ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : چرا خداوند هر کس را که دوست دارد بیشتر امتحان میکند و زندگی را بر او سخت میگیرد؛ آخه این چه نوع دوست داشتنه؟
اکنون به عنوان بندهای که او را قبول دارد، نسبت به محبت خداوند متعال سؤال دارید یا اعتراض؟! اگر اندک معرفت و محبتی هست، این جبههگیری خصمانه، ناشی از چه و برای چیست؟! آیا بندگان میخواهند به او ایراد بگیرند و روش دوست داشتن را به او تعلیم دهند؟! به این مهمات دقت کنید.
محبت خداوند رحمان و رحیم اثبات شده است، این ماییم که باید او را دوست بداریم و این محبت قلبی را در عمل ظهور و بروز دهیم.
به دو مشکل اساسی توجه نمایید:
یک - از مشکلات بزرگ در فرهنگ، دانش و بینش اسلامی ما، متأسفانه در دینشناسی، اسلامشناسی، احکامشناسی و کلیه معارف، بر اساس شنیدههاست و نه مبتنی بر آیات، احادیث و تعلیم، تعقل و تدبر در آنها.
فرض کنید یک حقیقتی در عالم هستی وجود دارد و در دین نیز بیان شده است و از جهات گوناگون مورد بحث و تبیین قرار گرفته است، سپس این حقیقت دهان به دهان نقل میشود و هر بار بخشی از آن حذف یا تغییر مییابد و یا لحاظی از آن به لحاظ دیگری ارتباط داده میشود و در نهایت حقیقت مطلب، به طور کلی کنار رفته و گفتههای موهوم جایگزین میگردد!
دو – مشکل اساسی دیگر این است که بسیاری از مردم، بدون هیچ رجوعی به قرآن، حدیث، کتاب، عالِم و ...، همان شنیدهها و یا حتی گمانهای خود را اصل و وحیِ منزل قلمداد میکنند و سپس بر اساس همان گمانها و شنیدههای خود شبههناک یا حتی معترض میگردند که «چرا خدا اینطور و چرا اسلام آنطور و ...»؟!
امتحان چیست؟
امتحان یعنی چه؟ آیا یک عده امتحان میشوند و یک عده نمیشوند؟ آیا یک عده بیشتر امتحان میشوند و یک عده کمتر؟ آیا خدا هر کسی را که دوست داشته باشد، بیشتر امتحان میکند؟ اگر چنین است، چرا؟ آیا امتحان نوعی زجر دادن است که با محبت منافات داشته باشد و ...؟
به زندگی معمولی خودمان نگاه کنیم و دقت کنیم که در این زندگی، "امتحان" چیست؟ چرا امتحان (آزمون) برگزار میشود؟ و چه جایگاه و نتایجی دارد؟! با این توجه، حقیقت و چگونگی امتحان الهی را بسیار آسان، سریع و روشن درک خواهیم نمود.
*- شاید وقتی کلمه "امتحان" بیان میشود، اولین امتحانی که به ذهن خطور کند، امتحان دورس در طی تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دانشگاهی باشد. ابتدا یک سری امکانات مانند مدرسه، دانشگاه، حوزه، کتاب، معلم، استاد و ... در اختیار دانشپژوه قرار میگیرد و پس از مدت معینی، آزمونی گرفته میشود تا معلوم گردد که چه کسانی توانستهاند از این امکانات درست بهره برداری نمایند و چه کسانی نتوانستهاند.
بدیهی است آنان که موفق بودند، به مرحلهی بالاتر میروند و در آنجا علوم و امکانات در سطوح بالاتری در اختیارشان قرار میگیرد و البته پس از طی هر دوره، و به ویژه پس از فارغ التحصیلی، جایگاهشان و مقدراتشان، با سایرین متفاوت خواهد بود.
این امتحان، نه فقط در تحصیل و مدرسه، بلکه همه جا و در هر موردی و همیشگی و پیوسته است. از ورزش گرفته، تا بازیگری، تا دریانوردی و فضانوردی یا رانندگی، تا نقاشی و خیاطی و نانوایی، این امتحان وجود دارد؛ و البته منحصر به صنوف نیست، بلکه در هر امری ساری و جاری میباشد.
