ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پرسش : ذهنی پر از شبهه و سوال دارم؛ این شبههها روز به روز مرا بیشتر از اسلام دور میکند. به هیچ وجه دوست ندارم از خداوند و اسلام دور شوم، اما میخواهم با یقین و اطمینان در این راه حضور داشته باشم و کوچکترین تلنگری مرا به شک و بی اعتمادی نکشاند...؛ کتاب یا سخنرانی و راهکار معرفی نمایید.
پاسخ: همیشه دقت کنیم که "ایمان راسخ" یک مقوله است؛ مواجههی ذهن با سؤالات و شبهات یک مقولهی دیگری است و وسواس و دیگر بیماریهای ذهنی، چون "شکاکی"، یک مقولهی دیگری میباشد. از این رو باید قبل از هر چیز تنظیم، مهار و مدیریت این ذهن [که اگر رها شود، بسیار ولگرد و هرزهگرد است]، در اولویت قرار گیرد، وگرنه کتاب و سخنرانی و استدلالهای گوناگون و ...، هیچ مشکلی را مرتفع نمیسازد.
الف – انسان؛
انسان، موجود پیچیده و با عظمتی است، به قول حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، یک جسم صغیر نیست، بلکه عالمی در او پیچیده شده است. روح دارد که از امر پروردگار عالم است و جسم دارد که از خاک خلق شده است (مانند سایر حیوانات) – عقل و قلب دارد، نفس حیوانی هم دارد – اعضا و جوارحی دارد، در ضمن شخصیت، هویت و "من"ی دارد که فارغ از همه اینهاست.
از این رو، اگر انسان این قوای عظیم و پیچده را ساماندهی نکند، نظام نبخشد، همسو نگرداند و مدیریت ننماید، هرج و مرج گستردهای در مملکت وجودش پیش میآید و این قوا به جای تعاون و همافزایی در مسیر رشد و کمال، به جان یک دیگر میافتند و انسان را به هلاکت میکشانند.
ب – توحید؛
معنای "توحید" این نیست که بگویند: «خدا یکی است، یا واحد، اَحد، لیس کمثله شیء و لا شریک له» میباشد، اینها که معلوم است؛ بلکه معنایش در فارسی همان «یکتاپرستی» است، یعنی «تو موحد باشی»، تا در مملکت وجودت نیز به "وحدت قوا" برسی؛ و البته این اتحاد توحیدی ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا، تحت یک ولایت، در یک جهت (صراط مستقیم) قرار گرفته و حرکت کنند [که چون از موضوع بحث خارج است و سبب اطاله کلام میشود، به آن نمیپردازیم].
ج – ولایت؛
این وحدت توحیدی نیز ایجاد نمیگردد، مگر آن که تمامی قوا در درون و برون، به یک جا متصل باشند. لذا فرمود: « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »، یعنی اگر این اعتصام به "حبل الله"، (چه در درون و چه در برون) به صورت جمعی نباشد، حتماً "تفرقه"، جای وحدت و توحید را میگیرد.
د – پراکندگی،
بدیهی است که وقتی در اهداف و جهتها پراکندگی ایجاد شده، نیت به گونهای بود و عمل به گونهای دیگر – عقل حکمی داد و نفس حکمی دیگر – فکر به جایی رفت و قلب یا دیده به جایی دیگر – محبت قلب به محبوبی بود و محبت نفس حیوانی به محبوبی دیگر ...، و اینها توسط یک فرماندهی واحد، کنترل و هدایت نشد، و اربابهای (صاحب اختیارها و تدبیر کنندگان) متفرق بر اجزای ممکلت وجود حکومت کردند، ذهن نیز پریشان میشود.
ﮪ – سؤال:
مکرر بیان شد که هیچگاه دو مقولهی متفاوت «سؤال و شبهه» را به مثابهی یک دیگر نگیرید؛ همین امر سبب نفوذ و وسوسه شیاطین جنّ و انس نیز میگردد. تا انسان با سؤالی مواجه شد، القا میکنند: «خب، پس دیدی که ایمان نداری، هنوز "شبهه" داری، متزلزلی و ...!
انسان، تا وقتی زنده و سالم است و عقل، فکر و ذهنش کار میکند، "سؤال = پرسش" دارد [حتی در مورد خداوند سبحان]، چرا که علم انسان ناقص است و تا با سؤال مواجه نگردد، به دنبال پاسخ نیز نخواهد بود.
*** - این فقط شهر علم (پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله) و باب علم (امیرالمؤمنین علیه السلام) است که میتواند مدعی شود: « لَو کَشَفَ الغِطا مَا ازدَدَت یَقینا – اگر همه پردهها کنار رود، به یقین من اضافه نمیشود / بحار، ج 69، ص 209 »؛ و اگر دقت کنیم، ایشان نیز نفرمودند که به "علم من" اضافه نمیشود، بلکه فرمودند: «به یقین من اضافه نمیشود»، و این خود نشان میدهد که ندانستن علمی، سبب تزلزل در یقین نمیگردد.
و - شبهه:
اما، هر سؤالی هم "شبهه" نیست. شبهه یعنی شبیه هم شدن حق و باطل. البته با توجه به گسترهی حملات ضدتبلیغی [به ویژه در فضای مجازی]، چه بسا ذهن انسان با "شبهه" نیز مواجه گردد؛ اما این نیز اشکالی ندارد، البته به شرط آن که انسان زود مغلوب نشود، بلکه بداند چه بسا در موضوعی خاص شبهه کرده است، اما این ربطی به اصل اعتقادات او ندارد و به شرطی که با "سعهی صدر" و ذهن کنترل شده و خارج از هوای نفس، به دنبال پاسخ شبهه برود.
