ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نخستین
گام در طریق تربیت و تهذیب، «مجاهده» است؛ یعنی تلاش در جهت رفع موانعی که
سد راه کمال انسان است و بدون آن هر نوع تربیتی بی حاصل است. از ویژگیهای
تربیت دینی این است که پیش از آنکه از بیرون به تربیت انسان بپردازد، در
آغاز، خویشتن فرد را به وی می نمایاند و ضعفها و قوتهایش را بدو گوشزد می
کند تا خودجوش در تکاپوی رشد و تزکیه باشد و موانع را از میان بردارد.
مجاهده دو گونه است: درونی و برونی (جهاد با نفس و جهاد با دشمن بیرونی) که
هر دو نقش تربیتی و انسان سازی دارند. در ابتدا، سخن از جهاد با نفس است
که برای تبیین آن باید به چند مطلب توجه داشت: نفس و خطرهای آن، ضرورت
مجاهده با نفس، حقیقت مجاهده، مراحل عملی تهذیب نفس و ره توشه مجاهده.
الف) نفس و خطرهای آن
شناخت نفس نخستین ضرورت در امر مجاهده است. همان گونه که در گذشته گفتیم،
یکی از مراتب نفس (مرتبه نازل آن) نفس اماره است که از درون به بدی فرمان
می هد (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ)[1]
و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن را سرسخت ترین دشمنان خوانده
است و در آیات، روایات و توصیه های اخلاقی، عرفانی و ادبیات ما، از آن
نکوهش بسیار شده و پیروی هوای نفس سرچشمه همه خطاها و گمراهیها به شمار
آمده است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «نَفْسُکَ أقرَبُ أعدائِکَ
اِلَیْک».[2]
قرآن کریم پیروی هوای نفس را نوعی پرستش مشرکانه می داند که چشم عقل را
کور و قلب را ظلمانی می کند و آدمی را از هویت الهی محروم و از مشاهده
حقایق محجوب می سازد و در این باره می فرماید: آیا دیدی آن کس را که هوای
نفس خود را خدای خود گرفت و با داشتن علم و دانش، خداوند گمراهش ساخت و بر
گوش و دلش مهر زد و بر دیدگانش پرده افکند.[3]
امام صادق ـ علیه السلام ـ از نفس به عنوان وحشتناکترین و تاریکترین حجاب
میان انسان و خدا نام برده اند: «لاحِجابَ اَوْحَشُ و أظْلَمُ بین العبدِ و
بینَ اللهِ تَعالی مِنَ النفسِ و الهوی».[4]
هوای نفس به گردابی مهلک مانَد که هر مقدار آدمی در آن پای بفشارد بیشتر
به اعماق آن کشیده می شود و امید نجات را از دست می دهد. هوای نفس تنها به
گناه بسنده نمی کند، بلکه آدمی را تا سر حد کفر و انکار آیات خدا به پیش می
راند. به فرموده حضرت امام (ره):
و چون سلطنت نفس اماره و شیطان در
باطن، قوی شد و تمام قوا سر به رقّیّت و طاعت آنها گذاشتند و خضوع در
پیشگاه آنها نمودند و تسلیم تام شدند، آنها قانع به معاصی نمی شوند و کم کم
از معصیتهای کوچک انسان را به معاصی بزرگ و از آنها به سستی عقاید و از آن
به ظلمت افکار و از آن به تنگنای جحود و از آن به بغض و دشمنی انبیا و
اولیا می کشانند.[5]
ب) ضرورت مجاهده
با توجه بدانچه از خطرهای نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره که در روایات با عنوان «جهاد اکبر» آمده،[6]
امری است اجتناب ناپذیر که تا آخرین روزهای زندگی ادامه دارد. حضرت علی ـ
علیه السلام ـ جهاد با نفس را بالاترین نوع جهاد خوانده است: «ما مِن
جِهادٍ أفْضَلُ مِن جهادِ النفسِ».[7]
راز مطلب این است که اولاً، اصلاح نفس که اساس تربیت اخلاقی است، جز از
طریق مجاهده میسر نیست؛ همان گونه که حضرت علی(ع) می فرماید: «فی مجاهدة
النفسُ کَمالُ الصَّلاحِ»؛[8]
ثانیاً، نیل به درجات عالی و کمالات معنوی در پرتو مجاهده با نفس، میسر
است؛ زیرا هوای نفس، آدمی را از علم و کمال و کرامت و عزّت و تجلّی
استعدادهای انسانی باز می دارد. امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«مَن اَحَبَّ َنیْلَ الدَّرجاتِ العُلی فَلْیَغْلِبِ الْهَوی»؛[9]
ثالثاً، اگر انسان در جبهه نفس شکست بخورد، در همه جبهه ها شکست خورده است
و اسارت نفس انسان را به هر نوع بردگی و انحطاط می کشاند. به فرموده حضرت
علی ـ علیه السلام ـ : «مَن اتَّبَعَ هواه أردی نَفْسَه».[10]
بنابراین، اگر انسان بخواهد مالک خویشتن باشد و از قید و بند طبیعت و
اسارت تن و اسارت دیگران رهایی یابد، بناچار باید محدودیتهایی را بپذیرد تا
از خودِ محدود آزاد شود. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به مالک اشتر چنین
می نویسد: تو باید مالک خود باشی و نسبت به خواسته های نامشروع نفس، بخل
ورزی، که بخل ورزیدن نسبت به نفس، عین انصاف در حق آن است.[11]
ریاضت. مجاهده با نفس در پاره ای روایات با عنوان «ریاضت» مطرح شده است.