ابتدا دقت کنیم که چه تمایزی بین آموزهی دینی و آموزهی غیر دینی (علم دینی و علم غیر دینی) وجود دارد؟! و آیا اساساً این مرزکِشی درست است؟!
یکی بگوید: «علم غیر دینی»، کدام علم است و وجه تمایزش با علم دینی کدام است؟! بله، ممکن است که جهت نگاه به علم و نیز چگونگی بهرهمندی از علم، دینی یا غیر دینی باشد، یا به تعبیر در چارچوب جهانبینی توحیدی یا جهانبینی مادی باشد، اما خود علم که دینی و غیر دینی ندارد.
هر چه در عالم هستی وجود دارد، تجلی علم، حکمت، قدرت و جمال و جلال الهی است که در کتاب هستی، به قلم "صُنع" (خلقت) نوشته است و امر به مطالعهی این کتاب عظیم نموده است؛ و آن چه در عالم هستی تجلی داده را در کتاب قرآن مجید، به قلم "وحی" تقریر نموده است و امر به مطالعهی این کتاب حکیم نموده است.
علوم طبیعی (تجربی):
برخی بین علوم تجربی و سایر علوم مرزبندی کردهاند که این یک خطای عمدی در انکار و فریب است. بر اساس همین دستهبندی خطا، برخی که به علومی دست مییابند، گمان میکنند که خودشان خالق آن بودهاند! در صورتی که آدمی، خلق نمیکند، بلکه فقط بخشی از آن چه خلق شده و هست را کشف مینماید. لذا هر چه در عالم طبیعت وجود دارد و به لحاظ عینی و یا علمی کشف میشود نیز خلقت خدا و تجلی علم، حکمت، قدرت، جمال و جلال الهی میباشد.
هر موقع دانشمندان خودشان چیزی را خلق کردند، سخن از علم غیر دینی به میان آورند! آیا نام شناخت "فعل" با انکار "فاعل" را علم میگذارند؟!
عقل و علم:
اگر علم را به "نور" و عقل را به "دیده = شهود" تشبیه نماییم، به خوبی متوجه میشویم که "علم نور عقل است و عقل با نور علم میبیند" یعنی چه؟ در خود نور، کوه و دریا، یا خانه و خیابان، یا انسان و حیوان وجود ندارد؛ اما تابش آن سبب دیده شدن آنها میگردد، و سپس این عقل است که به حکمت علوم پیبرده و صدور حکم میکند، وگرنه علم به تنهایی، هیچ گونه راهنمایی ندارد. آب جوش حکم نمیکند که آدمی دستش را در آن فرو نبرد، بلکه عقل با علم به حرارت این آب و مضر بودن آن برای پوست و گوشت آدمی، چنین حُکمی میکند.
شما در علم شیمی، به عناصر تشکیل دهنده یک اسید و خواص آن پیمیبرید و چون به عناصر تشکیل دهنده پوست و گوشت نیز پیبردهاید، اطلاعات را عقل انتقال میدهید و سپس عقل حکم میکند که نباید پوست دست، با اسید تماس داشته باشد. پس این حکم عقل است، نه حکم اسید یا پوست.
شناخت توحید و معاد (حتی از طریق علوم طبیعی) نیز بر همین قاعده استوار است.
مطالعهی عالمانه و عاقلانهی طبیعت:
خداوند متعال در آیات بسیاری امر به مطالعهی زمین و آسمانها و هر چه در آنهاست نموده است؛ بدیهی است که ما از طریق طبیعی و تجربی، به آسمانهای دیگر راهی نداریم ، پس باید همین زمین و آسمان را مطالعه نماییم، اما مطالعهای عاقلانه و حکیمانه، نه صرفاً عنصر شناسی.
*- چرا میفرماید: هر چه در زمین و آسمان وجود دارد، آیات (نشانههای) من هستند، منتهی فقط عدهای که اهل تفکر و تعقل هستند، به این نشانهها توجه مینمایند؟! چرا که بسیاری فقط خود نشانه را میبینند و نه جهت آن را!