عقل و قلب – کتاب و سخنرانی:
خداشناسی، خداپرستی، یکتاپرستی، معاد شناسی و اعتقاد به قیامت و بالاخره خودشناسی، که ریشه سایر اصول اعتقادی ما میباشد، کار "عقل و قلب" است، و البته که "کتاب، سخنرانی و ..."، به علم انسان میافزاید. اما چنین نیست که اگر کسی عالِم نشد، حکیم و فیلسوف نشد، کتابخوان و دانشمند نشد، دیگر نتواند خداشناس و خداپرست شود! چرا که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، امامان علیهم السلام، وحی، کتاب و مباحث علمی، به حسب ظاهر در بیرون از وجود ما هستند و علوم نیز در گام نخست اکتسابی میباشند، اما خداوند متعال، "عقل" را به عنوان «حجّت درونی» به ما اعطا نموده است؛ تمامی حقایق عالَم هستی و صدق علوم متفاوت نیز با همین "عقل" به اثبات میرسند.
***- بنابر این، "تفکر"، بسیار مهمتر از مطالعه میباشد، اگر چه بدون مطالعه نیز انسان نادان شده و راه به جایی نمیبرد؛ چنان که مطالعهی بدون تفکر نیز کارساز نمیباشد، وگرنه چه کتابی بهتر از "قرآن کریم"؟! چه کتابی بهتر از "نهج البلاغه یا صحیفهی سجادیه"؟! و چه کتابی بهتر از کل نظام هستی؟! نگاه متفکرانه به زمین، آسمان، نظم، علم، حکمت و قوانین حاکم بر آن، نگاه متفکرانه به انسان، آمدن و شدن و رفتنش، نگاه به جوامع و تاریخ و عاقبتها ...، خود بهترین کتاب برای مطالعه میباشد. اما آیا هر کس که قرآن بخواند، موحد، مؤمن، متقی، دانشمند و "آدم" میشود، یا هر کس که در علومی چون فیزیک، شیمی، هندسه، نجوم و ... مطالعات علمی کند، رشد انسانی پیدا میکند؟!
پرسش : اگر اسلام کاملترین دین است و در آن ابهامی وجود ندارد، پس چرا هزاران شبهه و ابهام به آن وارد است؟ کانالهایی نظیر نقد اسلام در تلگرام کم نیستند. آنها هر روز حرفی برای گفتن و نقد اسلام دارند. چه پاسخی دارید؟ (دهم – قزوین)
پاسخ: زیادتی نادانی، دلیل بر نقصان علم نمیباشد؛ و اگر هدف از سؤال دانستن نباشد، دیگر نامش "سؤال یا ابهام" نیست.
«حرفی برای گفتن داشتن، مهم نیست، بلکه چه حرفی داشتن مهم است». بسیاری از انسانها حرف مُفت میزنند و بسیاری نیز مشتری حرف مُفت هستند. آیا کثرت این حرفها، دال بر وجود ضعف در حرف حکیمانه، منطقی، خیرخواهانه و هدایت کننده میباشد؟! خداوند حکیم و خبیر که خود خالق انسان و آگاه به احوال و مواضعشان میباشد، میفرماید:
« وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَشْتَرِى لَهْوَ ٱلْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍۢ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُو۟لَٰٓئِکَ لَهُمْ عَذَابٌۭ مُّهِینٌۭ » (لقمان، 6)
ترجمه: و بعضی از مردم سخنان بیهوده را میخرند تا مردم را از روی نادانی، از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گیرند؛ برای آنان عذابی خوارکننده است!
***- پس، زیاد حرف زدن، یا زیادهگویی، مهم نیست [چنان که برخی برای القای یک شبههی ساده، یک قصه دروغین و طولانی میبافند]؛ بلکه «چه گفتن و چگونه گفتن» مهم است.
***- در بررسی هر کلام یا گزارهای (چه در اسلام و چه در غیر اسلام)، از یک سو باید به معنا و مفهوم درست آن توجه نمود و از سوی دیگر باید به اهداف، سمت و سو و چگونگی و چرایی موافقتها، مخالفتها، قبولها، ردها، سؤالات و هجمهها (ضد تبلیغ)ها توجه نمود؛ وگرنه " جوّ " بر منطق حاکم میشود و امواج، افکار را با خود برده و غرق میکنند.
معنا و مفهوم:
معنای زمین جایی برای زندگی انسان است، این نیست که همگان در آن خوب زندگی میکنند – معنای آب رفع تشنگی میکند، این نیست که هیچ کس تشنه نمیشود، یا همگان با آب حیات مییابند؛ بلکه بسیاری با آب به هلاکت میرسند – معنای "علم" لازم و مفید است، نه این است که همگان عالِم هستند و نه این است که همگان از علم درست استفاده میکنند و ... .
اسلام - معنای "اسلام دین کاملی است"، این نیست که همه مسلمان هستند و یا اسلام هر مسلمانی کامل است – چنان که معنایش این نیست که چون اسلام دین کاملی هست، پس دیگر نه کسی سؤال و ابهام دارد و نه اسلام و مسلمین دشمن دارند.
سؤال:
**- تا انسان در قید حیات است و عقل و فکر و ذهن او کار میکند، در مورد هر چیزی سؤال دارد و هر چه علمش بیشتر شود، سؤالات جدیتر و بیشتری خواهد داشت. چرا که "علم" محدود نیست و انتها ندارد. علم، تجلی علیم است و او منزه (سبحان) از محدودیت میباشد.
**- کمال خورشید و عیان بودن وجود و آثارش، دلیل نمیشود که دیگر کسی در مورد آن سؤال نداشته باشد. پس هم انسان عوامی که فقط روزها یک سیارهی نورانی و گرم در آسمان میبیند، اگر فکر کند، در مورد آن سؤال دارد، و هم دانشمندان نجوم، فیزیک و ... . این سؤالات نیز هیچ گاه به پایان نمیرسند.
**- اما "سؤال"، به چند هدف متفاوت و حتی متضاد میتواند مطرح شود، اگر چه سؤال بسیار ساده و در حد احوالپرسی باشد، مثل این که کسی از دیگری بپرسد: «حالت چطور است؟».
