وحی به حضرت موسی علیه السلام، بفرماید: «گوش کن - فَٱسْتَمِعْ». پس معلوم میشود که "علم خواندن"، آن هم خواندن کلام وحی، و آن نیز نه در سطح محدود روخوانی، به ایشان تعلیم داده شده بود.
**- از حکمتها، حفظ ماندن «پیامبر امّی» تا آخر، که دلیل بر وحی بودن کلام اوست میباشد و از حکمتهای دیگر آن که دستخط، قابل تحریف است.
در حالی که ایشان چیزی ننوشتند، برخی بعد از وفات ایشان، نقل حدیث جعلی کردند، گفتند: ایشان فرموده از انبیا ارث نمیرسد! هنگامی که پرسیدند: کِی و کجا چنین فرمودند؟ گفتند: به صورت خصوصی به خودم گفته است؛ حالا فرض بگیرید، هر جاعلی، دستخطی میآورد و مدعی میشد که این دستخط ایشان است!
پس تا آخر چیزی ننوشتند، و البته دهها و صدها حکمت دیگر.
www.x-shobhe.com
پرسش : ذهنی پر از شبهه و سوال دارم؛ این شبههها روز به روز مرا بیشتر از اسلام دور میکند. به هیچ وجه دوست ندارم از خداوند و اسلام دور شوم، اما میخواهم با یقین و اطمینان در این راه حضور داشته باشم و کوچکترین تلنگری مرا به شک و بی اعتمادی نکشاند...؛ کتاب یا سخنرانی و راهکار معرفی نمایید.
پاسخ: همیشه دقت کنیم که "ایمان راسخ" یک مقوله است؛ مواجههی ذهن با سؤالات و شبهات یک مقولهی دیگری است و وسواس و دیگر بیماریهای ذهنی، چون "شکاکی"، یک مقولهی دیگری میباشد. از این رو باید قبل از هر چیز تنظیم، مهار و مدیریت این ذهن [که اگر رها شود، بسیار ولگرد و هرزهگرد است]، در اولویت قرار گیرد، وگرنه کتاب و سخنرانی و استدلالهای گوناگون و ...، هیچ مشکلی را مرتفع نمیسازد.
الف – انسان؛
انسان، موجود پیچیده و با عظمتی است، به قول حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، یک جسم صغیر نیست، بلکه عالمی در او پیچیده شده است. روح دارد که از امر پروردگار عالم است و جسم دارد که از خاک خلق شده است (مانند سایر حیوانات) – عقل و قلب دارد، نفس حیوانی هم دارد – اعضا و جوارحی دارد، در ضمن شخصیت، هویت و "من"ی دارد که فارغ از همه اینهاست.
از این رو، اگر انسان این قوای عظیم و پیچده را ساماندهی نکند، نظام نبخشد، همسو نگرداند و مدیریت ننماید، هرج و مرج گستردهای در مملکت وجودش پیش میآید و این قوا به جای تعاون و همافزایی در مسیر رشد و کمال، به جان یک دیگر میافتند و انسان را به هلاکت میکشانند.
ب – توحید؛
معنای "توحید" این نیست که بگویند: «خدا یکی است، یا واحد، اَحد، لیس کمثله شیء و لا شریک له» میباشد، اینها که معلوم است؛ بلکه معنایش در فارسی همان «یکتاپرستی» است، یعنی «تو موحد باشی»، تا در مملکت وجودت نیز به "وحدت قوا" برسی؛ و البته این اتحاد توحیدی ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا، تحت یک ولایت، در یک جهت (صراط مستقیم) قرار گرفته و حرکت کنند [که چون از موضوع بحث خارج است و سبب اطاله کلام میشود، به آن نمیپردازیم].
ج – ولایت؛
این وحدت توحیدی نیز ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا در درون و برون، به یک جا متصل باشند. لذا فرمود: « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »، یعنی اگر این اعتصام به "حبل الله"، (چه در درون و چه در برون) به صورت جمعی نباشد، حتماً "تفرقه"، جای وحدت و توحید را میگیرد.
د – پراکندگی،
بدیهی است که وقتی در اهداف و جهتها پراکندگی ایجاد شده، نیت به گونهای بود و عمل به گونهای دیگر – عقل حکمی داد و نفس حکمی دیگر – فکر به جایی رفت و قلب یا دیده به جایی دیگر – محبت قلب به محبوبی بود و محبت نفس حیوانی به محبوبی دیگر ...، و اینها توسط یک فرماندهی واحد، کنترل و هدایت نشد، و اربابهای (صاحب اختیارها و تدبیر کنندگان) متفرق بر اجزای ممکلت وجود حکومت کردند، ذهن نیز پریشان میشود.