امروزه دانشمندان غربی نیز به این حقیقت رسیدهاند که «علم یعنی نشانه شناسی» و میگویند: «هیچ چیزی خودش نیست و هر چیزی نشانهی چیز دیگریست»، اما نمیگویند: جهت نهایی این نشانهها کجاست و چه مقصدی را نشان میدهد؟!
اما خداوند متعال، چه در کتاب خلقت و چه در کتاب وحی، علم را به همراه حکمت عرضه نموده است تا آدمی از این نشانهها راه رشد و کمال را بیابد، لذا فرمود: زمین آسمان را مطالعه کنید، علوم تجربی را بیاموزید، منتهی هدفدار و به همراه حکمت، یعنی مطالعهی علمی و نتیجهگیری عقلی – به آیه زیر دقت نمایید که به علوم طبیعی و تجربی توجه داده است، منتهی با حکمت عقلی در توجه به نشانهشناسی:
« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ » (البقرة، 164)
ترجمه: در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایی که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایی که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانههایی است (از ذات پاک خدا و یگانگی او) برای مردمی که عقل دارند و میاندیشند!
پرسش : دانشمندان غربی اکثرآ بر این باورند که خواب (صرفآ) از اطلاعات (جسم) انسان سرچشمه میگیرد. گویا یکی از دلایل آنها این است که افرادی که کور مادرزاد هستند در خواب تصویری نمیبینند پس خواب پرواز روح نیست، روحی که به آن اعتقاد دارید که نابینا نمیشود. میگوییم: روح انسان از خداست و خداوند خود مقرر کرده است که این روح از جسم انسان تاثیرپذیر باشد، اما مجاب نمیشوند، چه پاسخی باید به مادهگرایان داده شود؟
ابتدا دقت شود که هیچ الزامی ندارد که برای هر چه میگویند، حتما پاسخی بدهید! گاهی باید رها کرد تا هر چه دلشان میخواهد بگویند و اصلاً نباید منفعل شد و دلسوزانه دنبال پاسخ برای آنها رفت، بلکه اگر گفتهی آنان سبب پیدایش سؤال یا شبهه در خود انسان شد، حق مطلب این است که برود مطالعه کند و پاسخ را بیابد؛ برای رشد علمی و عقلی خود، نه الزاماً برای پاسخ به منکران.
خداوند متعال، در کلام وحی (قرآن مجید) که این همه آیه، نشانه، دلیل، برهان و پاسخ سؤالات و شبهات و حتی وسوسهها را بیان نموده است، یک جا هم میفرماید، اصلاً پاسخ نده:
« فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ » (القلم، 44)
ترجمه: پس مرا با کسى که این گفتار را تکذیب مىکند واگذار. به تدریج آنان را به گونهاى که در نیابند [گریبان] خواهیم گرفت،
●- کفار به رغم جهالت (کم عقلی) و تعصب جاهلی، ژست علمی نیز میگیرند! و مؤمنان نیز گمان میکنند که مشکل آنها فقط و فقط علمی است و اگر اطلاعات کافی و پاسخهای منطقی و مستدل به آنها داده شود، مشکلشان برطرف شده و خواهند پذیرفت! حال آن که اصلاً چنین نیست؛ بسیاری علم دارند، ولی عقل ندارند؛ پس پاسخ مستدل به کارشان نمیآید؛ بسیاری دیگر نیز خودشان حقایق را میدانند، ولی عمداً انکار میکنند، لذا به آنها "کافر" گفته میشود، یعنی کسی که حقیقت را میپوشاند!
شک، تردید، انکار و کفر این گروه، به سبب کشف چند فرمول علمی از آن چه خداوند علیم خلق کرده نمیباشد، بلکه به سبب ظاهرگرایی (مادهگرایی) و غفلت از پشت صحنه، حقایق عالم هستی و بالتبع آخرت میباشد:
« یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ » (الرّوم، 7)
ترجمه: آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند!
پس مشکل، در علوم اکتسابی آنها و کشفیات علمی آنها نیست، بلکه مشکل در عقلانیت آنهاست که آن نیز مادی نیست؛ و مشکل در بسته شدن قلب است، که آن هم مادی نیست. مشکل در عناد و لجاج و تعصب جاهلی است، که آن هم ربطی به ماده ندارد!