ممکن است سؤال، برای دریافت و درک پاسخ صحیح باشد، که به آن سؤال با هدف سالم میگوییم – ممکن است برای مسخره کردن باشد – ممکن است برای تحقیر مخاطب باشد – ممکن است برای نفی و تکذیب باشد – ممکن است برای شماتت باشد – ممکن است برای هوچیگری و جوّسازی باشد – ممکن است برای ایجاد اعوجاج و انحراف در افکار و اذهان عمومی باشد و ...؛ که به آنها سؤال با اهداف پلید و تخریبی میگوییم، یا همان "ضدتبلیغ و هجمه".
پاسخ:
پس کثرت سؤال، دلیل بر عیب و ایراد در مورد مربوط به سؤال نمیباشد؛ در مورد یک گزارهی ساده و همه فهم مثل «من دوستت دارم»، میتوان روزانه دهها و صدها سؤال مطرح نمود، به زبانهای مختلف ترجمه کرد، و به اَشکال متفاوت، از عکس و نقاشی و کاریکاتور گرفته تا گرافیک، طراحی نمود، که برخی انتقال پیام عشق است، برخی طنز، برخی مسخره، برخی نقد، برخی جوّسازی و ... .
پس، آن چه که مهم است، "پاسخ" میباشد نه صرف "سؤال". مهم این است که برای چه سؤالی، در اسلام (یا غیر اسلام)، چه پاسخ یا پاسخهایی وجود دارد؟ و پاسخهای "اسلام عزیز و غنی"، کامل و جامع است. پس دین کاملی است.
فضای مجازی:
آن چه به اصطلاح به آن "فضای مجازی" میگویند و شاید این اصطلاح زیاد هم درست نباشد، [چرا که بالاخره این فضا، یک واقعیت بیرونی دارد که اصلاً هم مجازی نیست]؛ تکنولوژی و امکانی برای «کثرت و سرعت» ارتباطات میباشد؛ لذا مانند هر امکان و صنعت دیگری، ممکن است از آن استفاده درست شود، و ممکن است استفاده نادرست شود.
درباره "اسلام عزیز" روزانه هزاران سؤال در فضای اینترنتی، مطرح میشود که هدف از طرح آن، دانستن است و متقابلاً هزاران پاسخ نیز ایفاد میگردد.
هم چنین روزانه هزاران سؤال و شبهه، مبتنی بر امراض و اغراض قلبی مطرح میشود که هدفش هجمه، ضد تبلیغ، شبهه پراکنی، اهانت، مسخره کردن، جوّسازی و ... میباشد، که معمولاً طرح و منتشر کنندگان آنها ، هیچ کاری با پاسخ ندارند و با پررویی و وقاحت، همان سؤال را در فضای بیشتری منتشر میکنند، حتی بسیاری خودشان هم جواب را میدانند، اما مأمور به این کار هستند.
پس، کثرت سؤال، با هر یک از این اهداف (درست یا نادرست)، به هیچ وجه دلیل بر نقص اسلام نمیباشد. بلکه اگر سؤال سالم باشد، نقص در "علم" است و سؤال کننده میپرسد تا بداند و با پاسخ، علم خود را افزایش میدهد – اما اگر اهداف مغرضانه باشد، باز هم سؤال طرح میکند، منتهی نه برای دانستن، بلکه برای ایجاد انحراف و اعوجاج در راه آگاهی، هدایت و رشد مردم.
پرسش : میگن: اگه به فرض محال قیامتی نباشه، مذهبیها ضرر نمیکنن. خب ماهم فرض میکنیم قیامتی نیست ...؛ حال اون آدم مذهبی که از خیلی از تمایلات دنیایی، به خاطر مذهبش میگذره در صورت نبود قیامت، آیا ضرر نمیکنه؟
پاسخ : اگر چه به قول معروف "فرض محال، محال نیست"؛ اما انسان عاقل چرا باید "فرض محال" کند؛ و چرا باید "حقیقت" را رها کند و نقطهی مقابل آن را "فرض محال" نماید؟! این چه کاریست، در این عمر محدود و ظرفیت ذهنی محدود؟!
شنیدم، محققی کتابی در توحید نوشت و آن را برای تصحیح نزد عالِمی (ظاهراً علامه طباطبایی رحمة الله علیه) برد. او در ابتدا برای ورود به بحث استدلالی، نوشته بود: «فرض میکنیم که خدایی نیست»؛ آن عالم تا این جمله را خواند، کتاب را بست و به نویسنده داد و فرمود: «برو فرض کن که خدایی هست».
حال در امر قیامت نیز همینطور است، چرا انسان عاقل فرض کند که قیامتی نیست، بعد ذهنش را مشغول به این فرض محال نماید و از آن هم گذر کند و به فکر لذت بردن یا نبردن قائلین به معاد باشد؟!
اما در عین حال، چون پاسخ مبتنی بر این فرض نیز باید ایفاد گردد، نظر شما را به نکات ذیل جلب مینماییم:
●- تفاوت مؤمن با غیر مؤمن این است که هیچ گاه بر اساس فرض، نه به چیزی ایمان میآورد و نه چیزی را رد، تکذیب و تکفیر میکند. این خدانشناسان هستند که دائم از "نظریات، ظنها، گمانها و فرضیات» تبعیت میکنند، در حالی که ظنّها، فرضها و ...، مقدمه برای رسیدن به حقایق روشن است، نه تبعیت.
« وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا » (النّجم، 28)
ترجمه: آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بیپایه پیروی میکنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بینیاز نمیکند!
●- تفکر و اندیشه (حتی تخیل، تصور و فرض) در مورد "معاد و قیامت"، پس از گذر از "توحید" صورت میگیرد، چرا که "معاد" همان بازگشت به سوی خداست.