ریاضت یعنی تلاش جهت رام کردن نفس در برابر مشتهیات که به گفته معصوم ـ
علیهم السلام ـ ، از شریعت انفکاک ناپذیر است (الشَّریعَةُ ریاضَةُ
النَّفْسِ) و عالی ترین درجات آن برای اولیای خداست. امیرالمؤمنین ـ علیه
السلام ـ در نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری، فرماندار خود در بصره، می
نویسد: همانا نفس خویش را باتقوا و ریاضت تمرین می دهم که تا در روز هولناک
قیامت در امان باشد و بر آن لغزشگاه، ثابت و استوار بماند.[12]
از روایات چنین بر می آید که ریاضت قله برتر و مرتبه متعالی مجاهده است که
پوینده راه کمال نه تنها از محرمات و مکروهات پرهیز می کند، بلکه از
بسیاری امور مباح نیز خودداری می ورزد و بدین وسیله در چهارچوب شرع، بر
صفای نفس و توان روحانی خود می افزاید.[13]
باری، جلوه های ملکوتی نفس ناطقه، رهیابی عقل به معارف الهی و عروج روح در
ملکوت اعلا و کسب عزت و کرامت انسان، پیش از هر چیز، در گرو پالایش روح و
ریاضت و مجاهده با نفس اماره است.
ج) حقیقت مجاهده
مجاهده و ریاضت
در اسلام، نه به معنای محرومیت از نعمتهای الهی و سرکوب تمایلات مشروع مادی
است، آنگونه که درپاره مسلکهای افراطی ترویج شده است، بلکه به معنای محدود
ساختن و مهار کردن و به کار گرفتن این استعدادها در جهت رشد و کمال و
تعالی آدمی است. در واقع، محدودیت که یک اصل منطقی در نظام آفرینش است و به
طور خودکار و تحت تدبیر و امر الهی جریان دارد، رمز مصونیت و بقای موجودات
و از جمله انسان است؛ مثلاً انسان با خصلت غریزی خود به خوردنیها و
آشامیدنیهای مطبوع تمایل نامحدود دارد، اما در همین حال، ساختار طبیعی بدن،
او را محدود می سازد و آنگاه که نیاز بدن تأمین شد و به مرز طبیعی رسید،
آب و غذا را پس می زند.
پیامبران خدا برانگیخته شدند تا کاروان انسانی
را در مسیر کمال همراهی کنند و محدوده هر یک از قوا را مشخص نمایند تا
انسان در پرتو عقل و شرع، شهوت و غضب را مهار کند، نه آنکه به تعطیل
بکشاند.
و نیز ناگفته نماند که اسارت و بردگی انسان در برابر امیال
نفسانی نه تنها سد راه تکامل و مقامات عالی انسانی است و موجب به رکود و
خمول کشیده شدن توان نامحدود معنوی اوست و سعادت ابدی او را به مخاطره می
افکند، بلکه در همین جهان مادی و زندگی دنیوی نیز موجب فساد و ویرانی و هرج
و مرج اخلاقی خواهد بود و ادامه حیات اجتماعی را در فضایی از عواطف انسانی
و تعهدات اخلاقی ناممکن می سازد؛ به همین دلیل است که هیچ یک از
جوامع،آزادی انسان را به طور مطلق نپذیرفته اند و همه مکاتب، نوعی محدودیت
را الزامی می دانند.
د) مراحل عملی تهذیب
مربیان اخلاق و ارباب
سلوک، برای تهذیب نفس و حرکت از نقص به سوی کمال، مراحلی ذکر کرده اند. این
مراحل بنابر آنچه در کتاب چهل حدیث حضرت امام آمده است، عبارتند از: یقظه،
تفکر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذکر.