●- آیا حکام نظامهای استکباری و سلطه، با همین تئوری و شعارها دربارهی حق آزادی، استقلال، حقوق بشر، صلح طلبی، محکومیت کشتار جمعی، کشتار کودکان، آدم ربایی، ترور، فضای سبز، محیط زیست، بهداشت عمومی و ...؛ نمیدانند که ظلم، جنایت، تجاوز، جنگهای نظامی، جنگهای بیولوژیکی، جنگهای نرم در عرصههای فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، تبلیغاتی و ...، بد و مذموم میباشند؟!
اصل و فرع:
اینها که با مواضع کفر آمیز، ژست روشنفکری و علمی میگیرند، همیشه در مباحثات، ذهن مخاطب را مشغول فرعیات میکنند، در حالی که مشکل آنها در اصول است و میخواهند آن را بپوشانند!
حال آیا شما میخواهید به کسی که "اصل" را انکار میکند، "فرع" را اثبات نمایید؟! و با دلیل و بینه، به کسی خدا را قبول ندارد، میخواهید اثبات نمایید که انسان روح دارد و این روح را خداوند متعال خلق کرده است، خداوند سبحان هدایت میکند،وحی میفرستد، الهام میکند و ...؟!
آیا میشود با کسی که منکر "فاعل" است، دربارهی "فعل" او سخن گفت؟!
برای همین بیان شد که هیچ الزامی به پاسخ در این موارد وجود ندارد؛ چرا که مادهگرا، منکر اصل است، پس بحث با او درباره فرع، هیچ فایدهای ندارد.
کور مادرزاد:
البته که کور مادرزاد، هنگام خواب، رؤیای تصویری نمیبیند، چرا که هیچ تصویر یا رنگی، در ذهن او نقش نبسته است که بتواند در رؤیا ببیند؛ اما دلیل نمیشود که رؤیای صوتی، مانند گفتگو نبیند! مگر این که کَر و کور مادرزاد باشد، و ندیدن رؤیا نیز دلیل بر نبودن "روح" نیست.
پرسش : چرا خدا به بندگانش حق انتخاب نداد؟ حق انتخاب در عبادت و انتخاب در نحوه شیوه زندگی و دهها مورد دیگر که قابل بحث است؟ خدا میگه فقط یک راه دارید و باید منو عبادت کنید و مطیع من باشید و فلان و...؛ در صورتی که اگر خدا حکیم و عادل هستش میگفت: هر کسی که دوست داره منو عبادت کنه. خدایی که با قلدری و تهدید با بندگانش صحبت کنه و بگه هر کس منو عبادت و تعظیم نکنه تا ابد در آتش میسوزانم خوب این خدا نه عادله و نه حکیم... ؟
اول به عقل و قلبتان توجهی کنید و ببینید که اصلاً خداباور هستید یا خیر؟ اگر نیستید که نباید بپرسید: «چرا خدا اینطور و آن طور ...»، بلکه باید سراغ خداشناسی بروید که ابتدا بشناسید و سپس باور کنید. اما اگر وجود خداوند متعال و سبحان را باور دارید، همین سؤال خودتان از ابتدا تا انتهایی [که همه آن درج نشد] را بخوانید و ببیند که آیا سؤال دارید، یا دشمنی؟! چرا که سائل به دنبال پاسخ میگردد، اما دشمن مشکلی در شناخت ندارد، بلکه خصومت، عناد و لجاج دارد و این خود سبب نوعی مقاومت ادراک در او میگردد.
●- مکرر بیان شد که دشمنی، مرحلهی بعد از کفر و انکار است. مکرر بیان شد که اگر به جوّسازی [به ویژه در فضای مجازی] دقت کنید، زیاد بحثی در انکار وجود خدا نیست (چون قابل انکار نیست)، بلکه سعی در ایجاد بغض و دشمنی با او در قلوب میشود! درست همان اخلاق ابلیس لعین است که منتشر و القا میگردد؛ او هیچ گاه منکر وجود خدا نشد، بلکه به عزت او قسم خورد که تا ابد با او دشمنی کند و چون میدانست که قدرت مقابله با او را ندارد، قسم خورد که بندگانش را اغوا و منحرف نماید! لذا به تابعین خود نیز میگوید: «ای احمق! خدا را انکار نکن که این دلیل بر جهل خودت میباشد، بلکه بگو هست، ولی با او دشمنی کن! بگو: علم ندارد، حکمت ندارد، عدالت ندارد، رحمت ندارد ... و دائماً به او اعتراض داشته باش!