پس کسی که میخواهد "فرض محال" نماید که قیامتی در کار نیست، ابتدا باید "فرض محال" نماید که خالقی، مالکی، ربّی و خدایی در کار نیست، در نتیجه، عالَمی در کار نخواهد بود. لذا موضوع ذهنی و سؤالی او کلاً متغیر میگردد و قبل از آن که فکر کند، حالا تکلیف لذات مؤمنین در شرایط چنین فرضی چه میشود؟ باید به تکلیف عالَم هستی و خودش در چنین شرایطی بیاندیشد که قطعاً نتیجهای جز نابودی ندارد.
روش بحث امام صادق علیه السلام در فرضیات:
مباحثات و احتجاجات اهل عصمت علیهم السلام، به ویژه امام صادق علیه السلام (که بیشتر در دسترس است) را بخوانیم تا ضمن فراگیری، بتوانیم روش تفکر و سپس بحث (با خود یا دیگران) را فراگیریم.
ابن ابی العوجاء که دهری (ماتریالیست) بود، از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: «دلیل شما بر حدوث اجسام (پدید آمدن پس از نبودن) چیست؟» این سؤال بدین دلیل بود که اثبات "حادث = پدیده بودن"، خود دلیل بر وجود "محدث = پدیدآورنده" میباشد.
امام صادق علیه السلام به ایشان فرمودند: هیچ چیز کوچک یا بزرگی را نمیبینم، مگر آن که اگر مثل خودش را به آن بیافزایی، بزرگتر میشود (مثلاً اگر به یک لیتر مایع، یک لیتر مایع افزوده شود، بزرگتر میشود) و افزودند: همین یعنی: از بین رفتن حالت اول (کوچکی) و حادث شدن و پدیدآمدن حالت دوم (بزرگی).
ابن ابی العوجاء که در مانده بود، پس از لحظاتی درنگ، گفت: حالا فرض کنیم که به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنیم، بزرگتر نشود [همان فرض محال]، آن وقت چه پاسخ و دلیلی میآورید.
امام علیه السلام به ایشان فرمودند: این عالَم، بر اساس این قاعدهای است که من میگویم؛ اما اگر گمان کردی که [با این فرض محال] میتوانی در احتجاج بر ما غلبه کنی، به تو بگویم که: اولاً در عالم فرض نیز جایز است که اگر به هر چیزی مثل خودش را اضافه کنی، بزرگتر میشود (همین جایز بودن، کار را تمام میکند، چون چنین فرضی فقط در مورد پدیدهها جایز است) – ثانیاً این عالم بر این قاعده است، اگر قرار باشد آن عالم با آن قواعد فرضی تو باشد، لازم می آید که عالم فعلی برود (عدم) و عالم فرضی جایگزین شود (حدوث)، پس باز هم آن عالَم فرضی تو حادث است. (اصول کافی، جلد 1، کتاب التوحید – مضمون بیان گردید).
حال با همین روش، به ذهن خود (یا دیگران) دربارهی این فرض محال پاسخ دهید که:
●- این عالم، نشانه و مُعرّف خالق علیم و حکیم خودش میباشد که معلوم است کار بیهوده، لغو و عبث نمینماید، لذا یقین حاصل میشود که قیامت و معاد هست و لزومی نمیماند که به عالَم فرض محال بروم و آنجا سیر کنم؛ اما در صورت میل به این فرض نیز لازم میآید، این عالَم نباشد و عالَمِ بیمعادی جایگزینش گردد؛ که اولاً باید خالق غیر حکیمی داشته باشد و کار عبث کند و چنین موجودی نمیتواند حتی یک مگس خلق کند، چه رسد به یک عالَم؛ ثانیاً چنان عالمی فرضی، به محض پیدایش نابود میشود، پس باز همه چیز برابر میشود، چه رسد به کافر یا مؤمن.
●- اگر به فرض محال، معاد و قیامتی در کار نباشد، میماند "این عالم" و زندگی بشر در این دنیا. پس هیچ هدفی برای بشر به جز «لذت» باقی نمیماند. اما چرا فرض شده که لذت همگان باید عین هم و مساوی باشد؟! یکی از شراب، قمار، زنا، ظلم و جنایت لذت میبرده و انجام داده، دیگری لذت نمیبرده و انجام نداده؛ پس هر دو به لذت خود رسیدهاند. پس هر دو برابر میشوند.
●- اگر به فرض محال "معاد و قیامتی در کار نباشد"، لذت نیز معنا و مفهومی ندارد، چرا که هر خوشایندی، با ناخوشایندی در اتمام، پایان و از دست رفتنش همراه است، پس هیچ کدام لذتی نبردهاند و هر دو برابر میشوند.
نکته - عوارض:
*- ناباوران و منکران توحید و معاد، دچار چند عارضه میشوند که اولین آنها "تکبر" است. بر اساس همین استکبار، گمان دارند که فقط آنها میفهمند و دیگران نمیفهمند. لذا گمان میکنند که "لذت"، برای همگان باید همان چیزهایی باشد که برای آنها "لذت" است و اگر این لذت را نبرند، ضرر کردهاند!
پرسش : اگر با تلاش میتوان به خواستههایمان برسیم در خواست کردن از خدا و دعا کردن برای چیست و چه ضرورتی دارد؟
پاسخ : حتی به ذهن هم خطور نمیکند که انسان صرف تلاش کردن، بتواند به همه خواستههایش برسد.
هم عالم هستی بسیار عظیم و پیچیده است و هم انسان، و بالتبع تعاملات دانسته یا ندانسته – خواسته یا نخواسته نیز بسیار متعدد و گسترده میباشد. از این رو نمیتوان فقط یک عامل را برای پیدایش و یا تحقق چیزی معین نمود. مثل این که بگوییم: «تلاش، تنها عامل تحقق آرزوهاست». خیر، بلکه "تلاش" فقط یکی از ضرورتهای لازم است. یعنی چه بسا همه عوامل و علل محقق شده باشد، همه زمینهها مساعد گردیده باشد، اما چون حلقهای به عنوان «تلاش»، اضافه نشده، نیاز مرتفع نگردد.