ﮪ – سؤال:
مکرر بیان شد که هیچگاه دو مقولهی متفاوت «سؤال و شبهه» را به مثابهی یک دیگر نگیرید؛ همین امر سبب نفوذ و وسوسه شیاطین جنّ و انس نیز میگردد. تا انسان با سؤالی مواجه شد، القا میکنند: «خب، پس دیدی که ایمان نداری، هنوز "شبهه" داری، متزلزلی و ...!
انسان، تا وقتی زنده و سالم است و عقل، فکر و ذهنش کار میکند، "سؤال = پرسش" دارد [حتی در مورد خداوند سبحان]، چرا که علم انسان ناقص است و تا با سؤال مواجه نگردد، به دنبال پاسخ نیز نخواهد بود.
*** - این فقط شهر علم (پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله) و باب علم (امیرالمؤمنین علیه السلام) است که میتواند مدعی شود: « لَو کَشَفَ الغِطا مَا ازدَدَت یَقینا – اگر همه پردهها کنار رود، به یقین من اضافه نمیشود / بحار، ج 69، ص 209 »؛ و اگر دقت کنیم، ایشان نیز نفرمودند که به "علم من" اضافه نمیشود، بلکه فرمودند: «به یقین من اضافه نمیشود»، و این خود نشان میدهد که ندانستن علمی، سبب تزلزل در یقین نمیگردد.
و - شبهه:
اما، هر سؤالی هم "شبهه" نیست. شبهه یعنی شبیه هم شدن حق و باطل. البته با توجه به گسترهی حملات ضدتبلیغی [به ویژه در فضای مجازی]، چه بسا ذهن انسان با "شبهه" نیز مواجه گردد؛ اما این نیز اشکالی ندارد، البته به شرط آن که انسان زود مغلوب نشود، بلکه بداند چه بسا در موضوعی خاص شبهه کرده است، اما این ربطی به اصل اعتقادات او ندارد و به شرطی که با "سعهی صدر" و ذهن کنترل شده و خارج از هوای نفس، به دنبال پاسخ شبهه برود.
عقل و قلب – کتاب و سخنرانی:
خداشناسی، خداپرستی، یکتاپرستی، معاد شناسی و اعتقاد به قیامت و بالاخره خودشناسی، که ریشه سایر اصول اعتقادی ما میباشد، کار "عقل و قلب" است، و البته که "کتاب، سخنرانی و ..."، به علم انسان میافزاید. اما چنین نیست که اگر کسی عالِم نشد، حکیم و فیلسوف نشد، کتابخوان و دانشمند نشد، دیگر نتواند خداشناس و خداپرست شود! چرا که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، امامان علیهم السلام، وحی، کتاب و مباحث علمی، به حسب ظاهر در بیرون از وجود ما هستند و علوم نیز در گام نخست اکتسابی میباشند، اما خداوند متعال، "عقل" را به عنوان «حجّت درونی» به ما اعطا نموده است؛ تمامی حقایق عالَم هستی و صدق علوم متفاوت نیز با همین "عقل" به اثبات میرسند.
***- بنابر این، "تفکر"، بسیار مهمتر از مطالعه میباشد، اگر چه بدون مطالعه نیز انسان نادان شده و راه به جایی نمیبرد؛ چنان که مطالعهی بدون تفکر نیز کارساز نمیباشد، وگرنه چه کتابی بهتر از "قرآن کریم"؟! چه کتابی بهتر از "نهج البلاغه یا صحیفهی سجادیه"؟! و چه کتابی بهتر از کل نظام هستی؟! نگاه متفکرانه به زمین، آسمان، نظم، علم، حکمت و قوانین حاکم بر آن، نگاه متفکرانه به انسان، آمدن و شدن و رفتنش، نگاه به جوامع و تاریخ و عاقبتها ...، خود بهترین کتاب برای مطالعه میباشد. اما آیا هر کس که قرآن بخواند، موحد، مؤمن، متقی، دانشمند و "آدم" میشود، یا هر کس که در علومی چون فیزیک، شیمی، هندسه، نجوم و ... مطالعات علمی کند، رشد انسانی پیدا میکند؟!