●- بیایید فعلاً "خودشناسی" را در اولویت قرار دهید و بگویید: خدا هر طوری که هست، هست؛ من ببینم خودم چگونهام؟!
●- از خود بپرسید: بر اساس کدام علم، حکمت و عقلی، مدعی هستم که خدا هم هست، هم [العیاذ بالله] علم، حکمت و عدالت ندارد؟! خب اگر خداست که حتماً منزه (سبحان) از این اتهامات من است، چون هستی و کمال محض است و هیچ نقص، نیستی و ضعفی به او راه ندارد – و اگر موجودی است که جهل و ظلم به او راه دارد، پس خدا نیست! و صادقانه به خود گواهی دهید: «من خدا را نمیشناسم، و این خدایی که بر او میتازم، خدای ساخته و پرداختهی ذهن کوچک، محدود و نادان خودم هست، نه خدای حقیقی»!
●- از خود بپرسید: آیا "من" که مخلوق و موجودی ضعیفی بیش نیستم، میخواهم به خداوند سبحان بگویم که "علم، حکمت و عدالت" چگونه است؟! بعد بگویم: چون تو مطابق با تعاریف من نیستی، پس [العیاذ بالله]، علیم، حکیم و عادل نیستی؟!
●- سپس با خود صادقانه بگویید: وقتی نه تنها خداشناس نیستم، بلکه اصلاً نمیدانم علم، حکمت و عدالت یعنی چه و ایجابش چیست؟ آیا این موضعگیری من – نشستن در جای خدا – به محاکمه کشیدن، متهم نمودن و محکوم کردن خدا، و این عناد با او، چه سببی به جز ترکیب "جهل و تکبر" دارد؟!
●- با خود صادقانه بگویید: علت این دشمنی من این است که نه تنها نفرمود: «هر کسی برود هر غلطی که دلش خواست بکند»، بلکه فرمود: «متقی رستگار میشود و کافر، مشرک، ملحد، معاند، ظالم و مجرم به عقوبت خودش میرسد»؛ اما من دوست دارم که ضمن بندگی هوای نفس خود و دیگران و انجام هر خطایی، به نتایج خوب نیز برسم و اگر نمیرسم، پس مشکل در علم، حکمت و عدالت اوست، نه در جهل، غفلت، تکبر و عناد من!
●- بعد از خود بپرسید: آیا اگر خدا میفرمود که همه چیز مساوی است، سرانجام همه یکی است، هیچ کسی به هیچ نتیجه و عاقبتی نمیرسد، علیم، حکیم و عادل بود، اما اکنون که چنین نیست، پس او علیم، حکیم و عادل نیست؟!
●- از خود بپرسید: اصلاً در نظر من، علم و حکمت و عدل یعنی چه که مصداقش را "هر کی هرکی" و "هرج و مرج" و "هدایت ننمودن" و "بیهدفی و بینتیجه رها نمودن" گمان نمودهام؟!
اختیار:
این بشر، با تبلیغات سیاسی و تجاری، فریب خورده و خودش را باد کرده است! گمان میکند که چون شعار "اختیار و انتخاب" میدهد، دیگر غالب و حاکم بر خودش و عالم هستی و حتی خالق آن میباشد! و چون میبیند که چنین نیست و او حتی نمیتواند مانع از بیماری، کهولت و مرگ خود شود، عصبانی میشود و فریاد بر میآورد که «خدایا! این چه علم، حکمت و عدالتی است که تو خدایی میکنی، نه من»؟!
گمان میکند که "اختیار" او باید مطلق باشد، مالک، رب (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور)، قادر و سلطان بر خودش و دیگران باشد! لذا وقتی میبیند که حتی خلق و هدایت یک پشه، یا کوچکتر از آن (یک ویروس) در اختیار او نیست و چه بسا همان ذرهی ناچیز او را از پای درآورد، مانند ابلیس لعین و متکبر فریاد بر میآورد که «من برترم»! پس اگر آنها بر من غالب شدند، [العیاذ بالله]، خدا علم، حکمت و عدالت ندارد!