به عنوان مثال: فرض کنید زمین حاصلخیز باشد، آب زیر زمینی هم باشد، تابش نور و حرارت خورشید نیز مناسب باشد، نزولات آسمانی هم باشد، اما کشاورزی از اینها فایده نبرد و سعی نکند. یا همه شرایط باشد، کشاورز هم کار بکند، اما باران نبارد، یا همه چیز باشد، اما آفت بزند و یا ... .
الف - پس، سعی مهم است، چنان که فرمود:
«وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى» (النّحم، 39 و 40)
ترجمه: و اینکه براى انسان جز آنچه تلاش کرده چیزى نیست * و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.
ب – اما انسان نباید گمان کند که خودش "ربّ" شده است، چون سعی و تلاش میکند. بالاخره یکی باید آن سعی را به نتیجه برساند. اگر قرار بود که "سعی" تنها عامل باشد، باید تمامی تلاشها یک نتیجه میداد. مثلاً هر کس تحصیل علم نمود، حتماً عالِم شود و هر کس عالِم شد، حتماً آدم شود. یا هر کس نماز خواند، حتماً مؤمن شود، یا هر کس کاسبی کرد، حتماً ثروتمند شود.
پس نتایج متفاوت و گاه معکوس و ...، نشان میدهد که اولاً "سعی و تلاش" فقط یک عامل است و علت غایی نیست و ثانیاً خود "تلاش" به تنهایی ربوبیتی ندارد که بتواند حاصلی بدهد و خدا باید آن را به نتیجه برساند، یا به تعبیری "شاکر" آن تلاش باشد، یعنی قبول کند و ثمر دهد.
«إِنَّ هَذَا کَانَ لَکُمْ جَزَاء وَکَانَ سَعْیُکُم مَّشْکُورًا» (الأنسان، 22)
ترجمه: همانا این پاداشى براى شماست و از تلاش شما سپاسگزارى شده است.
مثال:
یک کشاورز فعال و کوشا را در نظر بگیرید، چه میکند؟ زمین را شخم میزند، بذر میکارد، اگر دیم نباشد آبیاری میکند و سپس مراحل داشت و برداشت را طی مینماید. آیا او جز با بکار گیری عقل، فهم، شعور، ذهن، اختیار، اراده، اعضای بدن و ...، که هیچ کدام خلق او نیست، میتواند کاری کند؟ آیا جز در زمین و خاکی که او خلق نکرده، میتواند بذری که او نیافریده بکارد و با آبی که خلقتش دست او نیست آبیاری کند؟ و مهمتر آن اگر همه این کارها را انجام داد، خودش میتواند آن بذر را برویاند؟
«أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُونَ» (الواقعه، 63 تا 65)
ترجمه: آیا آنچه را کشت مىکنید دیدهاید * آیا شما آن را مىرویانید یا ما رویانندهایم اگر اراده حتمى کنیم مسلّما آن را خار و خاشاک مىگردانیم * پس شما از روى تعجب و تأسف گویید * حقّا که ما غرامت زدهایم.
دعا:
شاید بتوان گفت که مهمترین حکمت و اثر دعا این است که به دانش و بینش انسان در خداشناسی و خودشناسی میافزاید و جهت میدهد. چرا که دعا کننده اولاً میفهمد که خودش نه مالک است و نه قادر و نه ربّ (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور) - ثانیاً میفهمد و باور دارد که خالق، مالک و ربّ اوست - ثالثاً استکبارش از بین میرود و به خاطر اندکی از علم یا عمل (سعی و تلاش)، گمان نمیکند که مقدرات خودش و عالم در اختیار اوست و رابعاً خود را با "دعا"، به مشیّت، اراده، رحمت، لطف و جود الهی مرتبط و متصل مینماید. پس اگر این ارتباط و اتصال برقرار نگردد، تمامی سعیها و تلاشها "حبط" میشود. قاعدهی لازم و ملزوم چنین است:
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا» (الفرقان، 77)
ترجمه: بگو: اگر دعا و عبادت شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمىکند، شما [آیات خدا و پیامبران را] تکذیب کردید، پس به زودى [کیفر آن] دامنگیر و ملازم شما خواهد شد.
سعی و دعا:
*- ما آرزوهایی داریم که هر چند به نظر خودمان بزرگ باشد، اغلب بسیار کوچک و ضعیف هستند. اما برای تحقق آنها "سعی و تلاش" بسیاری نیز مینماییم. این در حالی است که نمیدانیم آن چه آرزو کردهایم به نفع ماست و یا به ضرر ما؟ ما نمیدانیم به همراه یک دستآورد خیر و منفعت، چه شرّها یا ضررهایی میتواند بیاید؟ مثل این که علم یا ثروت، موجب ضرر و زیان گردد. اگر کسانی که در حوادث رانندگی مجروح، معلول یا کشته شدند، میدانستند این خودرویی که برای خریدش آن قدر سعی و تلاش کردند، چه بر سرشان خواهد آورد، هرگز نه سعی میکردند و نه میخریدند.
قارون:
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: به قارون میگفتند: از این نعمتی که خدا به تو داده، به مردم هم بده – او نیز با استکبار تمام میگفت: این ثروت حاصل سعی و تلاش و درایت خودم است. مردم وقتی ثروت قارون را میدیدند، با خود میگفتند: ای کاش خدا کمی هم از آن به ما میداد – اما وقتی دیدند این ثروت برای او تکبر و ظلم آورد و سبب شد تا خودش و اموالش به زمین فرو روند، گفتند: خدا میداند به کی بدهد، چه خوب شد که به ما از این ثروت نداد. (القصص،78 و آیات بعدی).