1. یقظه. یقظه یعنی بیداری و تنبه و خروج از غفلت و خودفراموشی که بدون آن، آدمی هیچ گاه به فکر تزکیه نخواهد افتاد، همان گونه که بیمار اگر به بیماری خود توجه نکند به فکر درمان نخواهد بود؛ با این تفاوت که بیماری جسم چون غالباً توأم با درد است، بدن حساسیت نشان داده، شخص در صدد معالجه بر می آید، اما بیماریهای نفس ناپیداست و اغلب توأم با لذت، و در عین حالی که تأثیر آن عمیقتر و خطر آن دیرپای تر است، انسان به دلیل گرایش شدید به مادیات و عرصه مادی که در آن زندگی می کند، کمتر به فکر چاره بر می آید و این خصلت طبیعی انسان است که قرآن بدان اشاره می کند: «إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَرائَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً».[14]
پیش از پاسخ، گزیدهای از تفسیر آیه را بیان می کنیم:
خداوند
در آیه 256 سوره بقره می فرماید: «لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرّشد من
الغیّ...؛[1] در قبول دین، اکراهی نیست، زیرا راه درست از راه انحرافی،
روشن شده است...». «اکراه» به معنی وادار کردن انسان بر کاری که ناپسند
میشمارد و مورد رضایتش نیست است.[2] «رشد» از نظر لغت عبارت از «راه یابی و
رسیدن به واقع» در برابر «غیّ» که به معنی انحراف پیدا کردن از حقیقت و
دور شدن از واقع است می باشد.[3] مفاد این قسمت آیه این است که اکراه و
اجباری در دین نیست و امور مذهب بر قدرت و اختیار مبتنی است. زیرا دین
حقایقش روشن، و راهش با بیانات الهی واضح است و هم چنین سنّت نبوی آن را
روشنتر کرده، پس «رشد» در پیروی دین و «غی» در ترک دین و روگردانی از آن
است...
عدم اکراه در دین: تمایل به آزادی، یکی از مهمترین خواهشهای
طبیعی است که در نهاد بشر آفریده شده است و دین امری فطری است، و این یک
اصل کلّی در گرایشهای دینی ـ مذهبی است. منطق قرآن این است که در امر دین
اجباری نیست و انسانها در پذیرش عقیده و ایمان مجاز و مختارند. آیة: «لا
اکراه فی الدین...» اجبار در دین را نفی میکند، زیرا دین یک سلسله معارف
علمی است که معارف عملی را به دنبال دارد که آن را اعتقادات مینامند و
اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اجبار و اکراه در آن راه ندارد و تمام
امور باطنی و قلبی خواه اعتقادی یا عاطفی، مانند مهر، محبت و ... طبیعت
آنها طوری است که اکراه و زور در آن معنا ندارد و اکراه تنها در افعال و
اعمال ظاهری و حرکات جسمانی و مادی مؤثر است.[4] و به دلیل اینکه راه راست
از بیراهه آشکار شده است. لذا دیگر نیازی به اجبار در پذیرش دین نیست. «قل
الحقّ من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر ...»[5]
عذاب برای
چیست؟ از قرآن کریم هدف مشترکی برای پیامبران استفاده میشود؛ مانند: دعوت
به توحید که از مهمترین اهداف بلند پیامبران ـ علیهم السلام ـ بوده است.
دعوت به معاد، عدالت اجتماعی، تزکیه و تقوی، و آزاد ساختن انسان از غل و
زنجیرهای درونی و بیرونی...[6] عدّهای از مردم با میل و رغبت و با آگاهی
دعوت پیامبران را اجابت میکنند و در راه هدایت واقع میشوند. امّا عدّهای
مانند: جبّاران، اشراف و ... در برابر پیامبران موضع گیری میکردند و
عدّهای از مردم سادهلوح و مستضعف را فریب میدادند و همراه خود میکردند و
به قتل یا آزار انبیاء و یاران آنها میپرداختند. سیرة پیامبران در
مقابله با آنها این بوده است که با براهین و ادلة روشن و ارائة معجزات
گوناگون آنها را به توحید دعوت میکردند و گاهی بنابر شرایط و خصوصیات که
پیش میآید بشارت و انذار را ضمیمه دعوت میکردند و مدت طولانی به انذار و
تبشیر و بیان معارف و حقایق دین الهی میپرداختند، تا این که بر آنها حجت
را تمام کنند، امّا افرادی که طاغی و لجوج بودند، زیر بار نمیرفتند و به
اعمال زشت و ظلم و بت پرستی و شرک میپرداختند و سعی در انحراف مؤمنان
داشتند. پیامبران الهی پس از اتمام حجت و پس از سپری کردن برنامههای
هدایتی خویش و عدم ایمان مشرکان و سماجت و ظلم آنها واکنش داشتند و
درخواست عذاب می کردند که خداوند آن اقوام و افراد کافر و لجوج را دچار
عذاب میکرد پس این گونه نبوده که پیامبران، با زور و شمشیر و قدرت نظامی و
عذابهای الهی، در نخستین مرحله آنها را بین ایمان و نابود شدن مخیّر
کنند.