حق انتخاب:
اتفاقاً تنها اختیاری که انسان دارد، همان "حق انتخاب" است؛ وگرنه انسان نیز مانند جامدات، گیاهان، حیوانات و حتی فرشتگان، اصلاً بر سر دو راهیها قرار نمیگرفت که بخواهد و بتواند انتخابی داشته باشد. لذا فرمود: من از دورن عقل را برایت حجت قرار دادم و از بیرون نیز انبیا و رسولان را به حق فرستادم تا به نور علم ببینی و رشد کنی، اختیار هم که دادهام، پس دیگر انتخاب با خودت.
« إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا » (الإنسان، 3)
ترجمه: ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.
*- شاکر کسی است که هم مُنعم را میشناسد و باور دارد، هم نعمت را درست شناخته و درست استفاده مینماید و آنها را هدر نداده و ضایع نمینماید – کفور (کافر) نیز کسی است که حق را میپوشاند، خواه مُنعم (خدا) را کافر شود و خواه حق نعمات او را بپوشاند و ناسپاس باشد.
ادامه مطلب ...
تاریخ و منابع اسلامى به ما مىگوید که خانه کعبه به دست آدم (ع) ساخته شده است و سپس در طوفان نوح آسیب دید و به وسیله ابراهیم خلیل (ع) تجدید بنا شد، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا کردند، و باز روزگار آن را ویران کرد، عمالقه براى بار سوم آن را تجدید بنا کردند، و براى نوبت چهارم، قریش آن را تجدید بنا نمودند و بعد از آن که عبد الملک مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن یوسف خانهاى را که عبد اللَّه بن زبیر ساخته بود خراب نموده به شکل قبلىاش برگرداند. وضع کعبه بدین منوال باقى بود، تا آن که سلطان سلیمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى کار آمد، سقف کعبه را تغییر داد. و چون در سال هزار و صد و بیست و یک هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گردید، مرمتهایى در کعبه انجام داد، و بعد سیل عظیم سال هزار و سى و نه بعضى از دیوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب کرده بود. سلطان مراد چهارم، یکى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترمیم کردند و کعبه دیگر دستکارى نشد تا امروز. اما در مورد نحوه ولادت حضرت علی (ع) و شکافته شدن دیوار کعبه کسی آن را مورد تردید قرار نداده است. هم منابع اهل سنت و هم شیعیان آن را بدون تردید نقل کرده اند. ولی بعد از ولادت حضرت علی (ع) نیز کعبه چندین بار بازسازی و یا تجدید بنا شده است، بنابراین به طور طبیعی باید آثار شکافی که برای تولد حضرت علی (ع) در کعبه ایجاد شده بود از بین رفته باشد و این مطلبی است که هیچ یک از شیعیان منکر آن نیستند، و اهمیتی هم ندارد که اثر آن شکاف به دلیل تجدید بنا از بین رفته باشد، چون آنچه که اهمیت دارد خود اعجاز شکاف کعبه هست که به طور حتم به وقوع پیوست و منابع معتبر شیعه و اهل سنت آن را به وفور بیان کرده اند.
لازم است برای رسیدن به پاسخ بهتر این سؤال، تاریخ مختصری از بازسازی این خانه مقدس را بدانیم. آنچه که از منابع روایی اسلام در این مورد به دست می آید، این است که کعبه نخستین خانه توحید است، و باسابقهترین معبدى است که در روى زمین وجود دارد. هیچ مرکزى پیش از آن مرکز نیایش و پرستش پروردگار نبوده است، خانهاى است که براى مردم و به سود جامعه بشری در نقطهاى که مرکز اجتماع و محلى پربرکت است ساخته شده است.