پرسش : چرا شما نیازهایتان را باید به خدا بگویید، اگر خدایتان از نیازهای شما بیخبر است، پس چطور میتوانید بگویید که او عالم است، اگر خدایتان عالم نیست پس چرا او را پرستش میکنید؟ (فضای مجازی)
پاسخ : آیا اگر به خدا نگوییم و از او نخواهیم، بینیاز میشویم، یا این که حتماً از غیر او خواهیم خواست؟!
مستحضرید که در شبهه پراکنی در فضای مجازی، ضمن کفر و انکار و ...، چقدر تلاش میشود تا رابطهی خداپرستان با خدایشان، قطع شود! به راستی چرا؟! چه چیزی در این ارتباط، خدا ناباوران را اینقدر رنج میدهد که بطلان ارتباط خود با هزاران هزار ربّ و معبود جعلی را رها کردهاند و این قدر در قطع ارتباط ما با خدای حقیقیمان تلاش میکنند؟! نزدیک به دو میلیارد انسان در عصر حاضر بت و مجسمه پرست هستند، صدها میلیون نفر طاغوت پرست و شیطان پرست هستند و همه روزه و در تمام شئون زندگی خود، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، با خدایان جعلی و ناتوان خود ارتباط برقرار میکنند و عرض حاجت مینمایند، اما فقط ارتباط یکتاپرستان (موحدانِ) مسلمان، آنان را رنج میدهد، چرا؟!
پاسخ روشن است؛ تا وقتی انسان خداوند متعال را مالک، ربّ و رازق خود بداند، به خدایان کاذب وابسته نمیگردد و آنها را "ولی نعمت" خود نمیداند و به بندگی آنها نمیپردازد و بالتبع در مقابل ادعای فرعونیِ ربوبیت (صاحب اختیاری و تربیت امور) تحمیلی آنان ایستادگی میکند.
نکته – یک: برای ایجاد شبهه، دلسردی، یأس، شک و بالاخره تلاش برای قطع ارتباط، از هر راهی وارد میشوند، حتی اگر شده، "علم خدا" را بهانه میکنند، تا "دعا" را که عامل ارتباط و اتصال مستمر میباشد را قطع کنند؟!
اکنون در سؤال فوق، انکار و ایجاد تشکیک را با هم جمع کرده است؛ ابتدا میگوید: اگر خدا عالم است، پس چرا دعا میکنید – بعد تشکیک میکند که اگر دعا میکنید؟ پس چگونه او را عالم میدانید؟ و در نتیجه دردِ اصلیاش را بیان میدارد که «اصلاً چرا او را میپرستید؟!».
نکته – دو: در واقع میگوید: «اگر خدای علیم وجود دارد، با او قطع ارتباط کنید و دعا نکنید، و چون دعا میکنید، پس خدایی وجود ندارد!». از این رو، پاسخ ذیل، برای این مغالطه و سفسطه آنان نیست، بلکه برای اطلاع بیشتر موحدان، نسبت به مقولهی "دعا" میباشد:
دعا، دعوت (خواندن) است
"دعا" یعنی دعوت کردن و خواستن. حتی خودِ خداوند متعال "داعی = دعوت کننده" است، بندگانش را میخواند و به حق دعوت میکند و از آنان ایمان به توحید و معاد را میخواهد. منتهی دقت شود که خواندن و دعوت کردن، همیشه از روی نیاز نمیباشد، بلکه اگر از جانب "غنی" صورت پذیرد، "امر" است و اگر از سوی فقیر و نیازمند صورت پذیرد، خواندنی همراه با درخواست و خواهش است. چنان که فرمود خداوند شما را در روز قیامت به حشر دعوت میکند، یعنی فرا میخواند « ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ – الرّوم، 25» - یا آن که فرمود: در روز قیامت، هر قومی را با امامش دعوت مینماید (فرا میخواند) « یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ / الإسراء، 71»؛ و تمامی انبیا، اولیا و حجج خود علیهم السلام را مأمور به دعوت بندگانش به سوی خود نموده است، چنان که فرمود: « وَإِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ - و در حقیقت این تویى که جدا آنها را به راه راست مىخوانى / المؤمنون، 73»؛ و نیز فرمود که بهترین گفتار برای همگان این است که دعوت کننده به سوی حق تعالی باشند و اذعان کنند که یکی از مسلمانان هستند:
« وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ » (فصلت، 33)
ترجمه: و کیست خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: «من [در برابر خدا] از تسلیم شدگانم»؟
این موارد و مشابه آن، همه "دعا" و دعوت و خواستن پروردگار عالم است، که "امر" است.
از دعا گریزی نیست:
فقط حق تعالی غنی (کمال محض) است و همه از جمله انسانها، فقیر و نیازمند هستند، در نتیجه رفع نقص و نیل به کمال را از دیگری انتظار و درخواست دارند. بنابر این، از "دعا" به معنای خواستن، هیچ گریزی نیست، منتهی برخی از غنی حقیقی میخواهند و برخی دیگر به درگاه گدایان پناه میبرند و از آنها گدایی میکنند! و البته که به قول حکما: «فاقد شیء، نمیتواند معطی آن باشد»؛ یعنی کسی که چیزی ندارد، نمیتواند آن را به دیگری بدهد. لذا در مورد خواندن و خواستن از غیر خدا، فرمود:
« إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ * یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (فاطر، 14)
ترجمه: اگر آنها را بخوانید، دعاى شما را نمىشنوند، و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمىکنند، و روز قیامت شرکِ شما را انکار مىکنند؛ و [هیچ کس] چون [خداى] آگاه، تو را خبردار نمىکند * ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است!
دعا اعلام مواضع است؟!