از اقوامی که در اثر نافرمانی از فرامین الهی و طغیان در دنیا بر
آنها عذاب نازل شد، قوم ثمود بودند که پیامبر آنها حضرت صالح ـ علیه
السلام ـ بود. خداوند متعال برای راهنمایی قوم ثمود، حضرت صالح ـ علیه
السلام ـ را فرستاد[7] و به آنها گفت: «خدا را بپرستید که جز او معبودی
برای شما نیست، دلیل روشنی از طرف پروردگار برای شما آمده، این «ناقه» برای
شما معجزهای است او را به حال خود واگذارید که در سرزمین خدا بخورد و آن
را آزار نرسانید که عذاب دردناکی شما را خواهد گرفت». و حضرت صالح ـ علیه
السلام ـ به قومش گفت: این ناقه یک روز آب میخورد و روز بعد میتوانید از
شیرش استفاده نمایید. هنگامی که ثروتمندان متکبر و خودخواه مشاهده کردند که
عدّهای با دیدن این معجزه به حضرت صالح ـ علیه السلام ـ ایمان میآورند و
پایههای ایمانی آنها را مستحکم میکند، عزم راسخ به کشتن ناقه گرفتند.
«فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربّهم» (آن را پی کردند و کشتند و از فرمان
خداوند سر برتافتند.) و به این قناعت نکردند و حتی به طور صریح از
پیامبرشان درخواست عذاب کردند، گفتند اگر تو فرستادة خدا هستی هرچه زودتر
عذاب الهی را به سراغ ما بفرست و هنگامی که آن قوم، ستیزهجویی و طغیانگری
را به آخر رساند و آخرین بارقة آمادگی ایمان را در وجود خود خاموش ساخت،
مجازات الهی صورت گرفت و آنها را در کام خود فرو برد. پس اگر قومی بخواهد
مانع از تبلیغ و دعوت پیامبران شود خداوند متعال با آنها مقابله مینماید.
بنابراین،
عذاب برخی اقوام برای رفع موانع تبلیغ پیامبران بود تا مردم بر هدایت
دسترسی داشته باشند، چون این حق مردم است که بتوانند ندای منادیان توحید و
عدالت را بشنوند و در قبول یا عدم آن آزاد باشند و مضافاً بر اینکه شرک و
بت پرستی دین نیست تا به آیة «لا اکراه فی الدین» تنافی پیدا نماید، بلکه
یک سری خرافات و موهوماتی است که بشریت خود را اسیر آن نموده است و
پیامبران آمدند تا آنها را از این اسارت نجات دهند و اگر در بعضی موارد
عذابی و پیکاری بوده است برای ریشه کن کردن این عقاید فاسد و باطل بوده است
و بجای آن فضایل انسانی و دین حق جایگزین گردد و اصولاً فلسفه جهاد
ابتدایی نیز دفاع از توحید است، زیرا توحید عزیزترین حقیقت انسانی است و
بالاتر از آزادی انسانهاست.[8] و در پایان یادآوری این نکته ضروری است که
مردم وظیفه دارند به سراغ پیامبران و اوصیا و اولیای الهی بروند و از آنها
استقبال نمایند و وقتی که حق را دریافتند بپذیرند. اگر بخواهند در اثر
لجاجت و عناد بر همان حالت کفر و شرک و خرافه پرستی باقی باشند، البته با
آنها مقابله میگردد، زیرا این گونه افراد دیگر از جادة انسانیت خارج
شدهاند و مشمول عذابهای الهی میگردند و امّا کسانی که مستضعف فکری هستند
و به هیچ وجه ندای حق به گوش آنها نرسیده است و هیچ نوع عناد و لجاجتی هم
ندارند، در طول تاریخ بعثت پیامبران سراغ نداریم که آنها دچار عذاب شده
باشند و خداوند در قرآن میفرماید: «و ما هرگز «شخصی یا قومی را» مجازات
نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث میکنیم تا وظایفشان را بیان
کند».[9] و بعد از اتمام جهت اقوام سرکشی عذاب می شدند.
پی نوشت ها:
[1] . بقره/ 256 .
[2] . الراغب الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، ذوالقربی، 1416 هـ . ق، ص 708.
[3] . مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامی، ج 2، ص 204 .
[4] . طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403 ق، ج 2، ص 342 .
[5] . کهف/ 29.
[6] . مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، قم، مطبوعاتی هدف، 1371، ج 7، ص 13 .
[7] . اعراف/ 79 ـ 73.
[8] . مطهری، مرتضی، سیری در سیرة نبوی، تهران، انتشارات صدرا، 1366، ص 249.
[9] . اسراء/ 15.
www.andisheqom.com