خانه کعبه به دست حضرت آدم (ع) ساخته شد و سپس در طوفان نوح آسیب دید و به وسیله ابراهیم خلیل (ع) تجدید بنا شد، حضرت علی (ع) در نهج البلاغه در این زمینه می فرماید: « آیا نمىبینید که خداوند مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسیله قطعات سنگى امتحان کرده و آن را خانه محترم خود قرار داده، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد که به گرد آن طواف کنند».[1]
ابن شهرآشوب، از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که در مورد معناى آیه: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» در جواب مردى که پرسید: آیا کعبه اولین بیت است؟ حضرت فرموند: نه، قبل از کعبه خانههایى دیگر نیز بوده، لیکن کعبه اولین خانه مبارکى است که براى مردم بنا نهاده شد. خانهاى که در آن هدایت و رحمت و برکت است و اولین کسى که آن را بنا نهاد ابراهیم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا کردند، و باز روزگار آن را ویران کرد، عمالقه براى بار سوم آن را بنا کردند، و براى نوبت چهارم، قریش آن را تجدید بنا نمودند.[2]
بعد از آن که زمام امر کعبه به دست قصى بن کلاب، یکى از اجداد رسول خدا (ص) افتاد (یعنى قرن دوم قبل از هجرت) قصى آن را خراب کرد و از نو با استحکامى بیشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختى شبیه به نخل) و کندههاى نخل آن را پوشانید، و این بنا همچنان بر جاى بود تا زمانى که عبد اللَّه زبیر در عهد یزید بن معاویه مسلط بر حجاز شد و یزید سردارى به نام حصین را برای ویران کردن آن فرستاد، و در اثر جنگ و سنگ هاى بزرگى که لشکر یزید با منجنیق به طرف شهر مکه پرتاب مىکردند، کعبه خراب شد و آتشهایى که باز با منجنیق به سوى شهر مىریختند، پرده کعبه و قسمتى از چوب های آن را سوزانید. بعد از آن که با مردن یزید جنگ تمام شد، عبد اللَّه بن زبیر به فکر افتاد، کعبه را خراب نموده بناى آن را تجدید کند، دستور داد گچى ممتاز از یمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعیل را جزء خانه کرد، و در کعبه را که قبلا در بلندى قرار داشت، تا روى زمین پائین آورد. و در برابر در قدیمى، درى دیگر کار گذاشت. تا مردم از یک در وارد شوند و از در دیگر خارج شوند و ارتفاع کعبه را 27 ذراع (تقریبا سیزده متر و نیم) قرار داد و چون از بنای آن فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشک و عبیر معطر کرد، و آن را با جامهاى از ابریشم پوشانید، و در هفدهم رجب سال 64 هجرى از این کار فارغ گردید.
و بعد از آن که عبد الملک مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن یوسف خانهاى را که عبد اللَّه بن زبیر ساخته بود خراب نموده به شکل قبلىاش برگرداند. حجاج دیوار کعبه را از طرف شمال شش ذراع و یک وجب خراب نموده و به اساس قریش رسید و بناى خود را از این سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقى کعبه را که ابن زبیر پائین آورده بود در همان جاى قبلی آن (تقریبا یک متر و نیم یا دو متر بلندتر از کف) قرار داد و باب غربى را که عبد اللَّه اضافه کرده بود مسدود کرد، آن گاه زمین کعبه را با سنگ هایى که زیاد آمده بود فرش کرد.