یک - "دعا"، [العیاذ بالله] آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به خداوند علیم، حکیم و سبحان نمیباشد که گفته شود: «مگر خودش نمیداند»، بلکه حقیقتِ "دعا"، چه به معنای "خواندن" و چه به معنای «درخواست»، "اعلام مواضع" است:
●- اولین موضعی که در "دعا"، آشکار میگردد، این است که "إله و معبود" تو کیست و چه کسی را مالک، ربّ و رازق خود میدانی و حاجت را نزد او میبری؟! اهل ایمان، حاجت خود را نزد خداوند متعال میبرند - عدهای آنقدر جاهل و متکبر هستند که گمان دارند نیازی ندارند و یا خودشان برآورده کنندهی نیازهایشان میباشند - عدهای نزد طاغوت زمان، عدهای نزد گوسالهسازان و مجسمههای گوساله، و عدهای نزد "گاوهای شیرده" و سایر بتهای زنده و مُرده:
« أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ * اللَّهَ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ » (الصافات، 125)
ترجمه: آیا "بت بعل" را میخوانید و بهترین آفریدگارها را رها میسازید؟!
●- موضع بعدی که با دعا آشکار میگردد، مبین بینش (بصیرت)، دانش و بالتبع آمال و آرزوها (اهداف) است، که خود معرفِ شخصیت و شاکلهی هر کسی میباشد. مهم است که انسان از معبود خود (هر کسی که باشد)، چه میخواهد؟ اوج خواستهها (غایت آمال) او چیست؟ آیا به کمی رفاه و لذت زودگذر بدن محدود میشود؟ آیا خواهان، شخصی "منگرا"ست؟ شعاع جهانبینی و عمق بصیرت او تا کجاست؟ آیا از نیازها و آرزوهای دنیایی نیز فقط "زودگذرش" را و آن هم به هر قیمتی میخواهد و ...؟!
« إِنَّ هَؤُلَاءِ یُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَیَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ یَوْمًا ثَقِیلًا » (الإنسان، 27)
ترجمه: آنها زندگی زودگذر دنیا را دوست دارند، در حالی که روز سختی را پشت سر خود رها میکنند!
بهانهها:
خداوند علیم به ظاهر و باطن مخلوقات، میفرماید: بهانه در توحید و ... میآورید، اما همه بهانه است، مشکل اصلی اینجاست که محبت به دنیا، متاع و لذایذ اندک و فانیاش، همه قلب شما را گرفته است، لذا "دعا = خواست" شما در همین حد است!
« کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ ٱلْعَاجِلَةَ * وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (القیامة، 20 و 21)
چنین نیست که شما میپندارید (و دلایل معاد را کافی نمیدانید)؛ بلکه شما دنیای زودگذر را دوست دارید (و هوسرانی بیقید و شرط را)! * و آخرت را رها مىکنید!
پس دعا، ضمن روشن و علنی کردن مواضع نسبت به "توحید"، اعلام و اعلان مواضع در مورد "معاد" و هم چنین معرف شخصیت و هویت و جایگاه آدمی نیز میباشد. از این روست که خداوند متعال، دعاکردن را نیز در قرآن کریم و توسط فرستادگانش تعلیم نموده است.
مگر خدا نمیداند:
"علم خدا"، نه تنها دلیلی بر عدم خلقت یا تعطیل کردن آن نیست [که میگویند: اگر میداند چرا خلق کرد؟ اگر میداند چرا دعا کنیم و ...]، بلکه دلیلی بر اثبات علم او، در ظهور و "معلوم" کردن آن علم میباشد.
در مورد نیازها نیز بدانیم که خداوند متعال، بسیاری از نیازهای بندگانش را چه در تکوین (نظام آفرینش) و چه در خواستههای روزمره انسانها، نه تنها بدون "دعا" و خواستن میدهد، بلکه به آنان که اصلاً او را نمیشناسند و از او نمیخواهند نیز میدهد، چنان که ما این حقیقت و واقعیت را در عالم هستی، حیات کل موجودان و زندگی بشر شاهدیم و در "دعا" نیز میخوانیم:
«یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ * یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ ... » (از دعاهای ماه رجب)
ترجمه: ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد * ای آن که عطا کنی به کسی که نه از تو میخواهد و نه تو را میشناسد.
پرسش : چرا اصولاً مذهب مانع از شادی، رقص، موسیقی، مشروب و ارتباط با و... است و هر گونه خوشی و لذت دنیوی را حرام میداند و ارمغان آورندهی گریه و زاری و عزاداری و زهد و... میباشد. و مهمتر اینکه چطور همهی لذاتی که در دنیا حرام اعلام شده به یکباره در بهشت حلال میشود؟
پاسخ : چنین دین و مذهبی که شما تعریفش را نمودید، که مانع شادی میشود و گریه و زاری به ارمغان میآورد، نه دین اسلام است و نه تشیع.
الف – مشکل اساسی انسان در «شناخت»، چه خداشناسی و دین شناسی باشد و چه انسانشناسی و چه رفتارشناسی و نیز شادی و لذت شناسی و ...، دو چیز است: اول – عدم اطلاعات و معلومات درست و کافی؛ دوم – تعریف غلط که از شناخت غلط نشأت میگیرد.
ب - حال تصور کنید اگر از یک سو دین و مذهب را آن گونه که هست، [نه آن گونه که ما در ذهن یا عمل ترسیم میکنیم] نشناسیم و از سوی دیگر تعاریف درستی از سایر مقولات مثل: خوشی، شادی، نشاط، غم، غصه و ... نداشته باشیم، چه اتفاقی میافتد؟!
ج – حال به عنوان مثال دقت کنید:
ج/1 – چه کسی گفته که دین اسلام و مذهب تشیع، مانع از شادی است؟ پس آن همه توضیح و دستور العمل برای شادی و نشاط و سلامتی و تفریح جسم و جان و روان برای که و چه بوده است؟
ج/2 – چه کسی گفته که شادی و نشاط، الزاماً یعنی رقص و آواز و شهوت و شراب؟ آیا اگر قرصی، یا شرابی، یا رفتاری سبب هیجانات غیر ارادی و غیر عادی در فیزیک و روان شود، الزاماً نامش شادی است؟ یا این نام را گذاشتهاند تا فریب دهند و بیشتر فروش کنند.