وضع کعبه بدین منوال باقى بود، تا آن که سلطان سلیمان عثمانى در سال 960 روى کار آمد، سقف کعبه را تغییر داد و چون در سال هزار و صد و بیست و یک هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گردید، مرمتهایى در کعبه انجام داد، و هنگامی که سیل عظیم سال هزار و سى و نه بعضى از دیوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب کرده بود، سلطان مراد چهارم، یکى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترمیم کردند و کعبه دیگر تا به امروز دست کارى نشد.[3]
در مورد ولادت حضرت علی (ع) در کعبه کسی آن را مورد تردید قرار نداده است و همه مسلمانان چه شیعه، چه اهل سنت این اعجاز را پذیرفتند و در منابع معتبر شیعی این گونه آمده است که یزید بن قعنب می گوید: من با عباس بن عبد المطلب و جمعى از عبد العزى برابر خانه کعبه نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین (ع) که نه ماه به او آبستن بود آمد و درد زائیدن داشت؛ گفت خدایا من به تو ایمان دارم و بدان چه از نزد تو آمده است؛ از رسولان و کتاب ها مؤمن هستم و به سخن جدم ابراهیم خلیل (ع) تصدیق دارم و او است که این بیت عتیق را ساخته به حق آن که این خانه را ساخته و به حق مولودى که در شکم من است، این ولادت را بر من آسان کن، یزید بن قعنب می گوید: ما به چشم خود دیدیم که خانه خدا از پشت شکافت و فاطمه به درون آن رفت و از دیده ما نهان شد و دیوار به هم آمد و خواستیم قفل در خانه را بگشائیم، ولی گشوده نشد و دانستیم که این امر از طرف خداى عز و جل است و پس از چهار روز بیرون آمد و امیر المؤمنین را در دست داشت و سپس گفت من بر همه زنان گذشته فضیلت دارم؛ زیرا آسیه بنت مزاحم خدا را به نهانى پرستید؛ در آن جا که پرستش خدا خوب نبود جز از روى ناچارى، و مریم دختر عمران نخل خشک را به دست خود جنبانید تا از آن خرماى تازه چید و خورد و من در خانه محترم خدا وارد شدم و از میوه بهشت و بار و برگش خوردم و چون خواستم بیرون آیم یک هاتفى آواز داد اى فاطمه نام فرزندت را على بگذار که او على است و خداى اعلى می فرماید: من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تادیبش نمودم و غامض علم خود را به او آموختم و او است که بتها را در خانه من می شکند و او است که در بام خانهام اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می کند خوشا به حال کسى که او را دوست دارد و فرمان بردار او است و بدا به حال کسى که او را دشمن دارد و نافرمانى او کند.[4] در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادی به این حقیقت تصریح نموده و آن را یک فضیلت بینظیر خواندهاند. به عنوان مثال حاکم نیشابوری در مستدرک می گوید: در اخبار متواتر آمده است که «فاطمه بنت اسد»، حضرت على (ع) را در درون خانه کعبه، به دنیا آورد.[5]
همچنین ساعدی به نقل از صحاح ششگانه اهل سنت می گوید: بنا به قولى حضرت على (ع) در روز جمعه، 13 رجب، سى سال از «عام الفیل» گذشته، و 23 سال به هجرت پیغمبر اکرم (ص) مانده، در مکّه مکرّمه درون خانه کعبه متولد شد و به قول دیگر، 25 سال پس از «عام الفیل»، و دوازده سال پیش از بعثت، ولادت یافته است و به قول دیگر، ده سال پیش از بعثت، متولد شده و پیش از حضرت على (ع) هیچ فرزندى در خانه کعبه، تولّد نیافته است.[6]
با توجه به این مطالب روشن می شود که شیعه و اهل تسنن باور دارند که معجزه شکاف کعبه یقینی است و تولد حضرت علی (ع) در داخل کعبه انجام گرفت. بنابراین، با توجه به تخریب و تجدید بنای کعبه در سال های بعد از ولادت و زندگی حضرت علی (ع) به طور طبیعی باید آثار شکاف به وجود آمده در هنگام ورود مادر امیرالمؤمنین (ع) به داخل کعبه از بین رفته باشد و این حقیقتی است که کسی نمی تواند منکر آن باشد و کسی از شیعیان علی (ع) نیز منکر این حقیقت نیست، ولی آنجه که شیعه به آن می بالد این است که این معجزه از آن کسی است که او یگانه مولود کعبه است و شیعه مفتخر به پیروی از او است. و اهمیتی هم ندارد که اثر آن شکاف به دلیل تجدید بنا از بین رفته باشد؛ چون آنچه که اهمیت دارد خود اعجاز شکاف کعبه هست که به طور حتم به وقوع پیوست و منابع معتبر شیعه و اهل سنت آن را به وفور بیان کرده اند.
www.islamquest.net
مجموعه ای از احادیث،روایات و آیات قران کریم در قالب عکس - نوشته
آدرس ما در اینستاگرام : Roshdemanavi
ترجمه آیات قران از عبدالله یوسف علی است که البته گاهی با تصحیح برخی واژه ها همراه بوده است
Quran translator: Abdollah Yusuf Ali