در همین موارد ذکر شده نیز دقت کنید:
*- در اسلام ناب، مطلق رقص و آواز و موسیقی حرام نیست، بلکه رقص مقابل دید نامحرم، آواز غنا و موسیقی طرب حرام شده است. و مطلق نوشیدن آب انگور یا آب سیب حرام نیست، بلکه اگر مبدل به شراب گردد، یعنی مخل نظم و سلامت جسم و روان و عقل گردد، حرام است.
*- در اسلام ناب، نه زن حرام است و نه مرد حرام است و نه لذت جنسی این دو از یک دیگر حرام است، بلکه زنا و لواط و همجنسبازی و وطی با حیوانات و استمناء حرام است. چرا که همه مضرّ به حال فرد و اجتماع میباشد.
*- در اسلام برخورداری از ثروت و رفاه و تجارتهای سودزا حرام نیست، بلکه ربا، دزدی و ظلم به دیگران و هرگونه ثروتاندوزی از راه غیر مشروع حرام است.
مضرّات:
در این عالم، همه چیز برای روح، روان و جسم انسان خوب نیست، همه چیز نیز بد نیست، پس انسان موجود محدود و قاعدهمندی است و باید بشناسد که چه چیزی برای او خوب است و چه چیزی بد و مضر است. حال چه کسی میتواند دقیقاً بیان دارد که چه چیزی و یا چه رفتاری خوب و مفید و سبب سلامت و رشد میگردد و چه چیزی و یا چه رفتاری بد و مضر و سبب زیان میگردد؟
علم بشری:
علم، به آثاری پیمیبرد – یک روز میفهمد که مثلاً در شراب اسید است و سبب هضم غذا نیز میشود، آن را تجویز میکند و یک روز میفهمد شاید شراب فوایدی هم داشته باشد، اما مضراتش بیشتر است و به شدت از آن نهی میکند. یک جا با نگاه سرمایهداری به جنبهی اقتصادی تولید و توزیع شراب توجه میکند و بدون در نظر گرفتن تلفات جانی، مالی، امنیتی، روانی و ... آن را تبلیغ میکند و در یک جا نیز (مثل کانادا)، حتی حمل بطری در خودرو را جرم قلمداد میکند، مگر آن که دربش باز نشده باشد. حال چه کسی میتواند آثار خوب و بد شراب را از همه لحاظ بداند و بگوید که بالاخره در مجموع خوب است یا بد؟ خداوند متذکر میگردد که اگر کمی فکر کنید، خودتان شاهدید که اگر چه منافعی دارد، اما مضراتش بیشتر است:
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ » (البقره، 219)
ترجمه: در باره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است؛ و از تو مىپرسند چه چیزى انفاق کنند بگو مازاد [بر نیازمندى خود] را این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند باشد که در [کار دنیا و آخرت] بیندیشید.
بشر نگاهی به امنیت روانی جامعه میکند و حتی در امریکا و اروپا، ازدواج و برخورداری از فرزندان بسیار و تشکیل خانواده را امتیاز قلمداد کرده و ترویج میکند – از سوی دیگر نگاه به اقتصاد میکند و به رغم شعارهای حقوق بشری و فمینیستی، زن را نه تنها از خانواده منفک میکند، بلکه برای فحشای او نیز ارزش قایل میشود، تا چرخهی اقتصاد سکس بهتر بچرخد و در اینجا اصلاً نامی از بردهداری و استثمار نمیآورد. (لینک)
این کار و دستآورد «علم بشر» است، همه این مباحث علمی است، و البته علمی که هدف الهی و تهذیب نداشته باشد، همین است. هر کجا سودی برای عدهای داشته باشد، مضرات برای انبوهی دیگر نادیده گرفته میشود و جنگها نیز به همین دلیل است.
پس، جز خداوندی که خالق انسان و جهان است، کسی نمیتواند بگوید که چه چیزی برای رفاه، لذت، رشد و تعالی انسان خوب و مفید و چه چیزی بد و مضر میباشد.
بهشت:
در بهشت نیز نعماتی متوجه بدن انسان و نعماتی متوجه روح اوست. چنان چه در دنیا نیز لذاتی اختصاص به روح دارد و لذاتی اختصاص به بدن دارد. آن چه ما از حور و قصور شنیدهایم، فقط نعماتی است که متوجه بدن انسان بهشتی است، یعنی سفرهی پذیرایی از اوست، نه عاقبت یا مقام و جایگاه او.
در همین نعمات نیز بله، در بهشت قصر هست، بدون آن که با ظلم و ستم ساخته شده باشد – فرمانروایی هست، بدون آن که تکبر آورد – حور (برای مرد و زن) یا ازدواج با یک دیگر هست، بدون آن که مستلزم زنا باشد – خوردنیها و گوشتهای لذیذ پرندگان هست، بدون آن که چربی خون یا نقرس بیاورد – شراب هم هست، بدون آن که سرگیجه و بد مستی آورده و مضر باشد:
«بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ * لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ» (الواقعه، )
ترچمه: با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان * [که] نه از آن دردسر گیرند و نه بىخرد گردند.
دنیا:
در دنیا نیز شرابهای حلال بسیاری وجود دارد. دلیل نیست که هر اگر هر ماده مست کنندهای را در بطری ریختند و نامش را شراب گذاشتند، واقعاً شراب باشد. اینها فقط نامگذاری برای فریب و فروش است، چنان چه دلیل نیست اگر نام هر جهالت و ظلمی به خود و جامعه را «لذت» گذاشتند، حتماً لذیذ هم باشد – چطور ممکن است که یک مضرّ و مخرب، به معنای واقعی لذیذ باشد؟!
همه چیز در دنیا تعریف دارد و حد و اندازه و قانون دارد. پس شادی، نشاط و لذت واقعی (نه کاذب) نیز در اسلام تعریف شده و نه تنها جایز، بلکه بدانها توصیه شده است.
www.x-shobhe.com